راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۱۲۵ مطلب با موضوع «تحقیق رایگان» ثبت شده است

۰

انشا آزاد درباره خط فقر

 تحقیق رایگان

 انشا در مورد فقر

 

این مطلب شامل دو انشا است :

انشاء یک(در مورد خط فقر)

انشا آزاد درباره خط فقر

مقدمه: در دنیایی زندگی می کنیم که هر کسی در یک سطحی قرار دارد و براساس همان سطح نام گذاری می شود و با همان نام مورد خطاب قرار می گیرد.

تنه انشاء: در همین سطحی که گفته شد انسان ها طبقه بندی می شوند عده ایی جزء دسته ی ثروتمندها و عده ایی دیگر جزء افراد متوسط و دسته ایی دیگر جزء افراد فقیر نام گذاری می شوند، خط فقر یعنی اینکه میزان درآمد آن ها کمتر از میزان خرج و مخارج آن هاست به قول معروف همیشه هشتشان گرو نهشان است و برای تامین مایحتاج ساده ی زندگیشان دچار مشکل می شوند و توانایی انجام و خرید خیلی از کارهایی که حق هر انسانی است از آن ها سلب و گرفته می شوند. خط فقر یعنی کودکان کاری که با دستان کوچکشان برای سیر کردن شکمشان کار می کنند

در حالی که باید پشت میز کلاس و مدرسه درس بخواند، خط فقر بعنی نگاه شرم زده ی پدر زحمتکش که عرق خجالت می ریزد زیرا فرزندانش گرسنه می خوابند، خط فقر یعنی نگاه حسرت بار کودکی که به لباس و کفش تازه ی دیگران نگاه می کند و با کفش و پیراهن پاره ی خود مقایسه اش می کند، خط فقر یعنی دستان پینه بسته ی مادری که از فرط خستگی رنگ به رو ندارد. خط فقر یعنی دنیایت با دنیای پولدارها فرق دارد،

برای آن ها سلامتی بهترین خوشی است و شکم سیر برایشان بهترین اتفاق است و لباس تمیز و نو برایشان بهترین لحظه است، ماشین رنگارنگ و لباس مارک و کفش نوک تیز معنی ندارد آن ها زندگیشان هم مانند اسمشان در امتداد یک خط می گذرد. تمام حواسشان را باید جمع کنند که سقوط نکنند از این خط، نه زندگیشان هیجان دارد نه بالا و بلندی، همین که نفس می کشند برایشان دنیایی با ارزش است شما در کدام یک از طبقه بندی ها قرار دارید؟

نتیجه گیری: توقع انسان ها براساس همین خط فقر بالا و پایین می رود. هر چه به خط فقر نزدیک می شویم توقع ها پایین تر و هر چه از خط فقر فاصله می گیریم توقع ها نجومی و بالاتر می رود. کاش کمی توقع ها را پایین ببریم و حواسمان به اینگونه آدم ها بیشتر باشد که شاید از خط فقر سقوط نکنند و ته دره ی عمیق پرت نشوند.

 

انشاء دو (فقیر کیست)

روزی یک مرد ثروتمند ،

پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند ،

چقدر فقیر هستند.

آنها یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.

در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید :

نظرت درباره مسافرتمان چه بود؟

پسر پاسخ داد: عالی بود پدر ...

پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟

پسر پاسخ داد: فکر کنم.

پدر پرسید : چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت :

فهمیدم که ما در خانه ، یک سگ داریم و آنها ۴ تا .

ما در حیاط مان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.

حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی نهایت است.

در پایان حرف های پسر زبان مرد بند آمده بود ،

پسر اضافه کرد:

متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم...

 

۰

انشا در مورد جلسه امتحان پایه نهم صفحه۸۱

 تحقیق رایگان

انشا در مورد جلسه امتحان پایه نهم صفحه۸۱
انشا در مورد جلسه امتحان پایه نهم صفحه۸۱

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

 

انشا درباره جلسه امتحان


این مطلب شامل شش انشا است :

انشاء یک

مقدمه:  برای ما هرروزمان گویی برگی تازه از زندگیمان ورق می خورد و  در حال آزمون و آزمایش هستیم به طوری که انگار هر روز سر جلسه ی امتحان نشسته باشیم.

تنه انشاء: جلسه ی امتحان همیشه برای همه لحظه ایی استرس زا و پر از ترس بوده که آیا از امتحان موفق بیرون می آییم و یا سرافکنده و شکست خورده می شویم و یا امکان دارد به دلایل زیاد که خیلی ها آن را بهانه تلقی می کنند از خواندن امتحان خود کوتاهی کرده باشیم و آن چه را که باید ارائه کرده باشیم از آن کاسته ایم و موفق به دست یابی نمرات بالا و بهتر نشده ایم اما این پایان راه نیست بلکه همیشه راهی برای جبران داریم

ولی بهتر و آسان تر این است که همیشه در امتحانات خود چه از نظر درسی و چه از نظر زندگی تمام تلاش خود را برای پیروزی بکار گیریم تا روز به روز مسیر موفقیت و پیشرفت ما هموارتر شود و به درجات بالاتر برسیم اما همانطور که گفته شد جلسه امتحان همیشه یک معضل بزرگ برای همه بوده است به  خصوص برای دانش آموزان که حس رقابت بین آن ها خیلی بیشتر است و هر چه رقابت بین آن ها بیشتر باشد میزان تنش نیز بین آن ها بیشتر خواهد بود.

