راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۱۲۵ مطلب با موضوع «تحقیق رایگان» ثبت شده است

۰

انشا با ویژگی تضاد مفاهیم روز و شب پایه دهم

 تحقیق رایگان

انشا با ویژگی تضاد مفاهیم روز و شب پایه دهم

انشا با ویژگی تضاد مفاهیم روز و شب پایه دهم صفحه ۱۰۷

انشاء شماره یک

انشا با ویژگی تضاد مفاهیم روز

مقدمه: کره ی زمین تقریبا گرد است و در اثر چرخش زمین نیمی از کره ی زمین در روشنایی فرو می رود که به آن روز می گویند و نصف دیگر در تاریکی که به آن اصطلاحا شب گفته می شود.

تنه انشا: با طلوع خورشید طلایی روز آغاز می شود و تاریکی و شب رخت می بندد و برای چند ساعتی ما را ترک می کند. روز یعنی روشنایی یعنی درخشش و تابیدن هر آنچه که روی زمین است و رنگ وجلای دیگری می گیرد. آب ها زلال تر دیده می شوند و آسمان تیره و تار روشن و آبی رنگ می شود و ابرهای سفید در آن موج می گیرند و همراه باد از این سمت به آن سمت می روند. در روز مردم به کار و تلاش می پردازند و به دنبال روزی حلال می روند اما در شب همگی به استراحت و خواب می پردازند تا که دوباره ماه از آسمان برود و شب پرده بردارد و روز دوباره با همه ی روشنایی اش به آسمان سلام بگوید. سلام بگوید و باری دیگر زندگی جریان یابد و مردم از خواب بیدار شوند و به زندگی و روال آن بازگردند. عده ایی به دنبال درس می روند و عده ایی به سر کار و عده ایی دیگر می خوابند زیرا که تمام طول شب را بیدار بوده اند و کار کرده اند. شب و روز دو دنیای متفاوت اند، یکی تاریک و دیگری روشن، یکی در اوج آرامش و دیگری در اوج شلوغی و هرج و مرج، یکی در اوج خواب و بی خبری و دیگری در عالم بیداری و هشیاری. دو دنیا به همراه تضادها و زیبایی هایش که دنیا را ساخته و به آن رنگ و زیبایی بخشیده. زیرا اگر اینطور نبود دنیا در مسیر یکنواختی پیش می رفت  و هیچ لذت و هیجانی نداشت و دنیا پر می شد از روزمرگی و کسلی.

نتیجه گیری: دنیا زیباست. با همه ی تضادها و ناهمواری ها زیباست زیرا که اگر دنیا همیشه یک جور بود و همیشه یکنواخت، تبدیل به رودخانه ایی آرام می شد و بدون تلاطم. این تضادها به دنیا تلاطم و موج می بخشیده و این موج ها گاهی محکم است و گاهی آهسته. این دنیا پر است از زیبایی ها و تنها دو چشم بینا می خواهد و دستانی شکرگزار و دلی سراسر از عشق به خدا.

 

انشاء شماره دو

آفتاب که غروب می کند خیلی زود اولین ستاره طلوع می کند. بعد کم کم ستاره های دیگر پیدایشان می شود . مثل یک مجلس مهمانی که یکان یکان مهمانانش از راه می رسند ودر خانه ای به وسعت آسمان می نشینند اگر درشبی که هوا صاف است مثلًا در جایی مثل کویر در پشت بام خوابیده باشی نظاره ی ستارگان زیبای آسمان که آسمان را به شکل چادر گلی آبی رنگی در آورده اند هوش از سر آدم می ربایند .ماه در گوشه ای از آسمان مثل یک صورت نورانی یا رهبری آسمانی گویی پادشاه شب است . ستاره ها در پناه او سو سو می زنند و ماه حرکت می کند و از آن ها سان می بیند .آدم های عاشق صورت یار را به صورت ماه تشبیه می کنند ودر دوری یار با ماه نجوا می کنند وستاره می شمرند. دوباره با طلوع خورشدی آسمان شفقی رنگ نوید روزی جدید را می دهد روزی که با مدد گرمای آفتاب به زمین جانی دوباره بخشیده می شود  و با روشنایی درخشانش زیبایی های جهان را به رخ ما می کشد ..روز هنگام فعالیت و جنب و جوش و پیشرفت است با این حال شب و روز  از اسرار خداوندند. ما هم باید در مقابل این نعمات خداوندی سر تعظیم فرود آوریم و بنده ای شاکر و صد البته شکر گذار .

 

انشاء شماره سه

بازشب زیبای خداوند فرارسید.شبی که مانند گناه دردل یک انسان آسمان را به رنگ سیاه پوشانده است.در شب لکه هایی سفید دیده می شود که گویا برای زیبا کردن شب به کار گرفته می شود.

آسمانی که مانند دوست می ماند دوستی خوب که خود را در دامان دوستی با شب و روز محاصره کرده است و راه فرارندارد جز اینکه با شب و روز زندگی خود را سپری کند .

صداقت را می توان درچشمان آسمان مشاهده کرد زیرا در دوستی با روز وشب تبعیضی قائل نمی شود.

آسمان آن قدر پهناور است که انسان دوستی با آن را ترجیح نمی دهد بلکه فکر می کند در حد واندازه او نیست.خورشید طلایی یکی از دوستان آسمان است که موجب پایدار شدن دوستی او با روز می شود:روز وشب خود دریایی از معنی ست که ما انسان ها قابلیت درک آن را نداریم وآن ها را دو دشمن بیش نمی دانیم درحالیکه دوستی این دو از عشق بین لیلی و مجنون بیشتر است.

ماه نیزخود را جزو شب می داند وشب با ماه زیبایی فراوان خود را به رخ مردم این جهان هستی می کشد وخورشید نیز زیبایی را در زندگی روز معنا می دهد و زندگی وی را زیباتر می کند.

به نظر من شب زیبا تر است زیبایی که انگار برای مردم از خود تعریف می کند و با آدم ها درد و دل می کند.ستاره ها هم محرم راز برخی از انسان ها شده اند و برخی ستاره ها را نماد خود در آسمان می دانند.

شب و روز وخورشید و ماه و ستارگان همه و همه روز و شب دنیای زیبای خداوند خویش را می سازند که موجب زیبایی و عاطفی شدن جهان هستی شده است.بیایید ما انسان ها هم مانند شب و روز باشیم ونهال محبت و دوستی را در دل همدیگر بکاریم.

