راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۱۲۵ مطلب با موضوع «تحقیق رایگان» ثبت شده است

۱

انشا در مورد وطن

 تحقیق رایگان

انشا در مورد وطن

انشای آزاد وطن

انشاء شماره یک

مقدمه:انسان از خاک و گل به وجود آمده است، آن هم خاک و گلی که یک روزی در آن جا به دنیا می آید و روی زمینش نفس می کشد و راه می رود و زندگی می کند که به آن خاک و گلی که از آن به وجود آمده ایم وطن انسان گفته می شود.

تنه انشا: خاک و وطن مانند رابطه ی فرزند و خانواده یکدیگر را جذب می کنند. گویی که هر کجا که باشد حتی فرسنگ ها دورتر باز هم تمام فکر و روح و احساسش او را به سمت خود می کشد. وطن هر انسانی مایه ی افتخار و سربلندی اوست. دائما در تلاش است که نقشی هر چند کوچک در جلوه گر شدن و درخشیدن وطن خود در زندگی داشته باشد و زمانی که وطنش در جنگ و خونریزی باشد با غیرت و تعصب به پیش می رود تا مانع از دست دادن حتی یک وجب از خاکش نشود و با گذشتن از جان خود و رهاکردن خانواده خود به میدان جنگ می رود تا از وطن که خانواده بزرگ او است محافظت کنند دقیقا همان کاری که مردمان غیور و شجاع کشور خودمان در جنگ تحمیلی با عراق انجام دادند رگ و خون دادند تا رگ وطنشان پاره نشود و از هم گسسته نشود و یا زمانی که وطنش به موفقیتی دست یابند ان ها نیز پابه پای آن شادی می کنند و جشن می گیرند. این رابطه ی حقیقی بین انسان و وطنش است اما وطن عزیز ایران ما که شمالش را دریای خزر آبی کرده و جنوبش را دریای خلیج همیشگی فارس. قسمتی از آن را جنگل و کوه فراگرفته و قسمتی دیگر را بیابان ها و شوره زارها به هر قسمت از آن نگاه کنی قشری با زبان و لهجه ی متفاوت می بینی. ترک و لر و کرد ، بختیاری،مازنی،گیلک،تالش و ارمنی و قفقایی در کنار یکدیگر و با همدیگر با مذهب های مختلف مثل شیعه و سنی و مسیحی و یهودی زندگی می کنند و همگی به عنوان خواهر و برادر وطنی یکدیگر را پذیرفته اند. در سختی ها و مشکلات مانند کوهی محکم در کنار یکدیگر می ایستند.

 

به وطنم که در عین حال در شمالش باران می بارد و در جنوبش گرد و خاک و در غربش آفتاب و در شرقش برف می بارد را دوست دارم. با همه ی سختی ها و مشکلات و دردهایش و با همه ی خوبی ها و شادی هایش من به داشتن چنین وطنی با چنین مردمی افتخار می کنم. ایران من…وطن من…خانه ی ابدی من…

نتیجه گیری:انسان ها در خاکی آرام می گیرند که از آن به وجود آمده اند و دوست دارند که در همان خاک دفن شوند به گونه ایی از همان جایی که آمده اند به همان جا بازگردند. روحشان اینگونه آرامش ابدی می گیرد و قلبشان مالامال از حس خوب می شود.

 

انشاء شماره دو

از قدیم گفته اند وطن جایگاهی است که در آن زندگی میکنیم و باید آنرا چون یک مادر خوب دوست بداریم این تعریف را همیشه شنیده ایم اما نمی دانیم برای چه باید دوست داشت زیرا لازمه دوست داشتن یک چیز است که انسان از آن بهره مند شود.آری دلیل آن در همین نکته باریک است که از روز اول به آن علاقمند شده و برای نگهداری آن از بذل هیچ فداکاری دریغ و مضایقه نکرده ایم میهن خانه ماست که در آنجا متولد شده ایم جایگاهی است که به ما نان میدهد ما را در آغوش خود میپروراند حوائج ما را رفع میکند از زندگی ما دفاع میکند آسایش ما در آن تامین شده و تمام جزئیات زندگی را فراهم مینماید بدیهی است در جایگاهی که همه چیز ما از اوست باید او را دوست بداریم و چون جان شیرین به آن علاقمند شویم و در حفظ و حراست آن کوشش کنیم.

