راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۱۲۵ مطلب با موضوع «تحقیق رایگان» ثبت شده است

۰

فرم قرارداد با موضوع: قرارداد کار موقت

 تحقیق رایگان

فرم قرارداد با موضوع: قرارداد کار موقت

 نمونه قرارداد کار  بصورت رایگان :

 

فایل ورد و قابل ویرایش  مربوط به قرارداد موقت کار را می توانید از لینک زیر بصورت رایگان دانلود نمایید.

 

 

 

http://up.asemankafinet.ir/view/2553241/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF.jpg

همچنین متن قرارداد بالا در زیر قرار داده شده است :

 

 

قراردادکارموقت

 

براساس مفاد قانون کارجمهوری اسلامی ایران این قراردادبین شرکت (مسئولیت محدود)ثبت شده به شمارهبا مدیریت اقای به نشانی          که دراین قرارداد به اختصارکارفرما نامیده میشودازیکطرف واقای……. ادرس ……………………….که ازاین پس کارگرنامیده میشود منعقد میگردد.

تبصره:این قراردادجهت کارموقت باتوجه به بند((و))ازماده ((10))قانون کار بین طرفین تنظیم گردیده است.

ماده1:موضوع قرارداد:

عبارتست ازانجام امور محوله به عنوان         شرکت که اقای         متعهد است که وظایف محوله را با رعایت مقررات وطبق شرح وظایف ابلاغ شده به ایشان زیر نظرکارفرما یا نماینده او ویا سرپرست مستقیم خود انجام دهد.

ماده2:مدت قرارداد:

مدت این قراردادازتاریخ 8/2/1391 لغایت30/3/1391 به مدت52روز میباشدودرپایان داد مدت قراردادفوق خود به خودباطل وکم لم یکن خواهد شدواگرشرکت شرکت برای مدت دیگری به کارگرفوق نیاز داشت قراردادجداگانه ای بین طرفین به امضا خواهد رسید.

تبصره:تصمیم نهائی برای ادامه قراردادطبق ماده11قانون کار تعیین میگردد.

ماده 3:ساعات کار:

ساعات کارشرکت معادل 44ساعت کاردرهفته میباشدکه بصورت زیربه انجام میرسد:روزهای شنبه تاچهارشنبه ازساعت8الی16وپنجشنبه ازساعت8الی12میباشد.

تبصره1:کارفرما حسب احتیاج خودمیتواندازکارگربخواهدساعات کارخودرادرهفته افزایش دهد.دراین صورت کارگرمستحق دریافت حق الزحمه ساعات کاراضافی براساس قانون کارخواهدبود.

تبصره2:تاخیربیش از10دقیقه ازساعت شروع به کارغیبت محسوب شده وکارفرما علاوه برکسرحقوق ماهیانه کارگربه ازای تاخیرات انجام شده طبق بند((1))ماده((9))این قراردادمیتواند قراردادرافسخ نماید.

ماده4:حق السعی:

حقوق ماهیانه مبلغ 000/897/3ریال ازقرارهرروز129900تعیین وتوافق شده است .

تبصره1:پرداخت حقوق براساس امکانات کارفرما ماهیانه خواهد بود.

تبصره2:مزایای قانونی درصورتی به کارگرتعتق میگیرد که شرایط قانونی ان راداشته باشد.

تبصره3:مالیات برحقوق ومزایا وسایر کسورات مربوط به حق بیمه تامین اجتماعی وسایر کسورات قانونی از دریافتی ماهانه کارگرکسر وخالص پرداختی ازطرف کارفرمابه نامبرده پرداخت خواهد شد.

ماده5:تعطیلات ومرخصی:

کارگردرازای شش روزکارازیک روزتعطیل هفتگی استفاده خواهدکردودرازای اشتغال به کاردریکسال حق استفاده از26روزمرخصی رابااستفاده از مزایاخواهد داشت.

تبصره:به منظوراستفاده ازمرخصی کارگربایددرخواست خودراکتبابه کارفرما اطلاع داده وزمانی میتواند ازمرخصی درخواستی سالانه استفاده نماید که مورد موافقت کارفرماقرارگرفته باشد.

ماده6:تسویه حساب:

درپایان هرماه پرداختها شامل کلیه مزایای متعلقه به کارگربوده ومفاصا حساب کامل همان ماه محسوب میشود.

 

 

کارفرما        کارگر               اموراداری      امورحقوقی

۱

انشای پایه ی هشتم در مورد برخاستن از خواب در صبح شهر

 تحقیق رایگان

انشای پایه ی هشتم در مورد برخاستن از خواب در صبح شهر

بازنویسی انشای پایه ی هشتم_صفحه/۷۳  
برخاستن از خواب در صبح شهر

انشاء شماره یک

در یکی از روزهای بهاری در صبح زود در کلان شهر تهران در زیر آسمان سیاه با صدای بوق ماشین ها و همهمه با کرختی و کسلی از خواب بیدار شدم و با کور سویی امید به سمت پنجره ی اتاق رفتم تا شاید آسمان آبیم را دوباره ببینم اما با گشودن پنجره چیزی جز ابرهای سیاه و دود و هوای کثیف ندیدم اما تا چیزی که چشم می خورد ساختمان های بلند و ماشین های رنگارنگی بود که با صدای بوق و دود شان شهر را در برگرفته بودن و هیچ خبری از درختان سربه فلک کشیده و آسمان آبی و خورشید طلایی نبود بلکه مردمانی بودند که شتابان به این سمت و آن سمت به دنبال کار و زندگیشان می رفتندو چیزی که نصیب ما شهرنشینان می شود تنها بیماری و آلودگی و زندگی یکنواخت است و اینگونه صبح و روز ما شروع می شود و امان از روزی که چنین شروع تلخی دارد.