۰

انشا در مورد روز مادر

 تحقیق رایگان

انشا در مورد روز مادر

انشای آزاد روز مادر میلاد بانو فاطمه زهرا(س)

انشاء شماره یک

انشا با موضوع روز مادر

مقدمه:بهشت تنها زیرپای مادران نیست. بهشت در دستان مادران است، که با دست های مهربانشان دست روی سرمان می کشند و در میان دست هایشان قد می کشیم و بزرگ می شویم. بهشت در دل های مادران است. در دل هایی که تنها دل نیست بلکه دریایی پر عظمت است که هرچقدر در میانشان شنا کنی و هر چقدر پارو بزنی به مقصد نمی رسی تنها در میان خوشی و لذت غرق می شوی.

تنه انشا: مادر یعنی یک بغل تنهایی، نگرانی، دلشوره، صبر و از خودگذشتگی. مادر یعنی یک خروار محبت. مادر یعنی یک جهان عشق. عشق.مادر را نه می توان مانند کرد و نه می توان مثال زد. مادر یعنی هرچه بگوییم کم گفته ایم. مادر یعنی کسی که نه ماه تو را در وجودش با تمام وجود در آغوش گرفته، راه می رود به تو فکر می کند، می خندد به تو فکر می کند، غذا می خورد به تو فکر می کند و هر لحظه نام تو را صدا می زند. مادر یعنی قبل از هر کاری و هر فکری و هر تصمیمی فقط به تو فکر می کند، صلاحیت تو  را بیشتر می خواهد و عاقبت به خیریت را بیشتر از همه دعا می کند.

مادر یعنی همیشه پشتت گرم است به کوهی محکم یعنی همیشه دلت روشن است به خورشیدی تابان. یعنی دستانت گره خورده به دستانی گرم که هر کاری کنی و هر تصمیمی بگیی ترکت نخواهد کرد و پابه پای تو گام بر می دارد دقیقا مانند همان کودکی که راه فتن را به تو آموخت و پابه پای تو خندیده و گریه کرد و شاد بود.

نتیجه گیری:تا مادر هست در کنارش بنشین. یک استکان چایی با او بنوش و کمی با او حرف بزن دقیقا همین الان که زمان داری و مادرت در کنارت است بهانه های بی جا را کنار بگذار و کمی از با او بودن لذت ببر و زمانی که از دستش دادی و دیگر در کنارت نبود دقیقا همین لحظات ساده نیز برایت آرزو می شود و تنها چیزی که برایت باقی می ماند حسرت است و حسرت.

 

انشاء شماره دو

رایحۀ خوش گل ها، مادر یعنی تمام وجود ما.

ای که همه ی جا هستی و بوی تو آرامش بخش دل هاست.

ای که پادشاهان نیرومند گدای دستای تواند. ای کسیکه بهشت بی صبرانه مشتاق تو است.بگو چگونه ستایش جان سوزی هایت را کنم، بگو چگونه شب هایی راکه در خواب ناز بودم و تو بیدار ماندی را جبران کنم، بگو چگونه دوایی باشم بر درد های زندگی ات.

ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمی‌روم، بدان پس از گذشت سال‌ها، سال مهرت در دلم جاری می‌ماند.دوستت دارم، اشکهای گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارمنگاه مادرانه ات را هنگام جدایی ها دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم، محتاج دستانی که سرم را نوازش می‌کرد، محتاج دستانی که پارچه ی خنک بر پیشانیم نهاد.

حتی محتاج آن دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بد و راست رابه من نشان داد.

ای مادرم، ای کسیکه هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمی‌شود.

ای کسیکه آوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است

به خاط تمام خوبی هایی که در حقم کردی و من نادیده گرفتم مرا ببخش.

گر سلطان عالمی هنوز گدای مادری

 

انشاء شماره سه

مادر کلمه است که هر انسان آگاه به آن آشنایی کامل دارد

هر انسان از آوان طفولیت الی آخرین ساعت حیات خویش در فکر واندیشه این گوهر زیبا وگرانبها می باشد زمانیکه انسان پا به عرصه حیات و زندگی می گذارد همین مادر است که طفل خویش را با یک عالم مشکلات زندگی تربیت وپرورش داده تا باشد مصدر خدمت برای خود وجامعه خویش گردد

شب زنده داری های مادر در آوان طفولیت بخاطر صحت وسلامتی طفلش وباخبری ازآن هزاران تکالیف جدی دیگر که هر لحظه حیات طفل رابه مخاطره می اندازد یکی از اعمالی به حساب میرود که هر انسان داردای ضمیر روشن ولو هر قدر مصدر خدمت برای مادر خویش گردد باز هم ناچیز خواهد بود

و آرزوی همیشه گی مادر باخبری از طفلش است . مادر مقدس ترین موجود روی زمین به شمار رفته و مادر زیبا ترین وگرانبها ترین هدیه الهی است که برای هرکس به ارمغان آورده است. وهر لحظه اطاعت وعبادت این موجود پاک ومقدس هر انسان روشنفکر لازم می باشد و هرکس اگر خواهان کسب رضای خداوند متعال«ج» باشد با ید به بهترین صورت اطاعت واحترام مادر را داشته باشد.تلخ ترین لحظه عمر، لحظه مرگ مادر است و آغوش مادر گرم ترین جای برای زیستن است. مادر نه بلکه فرزند  خود را نه ماه در شکم خود حمل میکند بلکه بی خوابی های مادر که برطفلش می کشد اصلاً جبران نمیشود.

پیامبر اکرم «ص» می فرماید که اگر من مادر خود را به آغوش خود گرفته هفتاد دور خانه خدارا طواف کنم باز هم ناچیز خواهد یک شب بی خوابی مادر جبران نمیشود، یعنی زحمات که مادر بر اولاد خویش می کشد جبران ناپذیر است. ومادر تمام زنده گی اش را فدای اولاد خویش میکند تا یک اولاد های خوب وبا تربیت تحویل به جامعه بدهد، زیرا که چه خوش گفته اند که:

بهشت زیر پای مادران است

 

انشاء شماره چهار

از زلالی چشمانت که دریایی از مهر و محبت در آن موج می زند؛ از قلب با صفایت که آکنده از شمیم معرفت است، از تو ای یگانه؛ ای روشنایی؛ ای زندگی…

تو که با شکوفه ی لبخند زیبا می شوی؛ تو آن پناهگاهی هستی که مرا از هجوم سیاهی و تاریکی در امان می داری؛ اما من همیشه با نگاهی کودکانه همه ی چیز رابه بازی می گیرم؛ وتو چه صبور و بردباری در برابر کردار من و چه مهربان و با صفا نوازشم می کنی.