میهن ما، زمین آن، آسمان، بیابانها کوهها و دشتهای آن، رودها، مزارع و کشتزارهای آن، دره و جنگلهای آن و بالاخره باطلاقها و مردابهای آن همه یادگار گرانبهائی از اجدادو نیاکان ما را در خود ذخیره میکند هر شهری از آن و هر قصبه از آن ماست این سرزمین از اتحاد افرادی که در آن بحالت اجتماع زندگی میکردند بوجود آمده ذرات خاک آن با اجساد پدران ما آمیخته و ممزوج شده محیط پهناور آن میراثی است که از اسلاف پدران ما باقی مانده و ما هم بعد از خود به اخلاف خویش واگذار میکنیم زندگی و حیات ما از اوست از هوای خالص آن بهره میبریم و از آب گوارای آن میاشامیم حفظ حدود این خانه بزرگ , کوشش و عمران آبادی آن دایر کرده اراضی بایر و استخراج معادن و نگهبانی آن از تعرض بیگانگان از وظایف ضروری ما بشمار میرود .

اتحاد خون، اتحاد نژاد، اتحاد اخلاق، اتحاد مذهب و خلاصه اتحاد این همه چیز، افراد یک ملت را بهم متصل و مربوط میسازد همین اتحاد و یگانگی است که توانسته است افراد یک ملت را بهم علاقمند ساخته و همگی را در حفظ و استقلال سرزمینی که از آن بهره مند میشود متحد می نماید اگر این اتحاد و همبستگی در میان نبود بفاصله کمی استقلال کشور از بین میرفت و ملتهای آزاد مجبور میشدند عمر خود را در اسارت و بندگی دیگران بسر برند.

 

انشاء شماره سه

به نام خدا من یک ایرانی هستم. یک ایرانی که به ایرانی بودنش افتخار می کند. ایران قدیمی ترین کشور دنیاست. ایران کشوری با آب و هوای چهار فصل است که محصولات انحصاری مانند زعفران و پسته دارد. کشوری که سرشار از منابع طبیعی می باشد از منابع آهن و آلومینیوم گرفته تا ذخایر نفت و گاز.

ایران؛ سرزمینی با آدابی اصیل و رسومی تاریخی، بر پایه مهرورزی و محبت است. مثلاً جشن نوروزمان را جمشید بنا نهاد تا ما با شادی کردن و بازدید از خانه های هم دیگر، دل هایمان را به هم نزدیک تر کنیم، نه مانند هالووین که بر پایه ترس و وحشت بنیان گذاشته شده است. ایران؛ سرزمینی است که دنیا آن را به شاعران شیرین سخنی چون حافظ و سعدی و فردوسی و عطار و خیامش می شناسد. شاهنامه تنها یکی از حماسی ترین و شکوهمند ترین آثار پارسی است.

شاهنامه به عزت و شکوه و قدرت رستم و اسفندیار و آرش اشاره می کند که مایه سربلندی ما می شود. داستان های ما بر پایه ی علم و اندیشه و هیجان و جوانمردی و ایمان است، نه مانند داستان های هری پاتر و آر ال استاین، بر پایه ی تخیل و ترس و وحشت.

زمانی که اروپا در دوره عصر تاریکی به سر می برد و اروپاییان با حسرت به ایرانیان نگاه می کردند، ایران در قله اقتدار علم دنیا بود و آثار دانشمندانی چون: ابوعلی سینا و رازی و ابوریحان به زبان های زنده ی دنیا ترجمه می شد. ایران؛ سرزمین دلیرمردانی چون پوریای ولی، تختی و رییسعلی دلواری است. ایران؛ سرزمین مردان غیوری است که بر پایه ی “حب الوطن من الایمان” با دستان خالی و دلی سرشار از ایمان در برابر تمام دنیای کفر ایستادند؛ از چمران و بابایی و صیاد شیرازی و باقری تا شهدای انرژی هسته ای: شهریاری و احمدی روشن.