 

انشاء شماره دو

بیدارشدن در روستا:

در یک صبح بهاری در روستای کوچکمان با صدای جیک جیک گنجشک ها  بیدار می شویم  و به کنار پنجره می رویم و پنچره را باز می کنیم و با یک نفس عمیق هوای سالم و پاک  روستا را می بلهیم و به ابر های  در اسمان ؛خورشید نورانی  به طبعیتی زیبا و سر سبز  به کوه های استوار و درخت های  بلند و زیبا نگاه می کنم و در دل به این همه زیبایی و پاکی شکر می گویم

بیدارشدن در شهر:

در صبح روز بهاری در شهر شلوغ و پرهیاهو و پر صدا  با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شویم   با نگاه به پنچره  می بینیم  هوای شهر چه آلوده  هست و پنجره را باز می کنیم  و با باز کردن پنچره  هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق می آید  .. به ابرهای سیاه و خشن به خورشید  که پشت ابر ها قایم شده  به ساختمان های بلند  به ماشین های زیاد و ترافیک  سنگین و بوق ماشین ها نگاه می کنیم  و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در ان ج ازندگی می کردم

 

انشاء شماره سه

در زندگی روزمره ما انسان ها و سختی های زندگی های امروزه بیدار شدن از خواب در صبح روستاها بسیار دل انگیز تر از بیدار شدن در صبح شهرهای پر سروصدا و شلوغ است . صبح روستاها بسیار ارام , با نشاط و با صدای پرندگان و خش خش برگ درختان اوایی دلنشین و ارام بخش را به ارمغان می اورد.

در یک صبح بهاری و در روستای کوچکمان با صدای جیک جیک گنجشک ها بیدار می شویم و به کنار پنجره می رویم . پنچره را باز می کنیم و با یک نفس عمیق هوای سالم و پاک روستا را تنفس میکنیم .

به ابر های در اسمان ؛ خورشید نورانی و به طبعیتی زیبا و سر سبز , به کوه های استوار و درخت های بلند و زیبا نگاه می کنیم و در دل به این همه زیبایی افتخار میکنیم و سپاس خداوند را بجای می آوریم .

اما صبح روز بهاری در شهر , شلوغ , پرهیاهو و پر صدا میباشد و با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شویم .  با نگاه به پنچره می بینیم هوای شهر چقدر آلوده هست . پنجره را باز می کنیم و با باز کردن پنچره , هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق استشمام میشود .

به ابرهای سیاه , به خورشیدی که پشت ابر ها مخفی شده , به ساختمان های بلند , به ماشین های زیاد و ترافیک سنگین ایجاد شده توسط وسایل نقلیه نگاه می کنیم و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در ان جا می زیستم.

 

انشاء شماره چهار:

مقدمه:

به نام خداوندی که جهان و زیبایی هایش را آفرید تا در زیبایی هایش غرق شویم و سپاس گوییم و شکرگزار باشیم اما چه حیف که گاهی انسان هایی و عواملی موجب می شوند که ما گاهی از آن ها محروم باشیم.

تنه انشاء: روزی را تصور کنید که روی تخت خوابیده اید و با صدای پرندگان چشم باز می کنید و با طلوع خورشید به روز جدیدتان سلام می گویید و با بازکردن پنجره رایحه ی خوش طبیعت به مشامت می رسد و با تنفسی عمیق تمام زیبایی های طبیعت را در رگ و جان خود تزریق می کنید و روزتان را با یک صبح دل انگیز و سرشار از آرامش در روستا شروع می کنید اما در مقابل آن روزی را تصور کنید که خوابیده اید و با صدای بوق و داد و فریاد چشم باز می کنید و خبری از طلوع خورشید نیست و تنها ابرهای سیاهی است که آسمان را مانند چتری پوشانده اند و با باز کردن پنجره تنها چیزی که نصیبتان می شود بوی دود است و آلودگی هوا که با هر تنفس در آن ریه هایتان پر می شود از سیاهی و سم و بیماری و روزتان اینگونه در شهر با حالتی کسل از ندیدن درختی یا گل یا طبیعتی زیبا شروع می شود و با سردردی مزمن روزتان سپری می شود و تنها چیزی که نصیبتان می شود روزهای بی اشتیاق و کسل کننده ایی است که هر روزتان با روزمرگی و کارهای تکراری سپری می شود.

نتیجه گیری: درست است که شهر و روستا هر کدام به نوبه ی خود فواید و مضراتی دارند ولی به نظر من این حق هر انسانی است که در یک محیط آرام و پر از آرامش و مطبوع صبح شان را آغاز کنند و با حالی خوش و دلی شاد به روز و زندگی سلام گویند.

 

انشاء شماره پنج:

به به! چه صدای دلنشینی! چه صدای روح انگیزی! این صدای چه چه بلبلان و گنجشکان است ! صدای قوقولی قوقو خروس مادربزرگ در حیاط مانند ساعت کوک شده به ارامی بیدرام میکند! زیباترین آنها ،صدای دلنشین اذان است ،که از مسجد بالای خانه به گوش میرسد ، صدای آرامش بخش ،صدایی که ما را به یاد خدا می اندازد.

نور خورشید بدون هیچ مانعی به صورت من می تابد و هوای لطیف روستا چهره من را نوازش میدهد ،پس بهانه ای هست که صبح را با شور و اشتیاق آغاز نمود ،صبح را با امید و توکل به خدا آغاز می کنم، به کنار پنجره می روم ،درختان سبز و چمن زار ها و سبزه زار ها سستی و تنبلی و خواب آلودگی را از من دور میسازد .دو رکعت نماز را به جای می آورم و با لبخند و انرژی به نزد خانواده می روم و در حین خوردن صبحانه ،رودخانه ای که از در کنار خانه ما جاری هست ، اهنگ زیبا و آرامش بخش را می نوازد و صبح دل چسبی برای من و خانواده آغاز می شود

 

انشاء شماره شش:

باز هم صبح شد ! ای کاش تمام روز را خواب بودیم ! نور خورشید چند پرتوی باریک به اتاقم می تابد ،فقط چند پرتو ، به باریکی مو هایم !شاید باریک تر! با اینکه اول صبح است ،صدای بوق بوق کردن ماشین ها به گوش می رسد! پشت خانه ما مسجدی وجود دارد،شاید تنها دلگرمی من در این شهر باشد، صدای اذان مسجد به گوش میرسد، صدای چندان بلندی ندارد ،صدای ماشین ها و بوق زدنشان، این صدای دل انگیز را از یاد میبرند ،صدایی که ما را به یاد تنها خالق هستی می اندازد، با اینکارشان مانع رسیدن این صدای پاک به گوش من میشوند،

چند قدمی بر میدارم و به سوی پنجره میروم ،نگاهی به بیرون از خانه می اندازم ،ساختمان های بلند دور و بر من را احاطه کردند .نمی توانم اسمان را ببینم ، هر چند که اسمان ابی هم سیاه شده ،به سیاهی دل این مردم شهر ،گرد و غبار ،دود سیاه که از ماشین ها بیرون می اید ،رنگ شهر ما را تغییر داده است،

از گنجشکان محله خبری نیست ، حتی از کلاغ هایی که از صدایشان متنفر بودم ...