من زندگی رابا تو معنا می کنم، غروب را دوست دارم با تو، زیرا مرا بر بالای بلند نگاهت می نشانی و من از منظره ی چشمان تو غروب را می نگرم. دوستت دارم آن زمان که در پناه دست های مهربان تو آرامش می گیرم؛ دوستت دارم عاشقانه، صادقانه، بی نهایت، تا قیامت…ای مادر خوبم.

 

انشاء شماره پنج

ای کسی که خورشید در مقابل مهربانی ات شرمنده می شود و ماه چهره در نقاب می کشد، هنگامی که رنج بی خوابی ات را که با گریه های شبانه ی من تفسیر می شود، تصور می کنم و زمانی که به یاد میآورم که نمی توانستم لحظه ای حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن بی تو بمانم، اشک روی چشمانم پرده می اندازد.

مادرم، ای امید من، هنگامی که با وجودت گل آرزوهایم شکوفه داد و دیوارهای سنگی سکوتم شکست. تو به من زبانی آسمانی یاد دادی، تو آیینه ی آفتابی. مرا مثل آب جذب خودت کردی، تو مرا سبز کردی

مادرم، ای آن که وجود مقدست سراسر عشق و ایمان و دل دریاییت به وسعت آسمان است، من با وا‍ژه هایم که لبریز عشق است همه ی جا می نویسم که دوستت دارم و بدان که تو را در ایمن ترین و زیباترین عضو بدنم جای داده ام و هر لحظه با هر تپش، قلبم نام زیبایت را زمزمه می کند

مادرم؛ عشق را بخاطر تو آموختم. دوست داشتن را برای تو نوشتم و تویی که همیشه در زندگی ام ترانه ی امید سردادی. تو را دوست می دارم اگر باور کنی تو خدای روی زمینم هستی.

 

انشاء شماره شش

قلبت همچون آسمان است،آبی،آرام،صبور

دستانت همچون شاخه های درختان است،زیبا،لطیف،بخشنده

چهره ات همچون مرواریدی درصدف است،درخشان،باارزش،جذاب

مادرم،اکنون قلم رابه دست گرفته ام تا ازمهربانی،صداقت،شکیبایی و قامت سروگونه ات تشکری هرچند ناچیزرابه رخ دل سپید ورق هابکشم

مادرم،بارش باران مهربانی وجودت برکویر بیقراری های شبانه روزی ام،امیدوارم می کند به فردایی بهتر،پرمعناتر و زیباتر.

خدایا،ازبهشت بالاترجایی میخواهم.نه برای خودم،برای زیرپای مادرم

ای همراه گهواره تاگورمن،روزت مبارک

 

انشاء شماره هفت

نوبتی هم باشد نوبت دیگر به تورسیده ،از تو که صدای فاصله ی  گنگی است و ردی روی جاده دلتنگ دیروزنمانده،همه جاروشن است وثانیه ها،خراش دوری های گذشته رامرهم می گذارند،که مثل پروانه ،روی فصل خلوتت پرزدم وتو،مانندماهی سفید درزلال خیالم لغزیدی.

 

ببخش که اینگونه شاخه های نازک انارت رابه بازی گرفتم ودرهمه کوچه های بی قرار ات پرسه زدم.حال اگر حالم رامی پرسی خوبم،سرزنده وبازیگوش.درست انگار شاخه نیلوفر بلندی که بازیچه باد است ونبضش ر اباغبان باآب گرفته.

اماحیف ،حیف که از تو نوشتن مثل خواب کودکی است که صدای بال پروانه بیدارش می کند.وبافریاد بلند لالایی می خوابد

بایدبایک سبدباواژه های ناب و نوبرانه سراغت آمد.ازشبنم شروع کرد تابه باران رسید سیلاب که شد،با قایق و پارو رفت و میهمان زاینده رودشد و درنسیم جادویی اش لذت یک لبخندمهربان راازبرق چشم هایت دزدید.

اینک آهسته وآرام برروی چهره ات چرخی می زنم ونامت راصدامی کنم .

ای بهترینم؛ ای مادر

 

انشاء شماره هشت

مادرم ای آن که ازهمه به من نزدیک تری دست های پرمهرت رابوسه باران می کنم وزیرپایت راگل افشان.

مادرم تو  همیشه یارو یاور و راهنمای من بودی و در همه حال برای من دلسوزی می کردی.

توبودی که بامهرومحبت ،عشق و وفارا به من آموختی.

مادرم!طنین خوشت هنوزکه هنوزاست درگوشم می پیچدو برلبانم جاری است.مادرم،تومثل خورشیدی هستی که پرتوهای محبتت رابردلم تاباندی  ودلم رامثل آیینه پاک وشفاف ساختی.

مادرم دوست دارم درآغوش بگیرمت وباتمام قدرت بگویم که دوستت دارم...

 

انشاء شماره نه

آن هنگام که درخشندگی چشمانت را در آسمان زندگی ام می بینم؛ آن هنگام که جوشش چشمه ی چشمت را در سراشیبی صورت زیبایت برانداز می کنم؛ زمانی که به یاد می آورم چگونه در جستجوی آغوش پرمهرت حجم خالی فضا را لمس می کردم و با بی تابی نامت را بر زبان می آوردم؛ دلم چون کودکی بازیگوش و بهانه گیر در کنج قفس سینه سر بر دیوار می کوبد.

عزیز من، عزیز بودنت را خدا دانست. او که بهشت را زیر پایت نهاد؛ و تو را بزرگ و گرامی داشت.

گاه دست هایم روی موج احساس می لرزد و باران اشک در چشمانم به غم می نشیند. چرا که جوانیت رابه پای من ریختی تا جوانم کنی،تا روزی کنارت بنشینم و سرم را بر زانویت بگذارم و نوازش دست هایت را روی صورتم احساس کنم؛ تا روزی تکیه گاهت شوم و انیس تنهاییت.