من نیز در این بین استثناء نیستم و سر جلسه ی امتحان همیشه ضربان قلبم تندتر از دیگر مواقع می تپد و عرق سرد از پیشانی ام می چکد و نامحسوس دستانم می لرزد به طوری که گرفتن خودکار برایم گاهی اوقات سخت می شود ، شب های قبل از امتحان دائما خواب های ترسناک می بینم، گاهی خواب می بینم که سرجلسه ی امتحان دیر رسیدم یا از سوالات امتحان هیچ چیزی نمی دانم و برگه ام سفید باقی مانده و ترس سراسر وجودم را در بر می گیرداما کم کم در تلاشم که این ترس را از خود دور کنم زیرا هر چه بیشتر بترسی زندگی برای خودت کامش تلخ تر می شود.

نتیجه گیری: ما هر روز مورد امتحان قرار می گیریم، گاهی از نظر علمی و گاهی در زندگی، مهم نیست که چه نمره ایی از این امتحان ها بگیریم، مهم این است که چه درسی از این امتحان ها گرفته ایم و با این فکر جلسه ی امتحان برایمان روز به روز تبدیل می شود به مکانی برای یادگرفتن نه برای ترس و اضطراب.


انشاء دو

در دوران مدرسه معلم ها از دانش آموزان امتحان می گیرند برای این که مطمعن شوند  دانش آموزان مطالب درس هفته های قبل داده شده را آموخته اند یا نه .

جلسه امتحان فضای استرس زایی دارد که در هر صورت که دانش اموزان درس خوانده باشند یا خیر استرس خاص خود را دارد . گاهی این استرس موجب شب بیداری یا غش  و ضعف و یا افت فشار خون در وسط جلسه امتحان می شود .سر جلسه امتحان مراقب هایی برای جلوگیری از تقلب  و ایجاد فضایی ساکت و عادلانه برای برگزاری امتحان گذاشته می شود  تا با خیال راحت و آرامش دانش آموزان امتحان خود را به خوبی  پشت سر هم  بگذارند.

در ایام امتحانات سال پیش یکی از هم کلاسی های  بازیگوش در حال  تقلب  بود که یکی  از مراقب ها تقلب او را دید  و به شدت عصبانی شد و برگه ی امتحانی  او را گرفت و به او نمره صفر داد و گفت که با تقلب حق دیگران را که وقت گذاشتن و در خواندن و تلاش کردن رو پایمال میکنی و در آینده در زندگی خود نیز دنبال تقلب  هستی تا اینکه از روش های درست زندگی  به مشکل خود را بر طرف کنی  بنا بر این  این نمره تو صفر می شود تا درس عبرتی برایت شود تا هرگز چه در امتحان  درسی و یا در امتحان زندگی  تقلب نکنی

نتیجه گیری :

و  من و دوستانم از این تجربه  درس بزرگی گرفتیم  و همیشه تلاش می کنیم که تقلب  نکنیم و از روش های درست استفاده کنیم

با تشکر از این که انشا مرا گوش کردید

 

انشاء سه:

جلسه امتحان جایگاهیه واسه.دانش آموزان که شاید بدترین و درعین حال دشوارترین مکان دنیاست .

فصل امتحانات که شروع میشه دردسر،ما دانش آموزان هم شروع میشه ، هیچ تفریح و یا کاری،برایمان پیش نمی یاد ولی همینکه این فصل شروع میشه همه این برنامه ها بدونه هماهنگی و جالبتر از همیشه جلو راهمون قرار میگیره . بعضی وقتا خودمو به بی خیالی میزنم و به خاطره استرسی که سر جلسه امتحان بهم دست میده میشینم و فقط تمرکزم رو میدم به خوندن درس ، ولی خب بعضی اوقات نمیشه وسوسه میشم و وای به روز امتحان که وقتی میخام  وارد جلسه امتحان شم همه استرسم اینه که ایا میتونم این درس رو قبول شم یا نه

خدا خیرشون بده این مراقبا رو اخه.کسی نیست بگه عزیزان به اندازه کافی اینجا نگرانی و استرس موج میزنه اخه نمیشه شما با رفت و امدتون اونو بیشترش نکنین و یه جایی یه گوشه اروم بشینید .