آن ها هم نیستند تا حداقل احساس کنم که هنوز شهر ما با طراوت است.... انها هم کوچ کردند و به جای دور دست رفتند .

کاش میشد من هم مثل انها بال و پر داشتم و کوچ میکردم به جای دیگر .

هرچه دور تر از این شهر باشد بهتر است.

با اینکه دوست ندارم با ناراحتی به دیدار خانواده بروم ولی روزگار نمیزارد

 

انشاء شماره هفت:

صبح زود را با صدای مردان و زنان آبادی که شب را فارغ از دغدغه های زندگی شهری به راحتی هرچه تمامتر استراحت کرده اند آغاز می کنیم ، عموماً هرکس از این افراد تعدادی از گوسفندان گله را با خود از محل به بیرون آبادی و به سوی چراگاه هدایت می کند ، هرازگاهی صدای نهیب پدری بگوش می رسد که فرزندش را جهت همراهی گوسفندان و ترخیص خود فرا می خواند ، زنان نیز پا به پای مردان در ساعات اولیه سپیده دم پا در عرصه زندگی گذاشته و به نوعی همکاری را آغاز کرده اند و با روشن کردن آتش و گذاشتن کتری بر روی آن قدمی جهت آغاز یک روز با نشاط بر می دارند و بعضی نیز صبح زود بساط خمیر و نان را پهن کرده اند که تا قبل از طلوع آفتاب نان مصرفی و روزانه را “نان تیری” تهیه نمایند .

بچه ها نیز بعد از چند لحظه ای درنگ و شیطنت چاره ای جزء ترک رختخواب و حرکت به همراهی ندارند . با حضور پسر بچه ها در کنار پدر ، آنان سرپرستی را به آموزشیار خود می سپارند و راهی کاری دیگر می شوند .

در همین هنگام گله که شب را برای چرا در بیرون از آبادی بوده است به محل استراحتگاه همیشگی خود می رسد “دون” و آرامشی مختصر را مرور می کند ، خانمها که بساط صبحانه را برای اهل منزل آماده کرده اند با در دست داشتن ظرفی “کوچک و بزرگ” به تناسب میزان شیر به سمت گله می روند ، یکی یکی گوسفندان خود را میابند و شیر آنان را می دوشند و در حین این کار با خانمهای دیگر که عموماً همسایگان و اقوام می باشند وقایع روز گذشته را نیز مروری می کنند و گپ و گفتنی دارند .

گهگاهی مردی نیز در محل پیدا می شوند و گوسفندان خود را چک میکنند از چند حیث “کورک آنها نریخته باشد ، کنه نزده باشد و . . . ” این کار حدود یک ساعتی طول می کشد و با خروج خانمها از دون یکی از اهالی که صدای قوی تری دارد پسری را که صبح کهره ها را به بیرون آبادی برای چرا برده است صدا می زند که این بانگ یعنی اتمام کار چند ساعته آن پسرک و ملاقات مادر و فرزندی گوسفندان ، که پس از شنیدن بانگ این مرد ، پسرک کهره ها را به سمت گله و آبادی حرکت می دهد و دیگر نیاز به همراهی نیست زیرا با چنان سرعتی می روند که قابل هدایت و همراهی نیست و مقصد معین است ، صدای حرکت توام با صدای پرهیاهوی گوسفندان از بی نظیرترین آوازهایی است که هر روستایی در روز مرور می کند .

پس از چند دقیقه ، ملاقات و خوردن باقیمانده شیر توسط کهره ها پایان می پذیرد و هر بچه گوسفند در کنار مادر خود لحظاتی را به شادکامی و “جک و ورجک” می پردازد و پس از حدود نیم ساعت با آواز چند نفر از اهالی کهره ها باید با مادران خود خداحافظی کنند و هرکدام روزی نو را آغاز کنند و چرخه دیگری از زندگی روستایی را همراهی کنند .

زن و مرد و بچه ها نیز فارغ از کار صبح جهت صرف صبحانه و تقسیم کار روز جدید به منزل مراجعه می نمایند و روز دیگری را آغاز می کنند.

 

انشاء شماره هشت:

صبح زود را با صدای مردان و زنان آبادی که شب را فارغ از دغدغه های زندگی شهری به راحتی هرچه تمامتر استراحت کرده اند آغاز می کنیم ، عموماً هرکس از این افراد تعدادی از گوسفندان گله را با خود از محل به بیرون آبادی و به سوی چراگاه هدایت می کند ، هرازگاهی صدای نهیب پدری بگوش می رسد که فرزندش را جهت همراهی گوسفندان و ترخیص خود فرا می خواند ، زنان نیز پا به پای مردان در ساعات اولیه سپیده دم پا در عرصه زندگی گذاشته و به نوعی همکاری را آغاز کرده اند و با روشن کردن آتش و گذاشتن کتری بر روی آن قدمی جهت آغاز یک روز با نشاط بر می دارند و بعضی نیز صبح زود بساط خمیر و نان را پهن کرده اند که تا قبل از طلوع آفتاب نان مصرفی و روزانه را “نان تیری” تهیه نمایند .بچه ها نیز بعد از چند لحظه ای درنگ و شیطنت چاره ای جزء ترک رختخواب و حرکت به همراهی ندارند . با حضور پسر بچه ها در کنار پدر ، آنان سرپرستی را به آموزشیار خود می سپارند و راهی کاری دیگر می شوند .در همین هنگام گله که شب را برای چرا در بیرون از آبادی بوده است به محل استراحتگاه همیشگی خود می رسد “دون” و آرامشی مختصر را مرور می کند ، خانمها که بساط صبحانه را برای اهل منزل آماده کرده اند با در دست داشتن ظرفی “کوچک و بزرگ” به تناسب میزان شیر به سمت گله می روند ، یکی یکی گوسفندان خود را میابند و شیر آنان را می دوشند و در حین این کار با خانمهای دیگر که عموماً همسایگان و اقوام می باشند وقایع روز گذشته را نیز مروری می کنند و گپ و گفتنی دارند .گهگاهی مردی نیز در محل پیدا می شوند و گوسفندان خود را چک میکنند از چند حیث “کورک آنها نریخته باشد ، کنه نزده باشد و . . . ” این کار حدود یک ساعتی طول می کشد و با خروج خانمها از دون یکی از اهالی که صدای قوی تری دارد پسری را که صبح کهره ها را به بیرون آبادی برای چرا برده است صدا می زند که این بانگ یعنی اتمام کار چند ساعته آن پسرک و ملاقات مادر و فرزندی گوسفندان ، که پس از شنیدن بانگ این مرد ، پسرک کهره ها را به سمت گله و آبادی حرکت می دهد و دیگر نیاز به همراهی نیست زیرا با چنان سرعتی می روند که قابل هدایت و همراهی نیست و مقصد معین است ، صدای حرکت توام با صدای پرهیاهوی گوسفندان از بی نظیرترین آوازهایی است که هر روستایی در روز مرور می کند .پس از چند دقیقه ، ملاقات و خوردن باقیمانده شیر توسط کهره ها پایان می پذیرد و هر بچه گوسفند در کنار مادر خود لحظاتی را به شادکامی و “جک و ورجک” می پردازد و پس از حدود نیم ساعت با آواز چند نفر از اهالی کهره ها باید با مادران خود خداحافظی کنند و هرکدام روزی نو را آغاز کنند و چرخه دیگری از زندگی روستایی را همراهی کنند .زن و مرد و بچه ها نیز فارغ از کار صبح جهت صرف صبحانه و تقسیم کار روز جدید به منزل مراجعه می نمایند و روز دیگری را آغاز می کنند .