 

انشاء شماره ده

روز مادر مصادف است با ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها . در بیستم جمادى الثانى سال دوم بعثت، دخترى پا به عرصه وجود نهاد، دخترى که همتاى على (ع)، سرمنشأ و ریشه سلسله امامت و ولایت، و الگوى تمامى مؤمنین و موحدین است، بانویی که گل سرسبد تمام بانوان عالم است؛ تنها زنی که پدرش معصوم ، شوهرش معصوم و خودش نیز معصوم بوده و پیامبر گرامی اسلام (ص) به او لقب اُم ابیها داده است،یعنی زنی که برای پدرش همچون مادر بود.

در فرهنگ پر بار ایران اسلامی این روزبه عنوان روز مادر نام گرفته تا زنان و مادران این مرز و بوم از او درس ایمان ، فداکاری و مهربانی بیاموزند.

تاریخچه روز مادر در یونان به گذشته خیلی دور بر می گردد. ۲۵ سال قبل از ظهور عیسی مسیح (ع) ، الهه های یونانی وجود داشتند که برای آنها نوعی جشن مادر برگزار می شد.مردم هنگ کنگ ، پاکستان ، قطر ، عربستان سعودی و امارات متحده ی عربی روز مادر را در ماه مه جشن می گیرند. مردم این کشورها که عموماً مسلمان اند، در این روز به دیدن مادران خود می روند و با در دست داشتن هدایایی چون گل ، کیک ، اشیای زینتی و قیمتی از ایشان قدردانی می کنند.

اگر چه هر کشوری با فرهنگ خاص خود برای انتخاب روز مادر سمبل و دلیلی دارد. اما آنچه اهمیت دارد قدردانی و تشکر از مقام مادر است؛ و این مراسم بهانه ای است تا توجه بیشتری به مادران داشته باشیم و به آنها ثابت کنیم که چقدر دوستشان داریم.

۰

انشا در مورد تیم والیبال کلاس ما

 تحقیق رایگان

انشا در مورد تیم والیبال کلاس ما

انشا پایه هفتم در مورد تیم والیبال کلاس ما

انشاء شماره یک

مقدمه:مدرسه عامل و سبب بسیاری از فعالیت های علمی و فرهنگی و پژوهشی است که دانش آموزان با استعداد مربوط به رشته های خاص انتخاب می شوند و ایفای نقش می کنند. مثل تیم های فوتبال و والیبال و شطرنج و فعالیت های قرآنی و آزمون های المپیکی و هنری.

تنه ی انشاء:همان طور که گفته شد هر مدرسه ایی بنا بر استعدادهای دانش آموزان خود تیم های تشکیل می دهد و آن را در بالین خود می پروراند و به آن بال و پر می دهد تا دانش آموزان در مهد علم و دانش پیشرفت کنند و پله های ترقی را از همان کودکی به واسطه ی مدرسه که خانه ی دوم ما است بیاموزد و پیش برود ما نیز همانند خیلی از مدارس دیگر تیم والیبالی تشکیل داده ایم که تیم کلاس ما از نظر رتبه و توانایی ، رتبه نخست را از آن خود کرده است که در زنگ های تفریح و زنگ های ورزش تمام وقت و فکر ما مشغول تمرین و آمادگی جسمانی برای مسابقات و بهتر شدن تیم سپری می شود. تیم والیبال کلاس ما تشکیل شده از شش نفر اصلی و شش نفر فرعی یا ذخیره که ما دوازده نفر در زمان هایی که گفته شد در مقابل همدیگر بازی می کنیم تا علاوه بر تمرین و تکرار و آمادگی بهتر دوازده نفر، باعث سرگرمی و طی کردن اوقات فراغت سالم و شاد و هیجان انگیزی باشد. البته تیم والیبال کلاس ما در طی چند سال اخیر کاپ های قهرمانی و مدال های زیادی را از آن خود کرده است و تقدیر و تشکر فراوانی نیز از طرف مدرسه از ما شده است. که این به تنهایی موجب افتخار ما است و امتداد دهنده ی راهی روشن برای تشکیل و ساختن آینده ایی روشن تا که در فرداهای بعدی در مقام های بالاتری تیم والیبال کلاس ما بیشتر بدرخشد و مدال ها و کاپ های درخشان تری را از آن خود و کشور خود کند.

نتیجه گیری: پیروزی های کوچک موجب پیروزی های بزرگ می شود. یک سو امید کوچک باعث باز شدن دریچه ی بزرگ تری از امید می شود تنها کمی تلاش می خواهد و ایمانی بزرگ و دلی پر از آرزو های زیبا.

 

انشاء شماره دو

تیم والیبال کلاس ما یکی از تیم های حرفه ای و خیلی خوب مدرسه است .

همه بچه ها به خوبی تمرین می کنند و در پستی که بازی می کنند واقعا فوق العاده عمل می کنند .

ما حتی تو مدرسه هم حریف نداریم و همه از رویارویی با تیم ما می ترسند .

اکثر بازیکن های تیم والیبال کلاس ما قد بلند هستند و با مهارت خود در زمین بهترین عملکرد را دارند .

همه با هم متحد هستند و به یک هدف که پیروزی در تمامی مسابقات است فکر می کنند .

البته دوستی و رفاقتی که بین ما هست هم در گرفتن نتیجه های خوب بی تاثیر نیست .

حالا می خوایم لباس های یکدست هم برای بازی های خارج از مدرسه خریداری کنیم تا اتحاد میان ما بیشتر به چشم بیاید .

البته تیم ما هم مانند هر تیم دیگر ضعف هایی دارد اما اصلا برای ما مهم نیستند .

زیرا همیشه برای بهتر شدن خود تلاش می کنیم و ضعف ها را یکی یکی از بین می بریم .

علاقه ما به والیبال به زندگیمان نیز کشیده شده است .

همیشه سعی می کنیم اخبار والیبال را دنبال کنیم و در زنگ های تفریح و یا زمان های بیکاری همه ی بحثمان درباره والیبال است .

البته همیشه سعی می کنیم والیبال به درسمان لطمه ای وارد نکند .

 

انشاء شماره سه

تیم والیبال کلاس ما خیلی قوی و قدرتمند است. یک روز در مدرسه مان مسابقه والیبال بین کلاس های مختلف مدرسه مان برگزار شده بود. قبل از آغاز مسابقه کلی تمرین کرده بودیم و حسابی خودمان را برای رقابت بزرگ آماده کرده بودیم. بزرگترین نیرویمان که امید و شجاعت بود را تقویت کردیم و همگی با شور و نشاط به زمین مسابقه راهی شدیم.