جالب تر اینکه که وقتی سر جلسه هستی فقط به فکره یه امداد غیبی یا یه چیزی هستی که بهت کمک کنه ،و همش زیر چشمی به اطراف نگاهی میندازی و حسرت اونایی رو میخوری که سرشون پایینه و دارن مینویسن و با نگاهت بهشون میفهمونی که کمکت کنند یعنی تقلب برسونند

بعضی وقتا هم وقتی مراقب از کنارت میگذره یا نگاهت میکنه با چشمان و قیافه ای مظلوم نگاهی بهش میندازی  تا شاید دلش به رحم بیاد و یه اشاره ای یا کمکی بهت بکنه ، یا لحظه ای که دبیر اون درس میاد میگه مشکلی ندارید و دانش اموزان ازش سوالایی می پرسن ویا میخان راهنمایی کنند که اصلا سردر نمیاری واسه کدوم سواله ،ویا وقتی تا میبینی که داره نگاهت میکنه سریع خودتو مشغول میکنی که مثلا دارم می نویسم .

اینجور وقتا که هیچی بلد نیستم یا چیزی به ذهنم نمیرسه فقط دوست دارم زمان امتحان تموم شه و بگن برگه ها بالا اخه خجالت میکشم زودتر برگه رو تحویل بدم اخه ازینکه برگه خالیمو مراقب نگاه بندازه خجالت می کشم ، یکی نیست بگه خب اخه ادم خجالتی بشین بخون که نه دیگه استرس روز و جلسه امتحان رو نداشته باشی و نه دیگه واسه اینکه کسی برگه رو نبینه مجبور شی تمام ساعت امتحان بشینی

و وقتت رو تلف کنی ، البته اتفاق افتاده بعضی وقتا هم که سوالا رو بلدم و مشغوله نوشتنم یهو وقت کم میارم

 ولی خب تصمیم گرفتم دیگه اجازه ندم این استرس و ترس جلسه امتحان به سراغم بیاد و با خوندن و پشتکارم باهاش یه دوست خوب شم تا یه خاطره خب برام بمونه .

 


انشاء چهار

کلاس ششم بودم و از آن جایی که اوایل سال تحصیلی بود معلم ها زیاد از وضعیت تحصیلی دانش آموزان آگاهی نداشتند. من عادت داشتم درس های حفظی را خط به خط حفظ کنم و عیناً بدون کم و کاست در امتحان تکرار کنم. سر جلسه امتحان علوم اجتماعی بود که معلم شروع به توزیع برگه های امتحانی کرد. منتظر بودم بلافاصله پس از دریافت برگه، متون ضبط شده در حافظه ام را عیناً بر روی برگه امتحان منتقل کنم.

برگه سوالات به دستم رسید، نگاه کلی به برگه انداختم، خوشبختانه پاسخ تمام سوالات را می دانستم. بدون درنگ شروع به نوشتن پاسخ ها کردم. سوالات را یکی پس از دیگری با سرعت زیاد پاسخ می دادم. همگی هم عین جملات کتاب! خیالم راحت بود که نمره کامل خواهم گرفت. فقط نگرانیم کمبود وقت بود. چون پاسخ ها را کامل می نوشتم وقت زیادی صرف هر سوال می شد.

ساعات پاپانی امتحان بود که صدای مراقب شنیده شد. وقت تمام! برگه ها بالا!

در حال نوشتن آخرین کلمات بودم که مراقب اسمم را صدا زد. آقای… برگه ات را بالا بگیر!

برگه را بالا آوردم و مراقب شروع به جمع کردن برگه ها کرد.

هفته بعد، معلم برگه های تصحیح شده را آورده بود. من یکی که خیالم راحت بود! چند دقیقه اول معلم شروع به نصحیت کرد و گفت در ابتدای جلسه امتحان اعلام کرده بودم که هر دانش آموزی تقلب کند، در طول سال با او درگیر خواهد بود و…

نوبت به اعلام نمرات رسید. اسامی را از بیشترین به کمترین نمره مرتب کرده بود! از نمره های بالا شروع شد. آقای… ۱۹ / آقای… ۱۸٫۵ / آقای… ۱۵

اسامی دانش آموزان یکی پس از دیگری خوانده می شد ولی نام من جزء اسامی نبود! با خودم می گفتم من که پاسخ تمام سوالات را کامل داده بودم و در بدترین حالت نمره من ۱۸ یا ۱۹ بود. خلاصه اسم تمام دانش آموزان خوانده شد، جز اسم من!

در آخر آقای معلم گفتند: “خوب به نظرتون با این آقای… که به نظر می رسه کتاب رو سر جلسه با خودش آورده بوده و دقیقاً از روی جملات کتاب کپی کرده، چیکار کنیم؟” به محض شنیدن اسمم ترس و اضطراب سراسر وجودم را فرا گفت و از جایم بلند شدم و با کلمات بریده بریده، شروع به دفاع از خودم کردم. معلم حرف هایم را زیاد باور نداشت تا اینکه شروع به پرسیدن چند تا از سوالات امتحان به صورت شفاهی کرد و وقتی پاسخ های نسبتاً دقیق من را شنید قبول کرد که تقلبی وجود نداشته است. سایر دانش آموزان نیز شروع به حمایت از من کردند و تایید کردند که توانایی خوبی در به خاطر سپردن جملات دارم. در آخر معلم دستی به سرم کشید و گفت “پسر خوب، آخه کسی پاسخ سوالات رو اینقدر شبیه جملات کتاب می نویسه؟ هدف از درس خواندن حفظ عین جملات نیست، بلکه هدف، درک مفهوم جملات و توانایی بیان و به کار بردن آنهاست.”