 

انشاء شماره نه

در صبح روز زمستانی در یک شهر شلوغ و پر صدا با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شوم. با نگاه به پنچره می بینم هوای شهر چه آلوده هست و پنجره را باز می کنم و با باز کردن پنچره هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق می آید. به ابرهای سیاه و خشن، به خورشید که پشت ابر ها مخفی شده، به ساختمان های بلند، به ماشین های زیاد و ترافیک سنگین و بوق ماشین ها نگاه می کنم و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در آنجا زندگی می کردم.

از خانه برای خرید نان بیرون می روم. صف نان را که نگو و نپرس! همه با چشم های خواب آلود و بسته در صف طولانی ایستاده اند و تنها با رسیدن به نوبتشان، از خواب شیرین سرپایی، بیدار می شوند! بالاخره نوبت من هم رسید و نانم را خریدم و به خانه برگشتم. صبحانه ام را به سرعت خوردم و راهی مدرسه شدم.

انگار نه انگار صبح زود است! سرتاسر خیابان های شهر را ترافیک ماشین ها و آدم ها فرا گرفته است. شهر امکانات فراوانی نسبت به روستا دارد. با سرویس یا اتوبوس شهری و یا با تاکسی هایی که هر دقیقه با فریادهایشان مسافر جمع می کنند، می توان به مدرسه یا محل کار رسید. اگر پولی لازم داشته باشیم با رفتن به نزدیک ترین عابربانک، کارمان راه می افتد و خیلی امکانات دیگر شهر که در مقایسه با روستا پیروز است.

اما در رأس همین امکانات بزرگ شهر، یک چیزهایی جایشان خالی و یا کمرنگ است و همین ها باعث می شوند که به روستا و آدم هایشان غبطه بخوریم. پاکی هوای روستا، صدای قوقولی قوقوی خروسی که فریاد بیدارباش و سحرخیزی سر می دهد، تخم مرغ های تازه ای که مرغ های چاق و چله ی مزرعه هرروز برای صبحانه ای تازه آماده می کنند، شیر تازه ی گاوها و گوسفندها که زلال و شفاف است، محصولات ارگانیک و طبیعی و میوه های بدون کود و خوراکی های بدون نگهدارنده، همه و همه، امتیازاتی است که روستا نسبت به شهر دارد.

در شهر که از خواب بیدار میشوی حتما باید با صدای بلند گوشی ات که بالای سرت گذاشته ای و اشعه مضرش تمام وجودت را فرا گرفته، بیدار شوی تا مبادا خواب بمانی و از کار و زندگی ات عقب بیفتی. خلاصه هرچه قدر هم در روز فعالیت کنی بازهم آن قدر نمیتوانی ورزش و پیاده روی کنی تا سالم بمانی و روغن های چرب و چیلی غذاهایی را که خورده ای هضم کنی! پیاده روی هم که بخواهی بروی مجبوری تمام جدول مندلیوف را نوش جان کنی (از بس که هوا کثیف است)!!

کاش جایی بود که امکانات شهر و هوا و غذای روستا را با هم داشت!!

 

۰

انشا در مورد ارتباط با خود

 تحقیق رایگان

انشا در مورد ارتباط با خود

انشا در مورد ارتباط با خود

انشاء شماره یک

مقدمه:انسان ها با اولین فردی که در زندگی آشنا می شوند و از خصوصیات و علایق و تضادهای احساسی آن ها مطلع می شوند خودشان اند. به گونه ایی که راه موفقیت در زندگی در گام نخست شناخت ذات حقیقی خود انسان است.

تنه انشا:انسان ها در گام نخست از زندگی باید خود را بشناسند و از روحیات و علایق خود آگاهی لازم را داشته باشند تا بتوانند به نحو احسنت با خود ارتباط برقرار کنند و بتوانند خود حقیقی خود را در وجود ذاتی خود پیدا کنند. باید به این نتیجه برسد که در آینده از خود چه انتظاری دارد و یا چه در ذهن خود علاقمند است که به چه هدفی دست یابد و یا از چه چیزهایی در زندگی خوشش می آید و یا در مقابل آن از چه چیزهایی بدش می آید. در صورتی که به جواب همه ی این سوال ها دست یافت می توان گفت که انسان توانسته است با خود ارتباط برقرار کنند. در زندگی روزرمره انسان های زیادی هستند که برخلاف عقاید و علاقه مندی های خود تصمیم گیری می کنند و دست به عمل کارهایی می زنند که با روحیات باطنی آن ها مقایرت دارد در آن صورت می گویند که انسان توانسته است که با خود ارتباط برقرار کند و این امر موجب اختلال در زندگی او می شود و موجب می شود که از زندگی اجباری و یا یکنواخت خود دست بکشد و به زودی از ادامه ی آن سیر شود به کارهای دست بزنند که قابل جبران نیستند. انسان آگاه و باهوش در ابتدا برای خود فهرستی از علاقمندی ها و تنفرها خودرا می نویسد و از احساس وجودی خود مطمئن می شود و در گام بعدی دست به عمل می شود و سرنوشت و آینده خود را می سازد. بعضی از انسان ها برای با خود ارتباط برقرار کردن در مقابل آینه می ایستند و از آینه با خود حرف می زنند و یا گاهی در خیابان در حالی که راه می روند با صدای بلند فکر می کنند. روش های برقراری ارتباط با خود متنوع است و هرکسی یک روش را برمی گزیند. حتی بعضی از افراد بدون حرف تنها در دل خود با خودشان مشاجره می کنند و این ها اصلا به مفهوم دیوانگی نیست بلکه نشان دهنده ی ذهنی باز و فکری روشن است که انسان قدرت تفکر دارد و با مشاجره با خود و عقل و احساسات خود راه درست و گزینه بهتر را انتخاب کند.