مسابقه شروع شد. تیم حریف بازی را با سرویس پرقدرتی آغاز کرد که علی توانست آن را به خوبی دریافت کند و به ما پاس بدهد. من هم در سومین ضربه، چنان به توپ کوبیدم که صاف روی زمین حریف خوابید و یک هیچ به نفع ما بازی پیش رفت!

صدای تشویق بقیه همکلاسی هایمان که بیرون زمین نشسته بودند بلند شد. میثم که بیرون زمین بود بلند بلند فریاد می کشید : ما برنده میشیم! و همچنان با تشویق های جانانه شان به ما انگیزه می دادند. بازی ادامه داشت و آن تیمی برنده محسوب می شد که زودتر به امتیاز ۲۵ برسد. بازی هیجانی تر میشد و ما هم با تمام تلاشمان بازی می کردیم. اسپک های محمد خیلی قوی بود و کم تر پیش می آمد که برایمان امتیاز آور نباشد.

محسن هم پاسور تیم بود و حسابی رو سفیدمان کرد. بالاخره امتیاز به ۲۲ و ۲۴ به نفع تیم ما رسید که من رفتم تا سرویس بزنم. همه برای این لحظه و کسب امتیاز آخر، هیجان داشتند تا اینکه با تمام نیرویم سرویس زدم و تیم حریف نتوانست آن را بگیرد و تیم ما برنده شد.

همکلاسی هایمان با جیغ و دست و تشویق آمدند و ما را در آغوش گرفتند. مدیر هم علاوه بر تشویق، جایزه مان را اهدا کرد. توپ ارزشمند والیبال به بازیکنان تیم ما! حالا مانده بود خریدن شیرینی پیروزیمان! بعد از پایان مدرسه بستنی پیروزیمان را هم خوردیم!

 

انشاء شماره چهار

تیم والیبال کلاس ما ، یه تیم قوی و خوب تشکیل شده از اعضای پرقدرت و پر انرژیه ! ماشالا همه ی بچه ها هم که کاربلدن و هیچکس حریفمون نمیشه!تو تیممون هم قد بلند داریم هم متوسط هم کوتاه که هرکی یه گوشه از زمینو میگیره و حسابی گرد و خاک میکنیم و رقبا رو از زمین میندازیم بیرون !

اتحاد بچه هام که اصلا قابل وصف نیست!همه باهم دوست و یکصدا هستیم و شاید این دلیل بردهای پی در پی ما باشه ، برعکس بعضی تیما که بین اعضاشون همش دعوا هست و خب مسلما به نتیجه هم نمیرسن!

حالا زیادی از خودمون تعریف کردیم ، البته تعریف که نه حقایق رو گفتیم ! ولی با تمام این ها تیم ماهم ضعف هایی داره که بهتره اینارو فاش نکنیم و بین اعضای تیم بمونه ، آخه حریف زیاده اگه بخوان ضعفای ما رو بدونن که دیگه هیچی… . باید ما جمع کنیم بریم .

نتیجه گیری انشا در مورد تیم والیبال کلاس ما :

ولی با وجود ضعف ها و همه ی مشکلاتی که داشتیم و داریم ما تونستیم به یکی از بهترین تیم های والیبال حداقل توی مدرسه تبدیل بشیم و پوزه حریفارو به خاک بمالیم ! اگه این مشکلاتم حل بشه شاید بتونیم تو منطقه ام جز بهترینا باشیم .

۰

انشا در مورد صدای زنگ آخر

 تحقیق رایگان

انشا در مورد صدای زنگ آخر

انشا پایه هفتم در مورد یک بند درباره صدای زنگ آخر

انشاء شماره یک

مقدمه:بعضی لحظه ها بی دلیل لذت بخش هستند مثل صدای نوزاد تازه به دنیا آمده از شکم مادر، مثل زنگ روز اول مدرسه، مثل صدای زنگ آخر کلاس.

تنه انشاء: فرقی نمی کند عاشق مدرسه باشی و یا خیر لحظه ی آخر دقیقا زنگ آخر وقتی صدای زنگ پایان به گوش می رسد یکی از همان لحظات دلنشین و لذت بخشی است که نام برده شد. لذت رسیدن به آغوش خانواده و باری دیگر نشستن روی یک سفره در کنار خانواده و بعد از سپری کردن روزی سخت دور هم نهاری بخورید و کمی استراحت کنید. صدای زنگ آخر مانند سوت پایانی قطار است که برای پیاده کردن مسافران خود سوت می کشد و می ایستد و می گوید که امروز این سفر به پایان رسید تا باری دیگر و روز بعد سوت شروع به صدا درآید و دوباره سفر شروع شود. صدای زنگ آخر آنقدر برای شخص من خوش آیند است که همیشه در کلاس آخر گوش  به زنگ می نشستم تا صدای زنگ را اولین نفر بشنوم و کوله بارم را جمع کنم و مانند پرنده ایی بالم را بگشایم و به سمت خانه پرواز کنم. دانش آموز دقیقا مانند همان پرنده ایی است که باری را به نوک خود می گذارد و در زنگ آخر پرواز می کند. ما دانش آموزان هم دقیقا مانند همین پرنده می نشینیم و در میان دوستانمان بر افزوده هایمان می افزاییم و در زنگ آخر رها می شویم و می رویم. یکی از زیباترین دوران زندگی دوران خوش مدرسه است اما نمی دانم چه حکمتی در پس زنگ آخر نهفته که هر چقدر عاشق مدرسه باشی باز لذت صدای زنگ آخر شوری دیگر در میان گوشت و پوستت می گنجد.

نتیجه گیری: آنقدر زندگی کوتاه است که اگر به همین لذت های کوچکش دقت نکنی متوجه می شوی که زندگیت به پایان رسیده و تو هیچ لذتی از آن نبردی. بنابراین از تک تک لحظاتی که دلت به آن ها گرم است استفاده کنید مثل لبخند بعد از شنیدن صدای زنگ آخر. زندگی خیلی کوتاه است که بتوان از این لبخند ساده اما پر از لذت چشم پوشید.

 

انشاء شماره دو

صدای زنگ اخر و شور و هیجان برای رسیدن هرچه زود تر به خانه برای همه ما وجود دارد

وقتی صدای زنگ اخر به صدا در میاید و همه دانش اموزان باید به خانه بروند

هر کسی به شور و شوق چیزی به سوی خانه میرود

شاید یکی برای رفتن و انجام کار هایی که دوست دارد

یا شاید برای رسیدن به خانه و انجام تکالیف مدرسه اش و تکالیفی که از انجام انها لذت میبرد.