ایران؛ همان سرزمینی است که باعث ترس و واهمه ی ابرقدرت های جهان شده است. ایران؛ کشوری که مانند دُر در جهان می درخشد. کشوری که با موشک های شهاب و صاعقه و آذرخش، گنبد آهنین اسراییل را به مسخره گرفته است و کابوس کرکس ها شده است.

ایران کشوری که اسرائیل و آمریکا با آن هیبت پوشالی، از آن می ترسند. هر روز تحریم می کنند، اما ما با تلاش دانشمندان جوانمان توانستیم به فن آوری های جدید دست یابیم. رتبه ی اول علمی منطقه را کسب کردیم. ماهواره ی امید و تدبیر و سفیر را به آسمان فرستادیم و با بومی کردن انرژی هسته ای، دنیا را به زانو درآوردیم. من ایرانی ای هستم که پوستم، گوشتم و نفسم با سرزمینم آغشته شده است. من همیشه با جان خویش از کشورم حمایت می کنم. من با تلاش خود، سرزمینم را خواهم ساخت. ایرانی که همیشه سربلند و آزاد باشد.

 

انشاء شماره سه

من در ایران زندگی می کنم.ایران کشوری زیبا و بزرگ است.تاریخچه ی کشورم بسیار درخشان و طولانی است.بسیاری از دانشمندان ،هنرمندان ،نویسندگان ،شاعران و...بزرگی که کشفیات مهمی داشتند ایرانی هستند.

من وطنم را دوست دارم چون در آن به دنیا آمده ام و همان جا بزرگ شده ام.وطنم برای حفاظت و آزادی مردم شهیدان زیادی داده است.

واکنون ایران مانند خورشیدی در خاورمیانه می درخشد و دانشمندان آن تلاش می کنند تا ایران را به قله های موفقیت برسانند و ما دانش آموزان وظیفه داریم خوب درس بخوانیم تا در آینده ایرانی سر افراز و سربلند داشته باشیم.

 

انشاء شماره چهار

ایران میهن مااست . میهنی که ، به قول ایرج میرزا :«به جای مادر ماست .» مادری که ؛فرهنگ وتمدن کهنش وصله ی پیراهنش بوده ،وسپیدی دشتهای یاس سپیدش سپیدی صورت چین وچروک خورده اش که نشان از کهولت وپیشینه ی دورش دارد ،وامّا هم چنان استقامت وشکوهش، به مانند دماوند سر به افلاک کشیده است . میهن ما به جای مادر ماست .مادری که؛ زیبایی وشیرینی و دل نشینی کلامش به سان شعر حافظ است ونثر سعدی . مادری که؛ صبوری اش همانند تهمینه است که با بردباری فرزندی سهراب گون بار آورده وبه راحتی از سهرابش چشم پوشیده وبدون هیچ چشم داشتی آن را تقدیم آزادی واستقلال دینش کرده . مادری که؛ سرخی لب هایش همان سرخی دشت های لاله اش است ،که یادآور همان سهراب است که گفتم . مادری که؛ با تقوا وایمان وپارسایی اش فرزندانی مانند سلمان را به میان آورده است که، پا جای پای پیامبر ( ص) می گذارند . مادری که؛ علم ودانش وخردش آن چنان است که پیامبر قومی امّی در تعریف وتحسین او وفرزندانش فرموده :« اگر دانش در ثریا هم باشد مردانی از سرزمین پارس به آن دست خواهند یافت .»آری ما چنین مادری داریم. مادری که؛ فرهنگ وتمدن دیرینه اش ،زیبایی وپیکره ی سیمین برش، اصالت باور نکردنی اش، استقامت وپایمردی وشکوه ستودنی اش، شیرینی کلام غنی اش ،بردباری وتحمّل پیروزی آفرینش، فرزندانی به مانند سهرابش ،تقوا وایمان بسیارش ،علم ودانش بی کرانش ،نه تنها ما فرزندانش را، بلکه فرزندان دیگر مادران را نیز شیفته وعاشق بی رقیب خویش کرده است ،وخلاصه مادری داریم تمام عیار .