نتیجه گیری:انسان در روزمره با افراد  و اشخاص زیادی در ارتباط است که این موضوع نشان دهنده ی سالم بودن ذهن و فکر انسان است اما در ابتدا انسان برای بهتر برقراری ارتباط با دیگران باید  نحوه ی ارتباط با خود را یادبگیرد که این موضوع به صورت ذاتی و کاملا شخصی می باشد. روش برقرای ارتباط برای هر شخص با هر روحیاتی متفاوت است که انسان با در نظر گرفتن آن می تواند به راه درست دست یابد

 

انشاء شماره دو

من مالک خودم هستم، در نتیجه می توانم مهندس خود باشم!

من خودم هستم و خیلی چیزها روبراه است…

ویرجینیا ستیر / من خودم هستم!

 

در سرتاسر جهان شخص دیگری نیست که درست مثل من باشد.

کسانی هستند که بعضی از اجزاءشان شبیه من است…

اما کسی دقیقاً مثل من نیست. در نتیجه چیزی که از من سر میزند، کاملاً متعلق به خودم است. زیرا شخصاً و به تنهایی آن‌را انتخاب کرده ام.

من مالک تمام چیزهای مربوط به خودم هستم:

بدنم، شامل هر چه که هست…

ذهنم شامل تمام افکار و عقایدم …

و احساساتم هرچه که می خواهد باشد: خشم، غم، شادی، نفرت، ترس و…

چشمانم شامل تمام تصاویری که دریافت می کنند…

دهانم شامل تمام حرفهایی که از آن خارج می‌شود: مودبانه، شیرین، یا تلخ، صحیح یا ناصحیح…

صدایم، خواه بلند یا کوتاه…

و تمام حرکاتم چه آنکه برای دیگران است چه برای خودم…

من مالک همه تخیلات، رویاها، امیدها و ترسهایم هستم…

من مالک همه پیروزی‌ها و ناکامی ها و اشتباهاتم هستم…

چون مالک همه‌ی خودم هستم می توانم صمیمانه با خودم آشنا شوم! با این کار می توانم خود را دوست بدارم و با تمام اجزای خود دوست باشم.

می دانم که چیزهایی در مورد من هست که برایم همچون معماست و خودم به‌خوبی آنها را نمی شناسم، اما تا آن زمان که با خود صمیمی و مهربان هستم، می توانم با شهامت و امید در پی حل این معماها باشم و روز به‌روز خود را بهتر و بیشتر بشناسم.

هرطور که به‌نظر برسم و تاثیر بگذارم و هرچه بگویم و انجام دهم و هر چه در لحظه ای از زمان بیاندیشم و احساس کنم، خود من است و نماینده این است که در این لحظه از زمان در کجا هستم…

بعداً وقتی به عقب بنگرم و ببینم که چگونه به‌نظر می‌رسیدم و چه تاثیری گذاشته ام، می توانم قسمت‌های ناجور آن‌را به دور بیاندازم و به‌دنبال آفرینش چیز جدید و جوری باشم…

می توانم ببینم، بشنوم، فکر کنم، سخن بگویم و کار کنم. ابزار آن را دارم که به زندگی ادامه دهم…

به دیگران نزدیک شوم و از وجود مردم و چیزهای خارج از وجود خودم و وجود خودم به زندگی معنی و نظم ببخشم!

من مالک خودم هستم، در نتیجه می توانم مهندس خود باشم!

من خودم هستم و خیلی چیزها روبراه است…

 

انشاء شماره سه

ما آدم ها از لحظه ی تولدمون با یک سری خصوصیات به دنیا اومدیم، از همون لحظه ی اول صدای مخصوص به خودمون رو داشتیم یا مدل خنده یا گریه ی خودمون رو ، این تفاوت ها یه انسان رو میسازن . موقعی که بچه ایم با این انسان که خود ماست کنار اومدیم و دوستش داریم لزومی نمی بینیم که اون رو مخفی کنیم هم اخلاق های که به اسم اخلاق بد نامیده میشن وهم اخلاقی که به اسم خوب نامیده میشن رو پذیرفتیم، می تونیم هرجا و هر مکانی بلند بخندیم می تونیم یا وقتی چیزی رو میخوایم پافشاری کنیم یا می تونیم وقتی از کسی خوشمون نیومد تعریف نکینیم ازش و تملق اون رو نگیم به هر حال دنیای کودکی دنیای خود خود ماست ، شاید واسه همینه که لذتبخش ترین لحظات زندگیمون همون دوران کودکی میشه ، ولی هر چی بزرگتر میشیم شروع میکنیم که پهنون کردن خودمون به خاطر چیزهایی که بعدا میفهمیم ابداً ارزشش رو نداشته برا اینکه بتونیم ارتباط دوستیمون رو با کسی پایدار کنیم یا برای اینکه رئیسمون یا معلمون از ما خوشش بیاد تمام این ها باعث دور شدن خودمون از خودمون میشه و باعث میشه نتونیم از ته دل بخندیم ؛ همۀ آدمای این دنیا یه جورایی به خاطر کسانی یا موقعیت هایی باعث گم شدن خودشون شدن به جز آدمایی که فهمیدن خودشون بودن شاید اولش سخت باشه ولی بعدش به دنیایی پا میزارن که مثل دنیای کودکی پر از شادی و پر لحظه های ناب و پر از موفقیته، فقط کافی خودمون رو باورکنیم به خودمون اعتماد داشته باشیم و از اینکه هستیم هر شکل هر نوع و... ناراحت نباشیم.