یا شاید برای هرچه زود تر دیدن خانواده و رسیدن به کانون گرم خانواده اشو البته نا گفته نماند که بعضی ها هنگامی که صدای زنگ مدرسه به صدا در میاید و مجبور میشوند به خانه بروند ناراحت میشوند یا سرخورده و دلتنگ میشوند برای اینکه مدتی از دوستان خود جدا میشوند و نمیتوانند برای مدتی انهارا ببینند و بازی گوشی ها و سرگرمی هایی که در مدرسه انجام میدهند و دارند دور میشوند ولی بیشتر بین عموم ما دانش اموزان صدای زنگ اخر و به سوی خانه راهی شدن پر از هیجان و خوشحالی است

 

انشاء شماره سه

روز سخت و خسته کننده ای را در مدرسه سپری کرده بودیم. چون هر زنگ یک امتحان داشتیم! زنگ آخر که دیگر فقط خدا خدا می کردیم هرچه زودتر زنگ آخر بخورد و یک نفس راحتی بکشیم. من مدرسه و دوستانم را خیلی دوست دارم و خستگی آن روز من در مدرسه نشان دهنده نفرت من از مدرسه نیست.

پس از آنکه آخرین امتحانمان را دادیم کتاب فارسی را روی میز گذاشتیم و به نوبت، شروع کردیم به خواندن شعر زیبای زیر:

 

سعدی شیرین سخن گفت به فصل بهار:

برگ درختان سبز با خط رخشان سبز

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار …

همینطور مشغول خواندن شعر بودیم که صدای زنگ آخر به گوشمان رسید. انقدر هیجان داشتیم برای رفتن به بیرون که هورای بلندی کشیدیم که صدای زنگ در میان صداهای بلند ما گم شد! زنگ که خورد گویی آب خنک را در گرما روی صورتت پاشیده اند! ذوقمان در این حد بود!

خلاصه به سرعت برق و باد، کتاب هایم را از روی میز برداشتم و کوله ام را پشتم انداختم و با دوستم، حسین، راهی خانه شدم. همیشه صدای زنگ آخر را دوست دارم چون تمام خستگی های ۵، ۶ ساعته روزم را تمام می کنم و به خانه می روم.

در خانه هم پس از کمی استراحت، مشق هایم را با دقت و به تمیزی می نویسم تا همیشه شاگرد زرنگ و بانظافت باقی بمانم. در آخر روز هم با دوستانم بازی می کنم. این بود انشای من درباره صدای زنگ آخر.

 

انشاء شماره چهار

زنگ آخر در هر مدرسه زمانش فرق دارد.هر کس نسبت به شنیدن این زنگ،عکس العملی دارد.من نمی دانم.شاید زنگ آخر از طرف خدا می آید،شاید...

وقتی که صدای زنگ آخر را به گوشم می شنوم،وقتی است که کمترین انرژی را دارم و در حال غش زدنم.زنگ آخر،وقتی که چاپلوسان را در حال چاپلوسی می بینم،اعصابم به هم می ریزد و انرژی باقی مانده در ناحیه شکمی ام که توسط غده کبدم به گلیکوژن تبدیل شده بوده،به گلوکز تبدیل می شود و به ماهیچه هایم می رود.اما وجدانم این انرژی را کنترل کرده و اکثر وقت ها به دیوار کنارم منتقل می کند.خلاصه طرف شانس می آورد.

ولی زنگ آخر نکات مثبتی هم دارد.به طور مثال نشان از پایان مدرسه به طور موقت دارد.وهمیشه بعد از زنگ

آخر به خودروی سرویسم سوار می شوم و بر روی صندلی های نرمش می نشینم و نسیم دلنشین و آلوده

شهرم،اهواز،به صورتم می خورد.به فکر فرو می روم.فکر های رنگین،سیاه و سفید و...

دیدن اعمال افراد دیگر هم لذت مخصوص به خود را دارد.بعضی ها می خندند،بعضی فحاشی می کنند و بعضی معتادند و به مانند حلزون مرده راه می روند.راننده سرویس ها هم که به زبان محلی خود،عربی،حرف می زنند.و به ندرت کسی متوجه می شود که چه می گویند.

وزنه نکات مثبت زنگ آخر بر روی ترازو سنگینی می کند.و فکر کنم که نظر بیشتر دانش آموزان،به جز پاچه خواران عزیز،این است که زنگ آخر باید زودتر زده شود.وچه بهتر بود اگر این اتفاق می افتاد...

 

انشاء شماره پنج

زنگ‌اخر بود.‌ پایان زندگی،مثل کودک محصلی که در زنگ اخر خسته است خسته بود ولی هیچ شوقی برای به صدا در امدن زنگ نداشت.

تمام طول عمرش ماننده فیلمی از جلوی چشمانش گذشت. زنگ اول و اغاز زندگی‌اش که باگریه طفلی کوچک شروع شد وحال؛زنگ اخر است که بابسته شدن چشمانش تمام میشود.

دوست داشت به این امید ک باز به دنیا می اید چشمانش را ببندد و ارام به خواب ابدی رود،ولی زندگی مانند مدرسه نیست فقط یک زنگ اول و اخر دارد که اگر از ان استفاده نکنی هیچ جای جبرانی نیست.

یاد درس هایش افتاد، درس هایی که زندگی به او اموخته بود؛تجربه هایش که هر کدام تلخ و شیرین بود؛یاد ازمون‌ها و امتحان‌هایش افتاد ک قبل از تدریس گرفته شده بود یاد سقوط هاوصعود هایش که هرکدام از او انسانی استوار مانند کوه ساخته بود.

 

انشاء شماره شش

آخرین زنگ مدرسه برای همه ،چه معلم و چه دانش آموز دوست داشتنی است چون بعد از آن به خانه می روند.

چهارشنبه است، سر کلاس علوم نشسته ایم.معلم همچنان دارد برایمان فرمول های جدید فیزیک را روی تابلو می نویسد و بقیه ی بچه ها هم به دنبال او دردفترها نت برداری میکنند.

بعضی ها از بس خودکار در دست گرفته اند از درد انگشت می نالند و برخی سرشان را روی دسته ی صندلی گذاشته اند ،یک نفر با انگشت شست پایش با لنگه ی کفشش بازی می کند.