این اتفاق باعث شد که از آن به بعد به جای به خاطر سپردن دقیق جملات، بیشتر مفاهیم آنها را به خاطر بسپارم تا بتوانم در آینده از آنها استفاده کاربردی و عملی کنم.

 

انشاء پنج

آن روز زنگ آخر امتحان داشتیم. امتحان سخت و دشوار ریاضی ! امتحان که شروع شد صدای پچ پچ از دور و بر کلاس به گوش می رسید. برگه را که نگاه انداختم از همان اول ضربان قلبم تند و تند تر شد. سوال هایش سوال های المپیک را هم در جیب گذاشته بود.

خلاصه من را که به عنوان شاگرد زرنگ می شناختند، از موشک و کاغذ گرفته تا جامدادی سمتم پرت می کردند تا کمکی به آن ها کمک کنم. آن از همه جا بی خبرها هم که نمی دانستند دیروز مهمانی بودم و چیز زیادی نخوانده ام.

هی با حرکات چشم و گوشم طوری که مراقب نبیند تلاش می کردم به همکلاسی هایم بفهمانم که من هم دست کمی از شما ندارم تازه یکی باید به خود من جواب بدهد، اما انگار نه انگار. چشمتان روز بد نبیند. چند نفر از دوستانم را مراقب کلاسمان درحال تقلب کردن دید و از کلاس پرت کرد بیرون!

بقیه هم که دست و پایشان را گم کرده بودند، به ناچار ادای نوشتن را در می آوردند و الکی قلم را در دستشان تکان می دادند! آن روز امتحان ما را هم پنج کیلو لاغر کرد هم فشارمان را زیاد!! اضطراب و نگرانی در چهره دوستانم به خصوص خود من، موج میزد. عرق جبین هم که بماند!!

به ناچار هرچیزی را که معلم در کلاس درس داده بود و به خوبی گوش سپرده بودم را نوشتم. البته اضطراب و استرس ما شاگرد زرنگ ها برای بیست گرفتن است و به نوزده و هیجده گرفتن راضی نمی شویم ولی اضطراب همکلاسی هایم برای این بود که مبادا نمره شان ۱۰ نشود!!

صدای زنگ به گوشمان خورد و برگه هایمان را جمع کردند. عده ای با بی خیالی به خانه رفتند و عده ای هم مثل من بی سر و صدا کلاس را پیچاندند و عده ای هم نشسته بودند و غصه می خوردند. خلاصه جلسه امتحان آن روز ما داستانی بود برای خودش.

آدم باید در امتحان زندگی شکست نخورد وگرنه امتحان مدرسه را که با خواندن هم می توان پیروز شد! این بود انشای من

 

انشا ششم

اسم امتحان که میاد ناخوداگاه به یاد تقلب می افتم ، البته فقط من اینطوری نیستم ، خیلی ها مثل من هستند و به محض اینکه اسم امتحان میاد به فکر تقلب می افتند. من وقتی سر جلسه امتحان هستم و چیزی هم بلد نیستم که بنویسم ، استرس همه وجودمو فرا میگیره و با خودم میگم نکنه مراقب امتحان مچ منو بگیره و ابروم بره . البته در این مواقع ابرو خیلی مهم نیست و اون چیزی که مهمه یه صفر کله گندس. البته یک چیز هست که از صفر کله گنده هم بدتره ، و اون چیزی نیست جز اینکه بعد از امتحان همه میگن خاک تو سرت که عرضه یه تقلب هم نداشتی. به خاطر همین وقتی سر جلسه امتحان تقلب میکنم خیلی حواسمو جمع میکنم که مراقب مچ منو نگیره. من خیلی تقلب میکنم و اکثر مواقع موفق میشم که یک نمره قابل قبول بگیرم حتی یک دفعه از روی دوستم تقلب کردم و نمره من از دوستم بیشتر شد. فقط یک بار کتابو زیر میز گذاشته بودم و با ترس خیلی زیاد داشتم کتابو باز میکردم که مراقب از چهره ام متوجه شد ، اومد بالای سرم و کتابو ازم گرفت و با کمال خونسردی برگمو پاره کرد ، اونجا بود که طعم صفر کله گنده رو چشیدم.

از این انشا نتیجه میگیریم که تقلب و امتحان از هم جدا نمیشوند و فقط باید با خونسردی تقلب کرد تا پله های ترقی را یکی یکی طی بکشیم.