۳

انشا درباره اگر معلم نگارش بودم پایه هشتم

 تحقیق رایگان

انشا درباره اگر معلم نگارش بودم پایه هشتم

انشای آزاد اگر معلم نگارش بودید پایه هشتم صفحه ۸۱

انشاء شماره یک

انشا درباره اگر معلم نگارش بودم

مقدمه:معلمی شغل انبیاست. شغلی که عشق می خواهد و چیزی جز صبر و شکیبایی و لطف و محبت نمی طلبد به گونه ایی که بدون این خصوصیات تحمل این شغل بسیار سخت و یا به تعبیر دیگر غیرممکن است.

تنه انشا: چه معلم ریاضی باشی و چه معلم فیزیک و فارسی.. هر کدام به نوبه ی خود سختی و مشکلات خاص خود را دارد و هر کدام در رشته ی مخصوص خود دارای مهارت و سر رشته می باشند اما اگر من یک معلم بودم آن هم معلم نگارش، به دانش آموزان خود موضوع آزاد را واگذار می کردم که ذهنشان پرواز کند و در نهایت در موضوعی که مورد علاقه ی آن هاست فرود بیاید و با تمام عشق و محبتشان از آن بنویسند و یا که برای آن ها موضوع طبیعت را انتخاب می کردم تا قدر طبیعت را بدانند و از آن درست استفاده کنند و یا می گفتم که در مورد خانوادهایشان بنویسند که کمی بیش تر به آن ها دقت کنند و با تمرکز و دقت به جزء جزء کارهای آن ها تمام رفتار و حرکاتشان را در ذهن خود ثبت کنند و برای همیشه از آن خارج نکنند و یا می گفتم که انشایی با موضوع خداوند بنویسند که کمی بیش تر شکرگذار آفریدگار خود باشند و قدر نعمت های بی کرانش را بدانند. معلم نگارش بودن شغلی است پر از لحظات متفاوت و متنوع که می توان با هر جلسه به کلاس رنگ و بویی خاص بدهند به طوری که دانش آموزان هرگز از آن کلاس خسته نشوند و همیشه برایشان حس تازگی به همراه داشته باشد.

اگر من معلم نگارش بودم بعضی از جلسات برای دانش آموزان چند پاراگراف از کتابی را می خواندم و آن ها را مشتاق به خرید آن و خواندن ادامه ی آن می کردم تا در آن صورت سنت کتاب خواندن را رواج می دادم و یا برایشان یک داستان کوتاه می خواندم تا با نوشتن و خواندن داستان آن ها را آشنا کنم و یا به آن ها توصیه می کردم که خاطرات روزمره شان را بنویسند تا با این کار هم ذهنشان را باز می کردم و هم آن ها را تشویق به نوشتن می کردم و یا فایده ی دیگر آن این است که بعد از گذر سال ها با خواندن آن خاطرات دفتر زندگیشان را ورق بزنند تا با یادآوری آن لحظات و حس های درونشان لبخندی شیرین را مهمان لب هایشان کنند و یا اشتباهاتشان در گذشته از تجربیات بدست آورده  یشان را یادآور شوند و باری دیگر در ذهن خود این عبرت را یادآور شوند تا باری دیگر آن را تکرار نکنند.

نتیجه گیری:همان طور که گفته شد معلم بودن اصلا کار آسانی نیست بلکه بسیار شغل پر زحمتی است که با لبخند دانش آموزانتان می خندید و با گریه ی آن ها غمگین می شوید و با پیروزی و موفقیت آن ها شاد مان می شوید و از شکست آن ها اندهگین. حال اگر معلم نگارش باشید که باید علاوه بر تحمل همه ی این ها و علاوه بر آموزش درسی آن ها باید به آن ها درس زندگی و عشق نیز دیکته کنید. این است که بیش از پیش این شغل را سخت می کند و قبول این مسئو.لیت بزرگ را دشوارتر.

 

انشاء شماره دو

اگر معلم نگارش میبودم تا جای ممکن با دانش اموز ها مهربان و دوست بوده به گونه ای که انها هم از معلم و هم از درس نهایت لذت را ببرند و درس تکالیف خود را با لذت و هیجان انجام بدهند و از بودن سر کلاسم لذت کافی را برده باشند و هیچگاه فکر نکنند درس دشمن انهاست و در عین مهربان بودن با انها تا جای ممکن به انها سخت میگرفتم تا درس های خود را همیشه بخوانند و هیچوقت کار امروز را به فردا نسپارند و نهایت تلاش و کوشش را انجام دهند تا از موضوعی در درس غافل نشوند و خدای نکرده نتوانند یاد بگیرند به راستی اگر روزی معلم نگارش بشوم همین موضوع انشا را به دانش اموزان خود میدهم و انشا های انها را با دقت میخوانم تا بفهمم دانش اموزهایم از معلم نگارش خود چه انتظاراتی دارند و تا چه حد توانسته ام انتظارات ان هارا براورده کنم بخاطر انشا هایی که دانش اموز ها مینویسند معلم نگارش انها را خیلی خوب میشناسد و به همین دلیل است که به اینکار علاقه بسیاری دارند.

 

انشاء شماره سه

من اگر معلم نگارش بودم به دانش آموزانم انشاهایی با موضوعات تخیلی می گفتم تا قدرت تخیلشان را بسنجم و آن ها را در نوشتن انشا توانمند کنم. اصلا معلم هر درسی هم که باشی در هر صورت، معلمی شغل خوبی است زیرا با دانش آموزان در ارتباط هستی و می توانی آن ها را به موجوداتی خلاق تبدیل کنی.

من دوست دارم اگر یک روز معلم نگارش شوم، فضای کلاس را آنقدر مهیج و بانشاط کنم که دیگر تمام عشق شاگردانم زنگ انشا شود و دیدن من! حس معلم بودن حس بسیار خوبی است که حتی هنگام فکر کردن به آن لبخند بر لبانم می نشیند.