دیگری با لوله خودکار،ماش به طرف بقیه پرت می کند،چند نفری مشغول پچ پچ هستند ،یکی دیگر از بچه ها باکفشش لباس صندلی جلویی را کثیف می کند، دیگری خودکارش را در پای بغل دستی اش فرومی کند ،تا بگذارد از وی دستش بنویسد.

معلم زیرکانه همه ی کلاس را زیر نظر دارد اما در برابر شیطنت بچه ها سکوت می کند و همچنان به درس دادن ادامه می دهد.

دقایق آخر کلاس است و به لحظات شیرین زنگ آخر نزدیک میشویم.هی به ساعت نگاه می کنیم و بالاخره صدای زیبا و دل نشین زنگ آخر مدرسه ، هیاهوی بچه ها و جمع آوری وسایلشان با شور ونشاط بابت تعطیلات پایان هفته و رفع خستگی تلاش یک هفته ای.

زنگ آخر مدرسه یکی از زیبا ترین نوا های شنیدنی است، اما زمانی که به یاد دانش آموزان سوریه می افتم،قلبم به درد می آید ،چرا که آنها زمانی که سر کلاس به انتظار زنگ پایانی مدرسه هستند نمی دانند آیا این صدا را خواهند شنید یا نه.

آنهاهر لحظه منتظر صدایی هستند:

زنگ مدرسه، صدای موشک و راکت ، صدای بمب و گلوله و صدای انفجار.

...و ما که در آرامش در مدرسه نشسته ایم آیا قدرصدای دوست داشتنی زنگ مدرسه را میدانیم؟

 

۱

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید پایه هشتم صفحه ۸۱

 تحقیق رایگان

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید پایه هشتم صفحه ۸۱

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید پایه هشتم صفحه ۸۱

انشاء شماره یک

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید

مقدمه:چه کسی می گوید که یک قطره در زندگی جایی را نمی گیرد و می توان به راحتی از آن گذر کرد مگر اینطور نیست که همین قطره ها جمع می شوند و از پس آن دریایی شکل می گیرد به عظمت دنیا.

تنه انشاء: از تنش ابرها باران تشکیل می شود و از آن قطره های باران هستند که از آسمان خدا بر زمین نازل می شوند از بین این قطره ها که شادی و خنده در کنار یکدیگر فرود می آمدند یکی از آن ها من بودم که همراه با دوستانم قل می خوردیم و می خندیدیم. اما در این بین ناگهان من از دوستانم جداشدم و بر روی برگ درختی چکیدم و روی برگ نشستم و من با وجودم گرد و خاک را از رویش پاک کردم و برگ نیز در حالی که از تمیزی برق می زد به من لبخند زد و من اینکه توانستم با وجودم وجودش را تمیز کنم بسیار خوشحال شدم اما طولی نکشید که روی برگ لیز خوردم به جوی آبی روی زمین چکیدم. آنجا قطرات زیادی مانند من حضور داشتند و دوباره دوستانی پیدا کردم روان شدیم و در راه با تخته سنگ های زیادی برخورد کردیم. گاهی حیوانی یا پرنده ایی از لب جوب آبی می نوشید و گاهی باد می وزید و جریان آب را تندتر می کرد و گاهی ملایم و آرام روان بودیم تا به رودخانه ایی پرخروش رسیدیم و جوی آب که انشعاب باریکی بود به جریان عریض و محکم رودخانه رسیدیم از میان تخته سنگ ها گذر کردیم و به جنگل رسیدیم و از جنگل عبور کردیم و به کوه رسیدیم و از میان کوه ها گذر کردیم تا در نهایت پشت سد بزرگی متوقف شدیم. از آنجا با خیلی ها دوست شدم و تا کمی که صمیمی شدم و کمی ساکن شدم دریچه را باز کردند و وارد لوله های بزرگ شدم، گذر کردم تا به لوله های کوچک رسیدم و باز هم گذر کردم تا در نهایت از شیر آبی خارج شدم و وارد لیوان آبی گشتم ، پسرک کوچکی با دست هایش دور لیوان را گرفته بود و من را نوشید.. این چرخه ادامه دارد و باز می آید و باز می رود مهم این است که این چرخه می آید و می گذرد و زندگی جریان می یابد و ادامه دارد.

نتیجه گیری: زندگی همین است، از یک جایی شروع می شود گاهی در  این میان ضربه ایی می خوری و گاهی از سر لذت ذوق می کنی. گاهی دیگری را شاد می کنی و گاهی اشک را مهمانش می کنی اما مهم این است که ما انسان ها نیز مانند قطرات باران هستیم به تنهایی شاید آن قدر به چشم نیاییم اما همین که در کنار یکدیگر باشیم قطره ها می شوند دریایی بزرگ به عظمت دنیا، زندگی همین است جریان دارد و می گذرد و مهم این است که در میان چه چیزی را به جا بگذاریم لحظات خوب یا بد.

 

انشاءشماره دو

در یکی از روز های خوب  بهاری همراه دوستانم روی ابرها در حال بازی بودیم ناگهان صدای بلند رعد و برق  به گوش رسید و ابر ها در حال مچاله شدن بودن و من همراه دوستانم از بالای ابرها به پاین سقوط کردیم .  من خیلیدر آن لحظه حس خوب و در کنار حس ترس داشتم وقتی که به زمین رسیدم درون یک رودخانه پر فشار افتادم که همه قطره های اطراف من  هم همراه با من  وارد رودخانه شدن

من در آن لحظه  خیلی ترسیدم اما در کنار آن لذتی وصف ناپذیر داشتم که همراه موج رودخانه در حال بالا و پایین پریدن بودم و مانند سرسره ایی عمل می کرد که ما را از مسیر رودخانه به سمت  پایین می کشید .. کمی بعد باران قطع شد و رودخانه به مرور زمان  آرام تر گرفت و ما با آرامش در مسیر جریان پیدا کردیم و در نهایت وارد یک مزرعه شدیم که با استفاده از من  و دوستانم به محصولات خود را ابیاری  می کردند

و مابه درون خاک منتقل پیدا کردیم  در آنجا چیزهای عجیب و باور نکردنی  دیدیم . در زیر زمین نیز سفره های زیر زمینی وجود داشت  که ما دوباره از طریق این سفره های زیر زمینی  به بالای کوه رسیدیم که به آن و چشمه های معدنی می گویند

و دوباره در فضای ازاد رها شدم که بعد از مدت ها که درون زمین بودم حس تازگی و سر زندگی را دوباره حس کردم ودر نهایت در اثر تابش خورشید تبخیر شدم و دوباره به روی ابر ها باز گشتم که این فرایند که برای من تحولی دوباره بود گردش آب می گویند