 

۰

انشا با موضوع داستان نویسی

 تحقیق رایگان

انشا با موضوع داستان نویسی
انشا با موضوع داستان نویسی

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

 

انشا درباره داستان نویسی

 


این مطلب شامل شش انشا است :


انشاء یک

روزی روزگاری پشت کوه های بلند و دریاهای وسیع، زیر آسمان خدا مردمانی زندگی می کردند که دل هایشان سرشار از محبت و عشق بود،کدخدای شهر با ریش های بلند و عصای چوبیش از خیابان های ده گذر می کرد و به روی همه ی اهالی لبخند می زد و از حال و احوالشان می پرسید و مردم از داشتن چنین ده و چنین کدخدایی شاد بودند و با صدای بلند می خندیدند. مردم شهر که طبیعتی بکر و زیبا داشتند و با شادی و خوشی در آن زندگی می کردند ،

به خصوص مردمانی مهمان نواز و مهربان بودند در روزی از روزها مردی چهارشانه با موهای مجعد و اخم های به هم گره خورده را از دور دیدند، در حالی که با خوش رویی منتظر نزدیک شدن آن شخص بودند،

مرد با دیدن آن ها راه خود را کج کرد و به سمت جنگل روانه شد. مردم از این حرکت مرد بسیار متعجب شدند و برایشان جالب شد که بدانند مرد چرا چنین برخوردی از خود نشان داد. کدخدا ده که شاهد این ماجرا بود مردم را متفرق کرد و به آن ها گفت حتما مشکلی داشته به زودی متوجه خواهیم شد.

انقدر کنجکاوی نکنید! شاید علت مهمی برای این برخورد خود داشته باشد اما مردم از سر دلسوزی برای مرد که شاید گشنه باشد و یا شاید در جنگل سردش باشد و عده ایی دیگر ترس از این داشته اند که شاید دزد باشد و یا راهزن و یا شکارچی که قصد خرابی یا نابودی حیوانات و جنگل را داشته باشد، برای همین موضوع شباهنگام عده ایی جمع شدند و به سمت جنگل رفتند اما با چیزی خلاف تصوراتشان مواجه شدند با مردی بلند قامت اما کمری خمیده که گوشه ایی زانوانش را در آغوش گرفته بود و سکوت جنگل را با هق هق صدایش شکانده بود ،

وقتی که یکی از آن ها جلو رفت و جویای حال او شد مرد درد دلش باز شد و با صدای بلند از دنیا گله کرد گفت که فرزند چهارماهه اش و همسرش از فرط گرسنگی و مریضی جان داده اند و در دستانش همسر و فرزندش را از دست داده است؛ آن لحظه اهالی مهربان ده از فکر و قضاوت بی جایشان بسیار پشیمان شدند و هاهای همراه مرد گریه کردند. زود قضاوت کردن تقاص دارد، آنقدر سنگین است که با فهمیدنش اشک خودت هم جاری خواهد شد.


انشاء دو

گاهی اوقات مدیران مدرسه به مدرسه نمی آیند و لازم است کسی جای آن ها را بگیرد.من می خواهم خود را جای مدیر قرار داده و کارهایی را که در این زمان انجام میدهم بنویسم.

شروع انشا

امروز مدیر ما به مدرسه نیامده و از من درخواست کرده اند جای اورا بگیرم. من قصد دارم ابتدا انظباط و بهداشت دانش آموزان را کنترل کنم که موضوعی بسیار مهم است، سپس بعد از این که به کلاس رفتند معاون را می فرستم تا نام کسانی را که قصد شرکت در مسابقات علمی،ورزشی و یا دینی را دارند بنویسد.سپس یک سر به کلاس ها میزنم و نظم آن ها را چک می کنم.

هنگامی که به دفتر بر میگردم بخشنامه هارا دریافت می کنم تا آن ها را در مدرسه اجرا کنم.در آن هنگام به دیگر اعضا می سپارم تا بقیه ی کارهای مربوط به مدرسه را انجام دهند.من قصد دارم یک سر به زمان بندی زنگ ها بزنم و زنگ کلاس را دقیقا 50 دقیقه و زنگ استراحت را 10 دقیقه قرار دهم.سپس با پرس جوهای فراوان از معلمان دانش آموزانی راکه در سطح علمی بالایی قرار دارند را در یک مسابقه ی علمی کنار هم قرار می دهم.

من برای حضور اولیا در مدرسه یک زمان مخصوصی قرار میدهم و هنگامی که آمدند درباره ی وضع تحصیلی ، انظباطی و سطح علمی فرزندانشان با آن ها حرف میزنم.

من تمام سعی خودم را میکنم تا در این 1 یا چند روز همه مرا دوست داشته باشند و از من ناراحت نشوند.

 


انشاء سه:

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت هزینه تحصیل خود را به دست می آورد روزی دچار تنگدستی و گرسنگی شد. او فقط یک سکه ناقابل دز جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می آورد تصمیم گرفت از خانه بغلی تقاضای غذا کند.

با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را به روی او گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است.برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد.

پسرک شیر را سرکشیده و آهسته گفت:چقدر باید به شما بپردازم؟

دختر جوان گفت:هیچ.مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم در از شما تشکر می کنم

پسرک که هاروراد کلی نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قوی تر حس می کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسان های نیکو کار نیز بیشتر شد.تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد.