معلم نگارش بودن یعنی یک دنیا عشق و علاقه نسبت به زنگ های زیبا و خاطره انگیز انشا در کنار شاگردان خوش ذوق و هنرمند مدرسه. اگر معلم نگارش بودم، در زنگ نگارش وقتی نوبت خواندن انشای هر کسی می شد، کلاس را مملو از سکوت و آرامش می کردم تا دانش آموز عزیزم با آرامش خاطر، انشای خود را با صدای بلند و رسا بخواند.

هیچ گاه اجازه نمی دادم دانش آموزان دیگر انشای آن دانش آموزی را که روی سکو رفته است را مسخره کنند یا به او توهین کنند بلکه به آن ها می آموختم که به انشا و شخصیت دوستانشان احترام بگذارند تا فضای کلاس سرشار از عشق و محبت شود.

 

انشاء شماره چهار

من اگر معلم انشا بودم، که ای کاش هم بودم کاری می کردم که کلاس من بهترین و دوست داشتنی ترین کلاس برای بچه ها باشد. سعی می کردم به شکلی درس بدهم که بچه ها از اینکه به مدرسه می آیند احساس خوبی داشته باشند. یا حداقل سر همان یک زنگ انشا در هفته با شوق و ذوق حاضر شوند.

دوست دارم بگویم که چه برنامه هایی برای کلاسم داشتم، دلم میخواست چند برگه به هرکدام از بچه ها بدهم و بگویم هر چه دوست دارید بنویسید. هر چیزی که در این لحظه احساس می کنید بنویسید. یا اصلا هر چیزی که الان شما را اذیت می کند شروع کنید و راجع بهش بنوسید.

 

انشاء شماره پنج

من اگر معلم نگارش بودم به دانش آموزانم آموزش می دادم که جریان بی وقفه و سیلان عجیب و غریب ذهنشان را مشاهده کنند و تا جایی که می توانند سعی کنند هر آنچه در لحظه «حال» به ذهنشان می رسد را بنویسند.

به آنها می آموختم که همه چیز با زبان آغاز می شود و نمی توان از مسئله ای اینچنین مهم بی توجه گذشت.

پس کلمات را که چونان رگ و پی زبانند، باید خیلی خوب بشناسند.باید بنویسند و این نوشتن برایشان به عادتی روزانه تبدیل گردد.

کاش هفته ای یک جلسه ای که با هم داشتیم برایشان به مثابه شکوفایی استعدادهایشان و گره گشایی حرفهایی بود که نمی توانند براحتی با کسی در میان بگذارند.

کلاس من باید نوعی خودکاوی و درون نگری باشد، محلی که چیزی به بچه ها اضافه کند، نه اینکه وقتشان را با موضوعات تکراری تلف کند

 

انشاء شماره شش

اگر معلم نگارش بودم به دانش آموزان خود آموزش و درس زندگی می دادم .آموزش مقابله با فراز  و نشیب و سختی های زندگی … به دانش  آموزان خود یاد می دادم که چگونه سر نوشت و زندگی خود  را بنویسند و نگارش  دهند.

به آنها انشایی در مورد حفظ محیط زندگی  و طبعیت میدادم تا چگونه از طبعیت  خود محافظت کنند و آن را خراب نکنند  تا فرزندان آینده نیز بتوانند از ان استفاده کنند..  به آنها انشایی در مورد همدلی می دادم تا یاد بگیرندچگونه باید همدیگر را دوست داشته باشند و در مقابل سختی ها  و آسانی ها در کنار هم بمانند و هیچ وقت همدیگر را تنها نگذارند و یا اگر محتاج یا نیازمندی را دیدند به ان کمک کنند هر چند کوچک و ناچیز . به آنها انشایی در مورد محبت و دوست داشتن  میدادم تا از همان کودکی یاد بگیرند به یکدیگر محبت کنند و همیشه و همه جا همراه هم بمانند.

۰

انشا در مورد آب

 تحقیق رایگان

انشا در مورد آب

انشا آزاد در مورد آب

انشاء شماره یک

انشا در مورد اگر اب نبود چه میشد

مقدمه:همه می دانیم و همه گفته اند که آب مایه ی حیات و زندگی است. زندگی بدون آب جریان نمی گیرد و انتهایش خیلی زود می رسد

تنه انشا: زندگی دقیقا مانند جریان آب است. از یک جایی سرچشمه می گیرد و روان می شود. در این میان با سنگی برخورد می کند اما هم چنان گذر می کند. گاهی کسی از آن چند جرعه می نوشد و گاهی پشت یک سد بزرگ حبس می شود. زندگی بدون آب حتی تصورش هم غیرممکن است. مگر می شود انسانی که بیش از۹۰ درصد بدنش را آب فراگرفته است بدون آب زندگی کند. از همان قدیم گفته اند که هر کجا آب وجود داشته باشد زندگی نیز جریان دارد. همه می دانیم و همه جا گفته اند از فواید و  واجب بودن آب .اما باز می گویم تا تبدیل شود به عضو جدا نشدنی از عقل و فکر تا همگی از آن درست استفاده کنند و با صرفه جویی و اسراف نکردن آینده ی خود و فرزندانشان را تامین کنند. یک لحظه چشمانت را ببند و تصور کن نه درختی باقی مانده نه گلی شکفته و زمین تنها ترک هایی دارد به بزرگی کف دست. نه از صدای پرندگان آواز خوان خبری است و نه از صدای خنده ی کودکان، تنها چیزی که به چشم می خورد بیابانی است که نه در آن زیبایی مانده و نه شور و شوق زندگی و هر لجظه انسان هایی بر کف زمین می افتند در حالی که از ترک های لب هایشان خون جاری شده و با این دنیای بی آب و علف وداع می گویند. آنقدر آب در زندگی انسان حائز اهمیت است که حتی با تصور نبود آن هم خوف سراسر وجود ما را فرامی گیرد اما این بار بیاییم تصور کنیم که رودخانه های پرخروش و پرآب جریان دارند از زیر درختان میوه و دریا یا موج های بلند و محکم به صخره و ساحل کوبیده می شوند و پرندگان با شادی آواز می خوانند و از لابه لای درختان پرواز می کنند و کودکان بازی می کنند و با صدای بلند می خندد و..تصور چنین رویایی نیز حتی لبخند را به لب  مهمان می کند پس بیاییم قبل از آن که فرصت های زندگی از دست بروند قدر آب را بدانیم و از این طلای روان به خوبی مراقبت کنیم و دنیای خود و فرزندانمان و فرزندان آن ها را تامین کنیم

نتیجه گیری:فرصت های زندگی را اگر سخت نگیریم خیلی زود، دیر می شود. خیلی زود پشیمانی سراغمان را می گیرد و کاری جز حسرت به دنبال ندارد. بیاییم قبل از آن که فرصت زندگیمان دیر شود با صرفه جویی کردن و درست استفاده کردن از آب آن را حفظ کنیم زیرا که آب هست اما خیلی کم است.