 

انشاء شماره سه

هنگامی که از ابری چکیدم  هنوز در جست و جوی نشان امیدبخشی بودم ؛ به زیر پایم که نگاه کردم حس و حال عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت ، دهکده ای سرسبز و زیبا را دیدم که مردم در مزارع مشغول کار بودند قبلا که در شکمم مادرم  خانم ابری بودم از دنیا و اتفاق هایش برایم می گفت . هوا در آسمان سرد بود اما هر اندازه که فاصله ام با زمین کمتر می شد دمای هوا نیز کمتر می شد انگار هوا و زمین باهم متحد شده بودند . من به این هوای مرطوب و گرم عادت نداشتم . کم کم که به یکی از مزارع  نزدیک شدم کوجودات عجیبی را دیدم این موجودات برایم ناآشنا بودند . جانور بزرگی را دیدم  که پوستش قهوه ای رنگ و پشمالو بود . با دیدن این جانور ترسی عمیق وجودم را تسخیر کرد . ناگهان یک چیز غول پیکری با سروصدای هراس انگیز به طرفم آمد ؛ دردی سنگین  تمام بدنم را فرا گرفت . بعد از مدتی چشم هایم را گشودم فضایی با درختان ملامت انگیز و اندوهبارترین جانوران را دیدم . درد شدیدی را حس می کردم اما همزمان به فکر وقتی افتادم که مادرم خانم ابری از دنیا و موجوداتش می گفت ، موجوداتی که به گفته ی مادرم آنها را انسان می نامیدند . مادرم می گفت انسان ها موجودات عجیبی هستند گاهی خوشحال اند ، گاهی غمگین و گاهی نیز خنثی...

خیلی دوست داشتم انسان ها را ببینم .

سرم را تکان دادم صدای عجیبی را شنیدم . این صدا برایم تازگی داشت تا به حال چنین صدایی را نشنیده بودم . دمای هوا در حال تغییر کردن بود از این تغییر دما راضی نبودم . با گرم شدن هوا و آمدن خورشید خانم به طرب آسمان اوج گرفتم . نمی دانم از خورشید خانم مو طلایی متنفر باشم یا خوشحال ... زیرا با رفتنش به زمین آمدم و با برگشتنش به نزد مادرم باز گشتم .

 

انشاء شماره چهار

دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم وکم کم شروع به بارش می کند.

باران مانند اشک های حضرت زینب(س)همچنان میبارد.

ناگهان صدای مهیبی به گوش میرسد.!!! این صدا صدای رعد و برق ها هستند.

باران تندتر و تندتر میشود.همه ی مردم درخیابان به دنبال پناهگاهی میگردند.!

چترهای مردم و بالکن های مغازه ها مانند یک پناهگاهی اند که به مردم درخیابان آغوش بازمیکنند تا مردم زیر این رحمت الهی خیس نشوند.!!!

با گذر زمان خیابان ها خلوت شده وتعداد کمی از انسان ها در خیابان پیدا می شود و باران سرد شده و به تگرگ تبدیل می شود و با شکل و شمایلی خاص مانند سنگ های یخی به زمین فرو میریزند.

-باران باغبانی میشود که به گل و گیاهان و درختان و سبزه ها آب می دهد.

-کشاورزی میشود که به کشاورزان کمک می کند.

-و باران رفتگری خواهدشود که خیابان را تمیز می کند.

-و سقایی میباشد همچون(ابوالفضل<ع>)که به تشنگان آب میرساند.

باران آهسته وآهسته تر می شود.

کم کم رنگین کمان نمایان می شود رفته رفته پر رنگ تر و پر رنگ تر می شود و خیابان ها باز هم رو به شلوغی برمی گردند.

تا چندین ساعتی زمین نم خواهد داشت ولی زمین خشک خواهد شد.

 

انشاء شماره پنج

در دل من شور و هیجانی تازه جان میگیرد .وقتی قطرات باران بروی شیشه ها می نشیند انگار مهمان جدیدی به خانه ما می آید به طوری که با امدنش نشاط و طراوتی که به همراه دارد به خانه ما نیز وارد می شود.

وقتی صدای چک چک باران به گوش می رسد تازه به یاد می اورم که خداوند چه زیبایی های فراوانی آفریده ونعمت های بیکرانی را در اختیار ما قرار داده تا به نهایت از انها استفاده کنیم .

وقتی دانه های بلورین بر روی زمین می افتد ،دل زمین شسته می شود؛ای کاش ما هم همین گونه بودیم . ای کاش با باریدن باران تمام بدیها از دل ما شسته می شد واز بین می رفت .وقتی باران می بارد درختان ،گل ها ،چمن ها جانی دوباره می گیرند گویی دوباره متولد شده اند ،سرشان را به آسمان بلند می گیرند واز خدا به خاطر این نعمت تشکر می کنند .ما انسانها نیز با شنیدن صدای باران با طراوت می شویم واز این نعمت خداوند نهایت استفاده رامی بریم .

 

انشاء شماره شش

من اگر قطره ی بارانی بودم که از ابری به زمین می چکیدم، به رودخانه ای پر آب می رفتم که به قطره های زلال آب می پیوستم یا اینکه مسیرم را چنان متمایل می کردم که در دل گلبرگی تشنه فرو روم و رفع عطشش کنم.

الان که این تصورات را از ذهنم می گذرانم، حس خوبی نسبت به یک قطره ی باران دارم مخصوصا اگر بر دل کویری ببارم و سیرابش کنم. یا در آسمان آلوده شهرها ببارم و پاکیزگی را مهمان آسمان کنم. آنگاه دوست داشتم به قطره های دیگر بپیوندم و قطره ی بزرگی شوم تا عاملی شوم برای رشد گیاهان و درختان زیبای شهر.

آری قطره باران بودن، لذت بخش است. و این لذت آن زمان به اوج خودش می رسد که با صدای بلند رعد و برق، هر لحظه بیشتر و بیشتر شوم و خاک را خیس کنم تا بوی خاک خیس خورده، فضا را معطر کند.

من اگر قطره باران بودم کثیفی ها را از بین می بردم و زندگی را پر از اکسیژن مهر و محبت می کردم و در نهایت با طلوع خورشید در یک روز بهاری، رنگین کمان را میهمان آسمان آبی می کردم. این بود انشای من.