سالها بعد…

زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد.پزشکان از درمان وی عاجز شدند.او به شهر بزرگتری انتقال یافت.

دکتر هاروارد کلی در مورد مشاوره وضعیت این زن فزاخوانده شد.وقتی اون نام شهری را که زن جوان از آن آمده بود شنید برق عجیبی در چشمهایش نمایان شد.او بلافاصله بیمار را شناخت.

مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد بست هر چه در توان دارد برای نجات زندگی او بکار گیرد.

مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید.روز ترخیص بیماری فرارسید.زن با ترس و لرز صورت حساب را گشود.او اطمینان داشت باید تا آخر عمر برای پرداخت صورت حساب کار کند.نگاهی به صورت حساب انداخت.جمله ای به چشمش خورد:

"همه ی مخارج بیمارستان قبلا با یک لیوان شیر پرداخت شده است"  

امضا دکتر هاروارد کلی

 

انشاء چهار

پدر وپسری در کوه قدم می زدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد و به زمین افتاد و داد کشید: (( آآآآی ی ی))!! صدایی از دور دست آمد: ((آآآآی ی ی))!!! پسر با کنجکاوی فریاد زد: ((که هستی؟)) پاسخ شنید: ((که هستی؟)) پسر خشمگین شد و فریاد زد: ((ترسو!)) باز پاسخ شنید: ((ترسو!)) پسر با تعجب از پدر پرسید: ((چه خبر است؟)) پدر لبخندی زد و گفت: ((پسرم! توجه کن)) و بعد با صدای بلند فریاد زد: ((تو یک قهرمان هستی!)) صدا پاسخ داد: ((تو یک قهرمان هستی!)) پسر باز بیشتر تعجب کرد پدرش توضیح داد:((مردم می گویند این انعکاس کوه است ولی در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی عیناً به تو جواب می دهد. اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب تو به وجود می آید و اگر دنبال موفقیت باشی، آن را حتماً بدست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی و هر گونه که به دنیا و آدم ها نگاه کنی، زندگی همان را به تو خواهد داد.))

 

انشاء پنج

جزیره سرسبز و پر علف استکه در آن گاوی خوش خوراک زندگی می‌کند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را می‌خورد وچاق و فربه می‌شود. هنگام شب که به استراحت مشغول است یکسره در غم فرداست.آیا فرداچیزی برای خوردن پیدا خواهم کرد؟ او از این غصه تا صبح رنج می‌برد و نمی‌خوابد ومثل موی لاغر و باریک می‌شود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا کمرگاو می‌رسند. دوباره گاو با اشتها به چریدن مشغول می‌شود و تا شب می‌چرد و چاق وفربه می‌شود. باز شبانگاه از ترس اینکه فردا علف برای خوردن پیدا می‌کند یا نه؟لاغر و باریک می‌شود. سالیان سال است که کار گاو همین است اما او هیچ وقت با خودفکر نکرده که من سالهاست از این علف‌‌زار می‌خورم و علف همیشه هست و تمام نمی‌شود،پس چرا باید غمناک باشم؟

*تفسیر داستان: گاو، رمزِ نفسِ زیاده طلبِ انسان است وصحرا هم این دنیاست. آدمیزاد، بیقرار و ناآرام و بیمناک است.

 

انشا ششم

دانه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.

دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه. گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت:

"من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید .”

اما هیچکس جز پرنده‌ها‌یی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره‌هایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه می‌کردند، به او توجهی نمی‌کرد.

دانه خسته بود از این زندگی؛ از این‌ همه گم‌ بودن و کوچکی خسته بود. یک روز رو به خدا کرد و گفت:

"نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچ‌کس نمی‌آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می‌آفریدی.”

خدا گفت:"اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فکر می‌کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده‌ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می‌خواهی به چشم بیایی، دیده نمی‌شوی. خودت را از چشم‌ها پنهان کن تا دیده شوی.”

دانه کوچک معنی حرف‌های خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.

سال‌ها بعد دانه کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمی‌توانست ندیده‌اش بگیرد. سپیداری که به چشم همه می‌آمد.

۰

انشا درباره زندگی حیوانات وحشی

 تحقیق رایگان

انشا درباره زندگی حیوانات وحشی
انشا درباره زندگی حیوانات وحشی

 

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

 

انشا درباره زندگی حیوانات وحشی

 


این مطلب شامل دو انشا است :


انشاء یک

مقدمه: انسان ها عقل دارند و قدرت اراده و تصمیم گیری در حالی که حیوانات غریزه دارند و براساس غریزه خود زندگی می کنند و دست به انجام کارها می زنند.