 

انشاء شماره دو

آب ، نعمت  بی نظیر خداوند ، جلوه ی زیبایی و طراوت و مظهر پاکی و زلالی و دلیل اصلی ادامه ی  هستی است. در نبود آب ، از خروش رودخانه ها ، آواز دلنشین پرندگان ، ترنم شکوفه های درختان ، تبسم و لبخند گل های زیبا و رنگارنگ دنیای طبیعت خبری نخواهد بود. اگر آب نباشد ، حس تماشا  و لذت مفهومی ندارد. آری ، آب جوهر خلقت ، ریشه ی تمام زیبایی ها و اساس زندگی در جهان هستی است.

صرفه جویی در مصرف آب و اسراف نکردن آن ، بهترین راه برای سپاس از خالق یکتاست. خداوند در قرآن کریم می فرماید:” اگر بخواهیم این آب گوارا و شیرین را به صورت تلخ و شور قرار دهیم : چرا شکر این نعمت را به جا نمی آورید؟” آری، اگر خداوند می خواست : به املاح آب دریا  نیز اجازه می داد که همراه ذرات آب تبخیر شوند و به آسمان بروند و. ابر های شور و تلخ تشکیل دهند و در نتیجه قطرات باران همچون آب دریا ، شور و تلخ فرو ریزد. ولی خداوند متعال نه تنها به املاح آب ، بلکه به میکروب های مضر اجازه نداد همراه بخار آب به آسمان روند و دانه های باران را آلوده سازند.

امام صادق (ع) در سلسله درس ها توحیدی خود برای یکی از شاگردان به نام مفضل با اشاره  به نقش نعمت آب در زندگی بشر می فرمایند :”ای مفضل بدان که نان و آب، اصل معاش و زندگی انسان به شمار می روند. به حکمت ها و تدابیر نهفته در آن ها بنگر. نیاز آدمی به آب ، شدید تر از نیازش به نان است ، به آب نیازمند است و برای برطرف کردن این نیاز های فراوان ، آب به راحتی در دسترس قرار گرفته  تا انسان برای به دست آوردن آن، در دشواری و رنج فراوان نیفتد. پس بیایید این نعمت الهی را قدر بدانیم و با همیاری یکدیگر در استفاده بهینه از این ماده پرارزش کوشش کرده و از مصرف بی رویه ان بپرهیزیم.

 

انشا شماره سه

سفارش اسلام : گل های من! ببینم، هیچ می دانید اسلام چقدر به پاکیزگی اهمیت می دهد؟ بله، خیلی زیاد. پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله همیشه به یارانش سفارش می کرد که پاکیزگی را رعایت کنند. آب همیشه باعث پاکیزگی می شودو اگر آب نباشد پاکیزگی بی معناست. گل های خوبم! باید بدانید که اگر ما از آب خوب استفاده نکنیم و آن را بیهوده هدر بدهیم، آنوقت شایدنتوانیم همیشه از آب استفاده کنیم و پاکیزه بمانیم. چون ممکن است آب قطع شود؛ پس خوب حواس تان را جمع کنید؛ چون با صرفه جویی در آب و پاکیزه ماندن، به یکی از دستورهای اسلام عمل کردیم.

اگر آب نبود…

بچه ها! بچه ها! چه کسی می داند اگر آب نبود چه اتفاقی می افتاد؟ یکی یکی جواب بدهید بچه ها! آره. درختا می مردند، آدم ها کثیف می ماندند، نمی توانستیم مسواک بزنیم، و نمی توانستیم شنا کنیم. آفرین به شما بچه های زرنگ! از همه مهم تر اینکه آدم ها از تشنگی می مردند. همه شما درست گفتید! پس می بینید که آب چقدر مهم است و اگه نباشه ما نمی توانیم زندگی کنیم. هیچ می دانید اگر ما در مصرف آب صرفه جویی نکنیم و آب را هدر بدهیم، ممکن است دیگر آبی برای مصرف کردن نداشته باشیم؛ چون هر چیزی روزی تمام می شود؛ آب هم همینطور.

پس بچه ها بیایید توی این هفته، یعنی «هفته صرفه جویی در آب» یاد بگیریم از آب درست استفاده کنیم.

شکر خداوند

خدایا شکرت! به خاطر این همه نعمت از تو سپاسگزاریم!

سعید این را گفت و لیوان آب را نوشید. آب یکی از نعمت های بزرگ است که خدای مهربان برای ما آفریده است. خوب بچه ها! شما فکر می کنید ما چطوری می توانیم از خدای مهربان به خاطر این نعمت تشکر کنیم؟ درست است؛ اگر ما از آب درست استفاده کنیم، این بهترین تشکر از خداست. خدا از کسانی که از نعمت هایش درست استفاده کنند خیلی خوشش می آید. می دانم که همه شما دوست دارید خدای بزرگ از شما راضی باشه؛ پس بیایید از همه نعمت های خدا مثل آب درست استفاده کنیم و باصدای بلند بگوییم خدایا شکرت! به خاطر همه نعمت هایی که به ما داده ای؛ مثل آب.

قدر آب را بدانیم

بچه های گلم! آیا می دانید در زمان قدیم آوردن آب چقدر مشکل بوده است؟ مثلاً برای آوردن آب باید یک مسیر طولانی را تا چشمه می رفتند تا آب بیاورند. بعضی وقت ها هم چشمه های آب خشک می شد و همه بی آب می ماندند. ولی حالا شما بچه های خوب به راحتی می توانید از آب استفاده کنید. حالا دیگر به همه خانه ها لوله کشی آب شده است ودسترسی به آن راحت است؛ پس، بچه ها ما باید قدر آب را بدانیم. مثلاً آب را هدر ندهیم. و اگر کسی مثلاً شیرآب را باز گذاشت، باید ما شیر آب را محکم ببندیم.