تنه انشاء: حیوانات زاده شده اند که در جنگل زندگی کنند و غذای خود را تامین کنند که این خودش به غریزه ایی باز می گردد که حیوان از بدو تولد خود در خود پرورانده و در او وجود دارد، قدرت تصمیم گیری ندارد و نمی تواند احساسات خود را به کار گیرد. او طعمه را می بیند و شکارش می کند. اصلا یکی از تفاوت های بارز انسان و حیوان نیز همین است که حیوان نمی تواند تصمیم گیری کند زیرا که عقلی در سر خود ندارد و این غریزه ی اوست که به او فرمان می دهد به زندگیش در جنگل ادامه دهد و در آنجا شکار می کند و روزی شکار می شود و یا می میرد، چرخه ی طبیعت را اینگونه تشکیل می دهد، حیوان کوچک را حیوان متوسط و آن را حیوان بزرگ تر می خورد.

زندگیش همیشه یکنواخت و روتین است به طوری که صبح بیدار می شود، به شکار می رود و وقتی غذایش را خورد می خوابد همین تکرار هر روز اوست. اما چیزی که در او به صراحت دیده می شود خوی وحشی اوست. او در زمان شکار رحم ندارد، به این فکر نمی کند که طعمه اش مادری است که به دنبال غذا برای فرزندانش آمده و یا حیوان پیری است که قصد گذر کردن دارد. ذاتش او را وحشی بار آورده و نمی شود که این خصلت را کنار بگذارد تا به حال شیری را در جنگل دیده اید که سلطان جنگل نباشد و چیزی برای شکار نداشته باشد

نتیجه گیری: جنگل خانه ی همه ی حیوانات است، خانه ی همه ی حیوانات اهلی و وحشی ای که برای زندگی تلاش می کنند و شکار می کنند. اگر اینطور نبود که دیگر نام حیوان را نمی گرفتند و وحشی خطابشان نمی کردند

 


انشاء دو

بعضی از حیوانات که می توانند در محیط زندگی انسانها زندگی کنند خطری ندارند حتی انسانها می توانند به آنها آب و غذا دهند و با آنها ارتباط برقرار کنند حیوانات اهلی یا دست آموز، غیر وحشی نامیده می شوند بعضی حیوانات کوچک و بعضی دیگربزرگترند. گوسفند، بز ،اسب ،الاغ، گاوو سگ در روستاها و در نزدیک بعضی از شهرها با انسانها زندگی می کنند بعضی از آنها فایده های فراوانی برای ما دارند مانند گاو و گوسفند بعضی از این حیوانات ممکن است به  قفس یا محل خاصی برای زندگی نیاز داشته باشندمانند ماهیها که در آکواریم خانه ها نیز می توانند نگهداری شوند .به کودکان بگویید که ما نمی توانیم در آپارتمان و محیط های خانگی از حیوانات نگهداری کنیم زیرا آنها به مراقبت خاص نیاز دارند و ممکن است سبب آلودگی محیط زندگی ما بشوند البته نگهداری طوطی و بلبل و بعضی پرندگان زیبا در قفس امکان دارد ولی به هر حال کودکان باید بدانند ما نباید حیوانات و پرندگان را در قفس نگهداری کنیم چون آنها نیز دوست دارند با دوستان و پرندگان دیگر باشند و آزاد زندگی کنند. یا بعضی حیوانات به که به آنها حیوانات وحشی یا غیر اهلی می گویند این حیوانات برای زندگی احتیاج به محیط جنگل دارند. آنها دارای غرایز وحشی هستند  حیوانات وحشی با شکار کردن غذای خود را پیدا می کنند و زندگی در محیط انسانی برایشان نا ممکن یا حتی برای ما خطرناک است، این حیوانت برای چرخه های محیط ریست لازم و ضروری اند و برای داشتن زمینی متعادل اهمیت دارند و ما انسان ها بایستی از محیط زندگیشان محافظت کنیم چرا که آنها هم به نوعی به زندگی در زمین سالم به ما کمک می کنند.

 

۰

انشا در مورد وسط حرف دیگران پریدن

 تحقیق رایگان

انشا در مورد وسط حرف دیگران پریدن
انشا در مورد وسط حرف دیگران پریدن

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

 

انشا در مورد پریدن وسط حرف دیگران

 

این مطلب شامل سه انشا است :

انشاء یک

مقدمه: از همان کودکی به ما آداب و معاشرت درست آموزش داده می شود و این وظیفه ی سنگین به عهده پدر و مادر و معلمان قرار دارد تا کودک از همان سن کم با این مسائل آشنا شود و در زندگی آموخته های خود را انجام دهد.

تنه انشاء: هر کسی در زندگی ملاک و آدابی را پیروی می کند و این آداب از کودکی به ما آموخته می شود مثل محترمانه صحبت کردن با بزرگتران یا درست نشستن و یا درست غذا خوردن و موضوع اصلی ما وسط حرف دیگران نپریدن. زمانی که دوست ما و یا بزرگتران در حال صحبت هستند ما باید صبر کنیم تا کلام آن ها تمام شود بعد ما شروع به صحبت کنیم زیرا با پریدن میانه حرف آن ها ممکن است علاوه بر بی ادب تلقی شدن ما موجب فراموش کردن رشته ی کلام آن فرد شود و فرد مورد نظر اعتماد به نفس و متن مورد نظر خود او که در ذهن خود مرتب کرده بود از هم پاشیده شود و از ادامه ی صحبت خود عاجز شود و آن شخص از ما ناراحت و دل چرکین شود و یا امکان دارد به کلی موقعیت خود را از دست دهد، این موقعیت می تواند برای او چه از نظر معنوی حائز اهمیت باشد.

بنابراین ما این اصل مهم در آداب و معاشرت را همیشه باید رعایت کنیم و در میان کلام هیچ کس نپریم فرقی ندارد فرد موردنظر از ما بزرگتر باشد و یا کوچکتر و یا حتی دوست صمیمی ما باشد. مهم این است که ما آداب درست برخورد کردن و درست صحبت کردن را همیشه رعایت کنیم و آن را یکی از اصل های مهم در زندگی خود قرار دهیم.

نتیجه گیری: در میان کلام کسی نپریدن نوعی احترام به خود ما است و به وجهی دیگر نشان دهنده ی ادب خانوادگی و شخصیت ما است. بنابراین ما باید برای درست ظاهر شدن در جامعه همیشه در تلاش باشیم و درست ظاهر شویم.


انشاء دو

رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در حدیثی می‌فرماید: «هر که در میان سخن گفتن برادر مسلمان خود سخن بگوید، چنان است که خدشه و خراشی در روی وی وارد نموده است».

براساس این سخن، قطع کردن سخن دیگری می‌تواند تا بدین حد دردآور باشد و فرد مقابل را برنجاند. قطع کردن حرف دیگران از چند لحاظ موجب تخریب روابط بین فردی می‌شود: نخست، موجب می‌شود فرد احساس ناخوشایندی از برقراری ارتباط با ما داشته باشد و احساس کند که شنونده خوبی نبوده و برای وی احترام قائل نیستیم.. دوم، این کار موجب می‌شود سلسله گفته‌های شخص به کلاف سردرگمی تبدیل شود و وی نتواند پیام اصلی خود را آن‌گونه که می‌خواست منتقل کند.

بهتره اگر کاری با یکی که در حالِ صحبت کردن هست داریم، کمی صبور باشیم و اجازه بدیم صحبت هاش تموم بشه بعد ما کارمون رو بگیم و یا اگه کارمون خیلی ضروری و واجب هست عذرخواهی کنیم و موضوع رو بیان کنیم.یا اصلا زمان هایی هست که خودمون داریم با شخصی صحبت میکنیم و یکهو یکی مثل عجلِ معلق سر میرسه و میپره وسط حرف های ما و میخاد که کارِ خودش رو سریعتر پیش ببره.بهترین راه حل برای اینجور افراد اینه که اجازه بدیم صحبت هاشون رو تموم کنند و ما هم به صحبت هاشون گوش کنیم.

ابراهیم بن عباس به نقل از امام رضا (علیه السلام) نقل می‌کند که ایشان برای حفظ احترام، هرگز حرف کسی را پیش از اتمام سخنش قطع نمی‌کرد.

 

انشاء سه

چند سال پیش رفته بودم در شرکتی و منتظر بودم تا کاری رو برای من انجام بدند، چون من زیاد به اون شرکت رفت و آمد داشتم چارتِ سازمانی، سِمَت ها و جایگاهای افراد رو خوب میشناختم. من توی اتاق مدیرعامل نشسته بودم و مدیر مالی هم کنارِ دست ایشون نشسته بود و داشتند در مورد کار و موارد حاشیه ای صحبت میکردند، بعد از چند دقیقه آبدارچی شرکت، همراه با جارو و خاک انداز وارد اتاق شد تا کارش رو انجام بده، همونطور که مدیرمالی و مدیرعامل داشتند باهم در رابطه با حاشیه کار صحبت میکردند آبدارچی شرکت هم میپرید وساون لحظه مدیرعامل و مدیرمالی اون شرکت به روی خودشون نیوردند و هرچقدر بی محلی میکردند، آبدارچیِ شرکت متوجه نبود که وقتی دو نفر در حال صحبت هستند نباید بپره وسط حرف، مخصوصاً اینکه در جایی مثل شرکت که سِمَت ها و جایگاه هر فرد مشخص هست.

همین موضوع و موضوعاتی از این قبیل باعث به اخراجِ این شخص از شرکت شد، درصورتیکه ایشون خیلی کارهارو خوب انجام میداند و شخص مرتب و منظمی بودند و فقط رعایت نکردنِ چند موضوعِ کوچیک باعثِ اخراج شدندش از شرکت شد.

شاید از نظر آبدارچی شرکت، پریدن وسط حرف مدیرعامل و مدیر مالی و شرکت دادنِ خودش در بحث خیلی جذاب و باحال باشه، یا شاید هم آبدارچی فکر می کنه که با این کار می تونه حس دوستی بین خودش و مدیران ایجاد کنه. حرفشون و در رابطه با همون موضوع، خودش رو در بحث شرکت میداد.