او سرسبزی وطراوت وشادابی جنگل های شمال ،عمر طولانی وکهولت آثار کهن اصفهان وسخاوت علم وایمانی به بیکرانی خلیج همیشه فارس را دارد .

بگذارید کمی دیگر از ویژگی های مادرمان را برایتان بگویم مادری داریم؛ آیینه ی تمام نمای مهمان نوازی وخون گرمی ، آن چنان که یک غریب عزیز را در شمال شرقش ، مشهدش، جای داده وبدون استثنا تمام غربای دیگر را هم با جان ودل می پذیرد که به دیدار غریب مقدّسش می آیند . مادری داریم ؛ که با وجود کهولتش هم چنان کار جوهره ی زندگی اش است وبه فرزندانش نیز چنین آموخته همان طور که فرزندش محمّد تقی سروده :

برو کار می کن مگو چیست کار

که سرمایه ی جاودانی است کار

وامّا باز هم این گونه است که :«میهن ما به جای مادر ماست »

 

انشاء شماره پنج

در قاره آسیا فقط و فقط یک کشور است که انگشت به نشان تمام کشورهای بیگانه است و هرکس نام این کشور را می شنود؛ بی اختیار در باره ی آن به فکر فرو می رود. فکر می کنید این کشور کجاست؟!! آری درست حدس زده اید! آن کشور با عظمت ایران است. سرزمین گل های لاله و سرزمین پهلوانان دلیر، وطن همان قهرمانان بزرگوار و پرافتخار است. آن سرزمین، کشور من، کشور تو و کشور تمام ملتی است که از جان خود  برای سربلندی و آبادانی این وطن و مردم آن می کوشند. ایران بناها و یادگاری هایی را اززمانهای کهن به جای گذاشته  که از نظر خلق جهان بی نظیر و پدیده یا معجزه ای باور نکردنی و زیبا می باشد. به طور مثال در همین شهر خودمان بناهایی مانند نارین قلعه، مسجد جامع، امامزاده سیدعلی (ع) و... و در شهر های دیگر هم که ینگریم بناهایی همچون تخت جمشید، پل قزوین، سی و سه پل،غار علیصدر، عالی قاپو و.... چشم جهانیان را به خود خیره کرده است.ایران در مشرق زمین این کره ی خاکیست و دارای ثروت های عظیم بسیار و منابع سرشاری مانند نفت و گاز است.  اگر به تاریخ ایران نیز توجه کنید؛ ایرانیان همیشه عاشقانه و صادقانه کوشیدندکه در آن زمان ایران مانند نگینی در روی کره ی زمین بدرخشد. کشور بزرگ ما دارای پرچمی سه رنگ است که نشانه ی استقلال و آزادی مردم ماست و همیشه همراه با سرودی شور انگیز به اهتزاز در میآید.مهم ترین عامل سربلندی وطنم، شیعه بودن و وجود اسلام ناب محمدی در کشور من است. در کشور ما همه مردم پیرو پیشوای دینی خود حضرت آیت الله خامنه ای هستند و به علت راهنمایی های رهبر خوب و شایسته، ملت ایران از نفوذ و دخالت بیگانگان منفور است و خواهد ماند.اینها همه از لطف خداوند بزرگ و متعال است که همیشه کشور ما آباد و سربلند و تا ابد در برابر کشورهایی مانند اسرائیل و آمریکا پیروز و موفق خواهد بود.ما وظیفه داریم برای قدر دانی از این نعمات بزرگ تا آخرین قطره خون بکوشیم و سوگند یاد می کنیم در این راه لحظه ای از پای ننشینیم تا همیشه این کشور با عظمت بماند. در این جاست که با خود فریاد می زنم :  چو ایران نباشد تن من مباد       بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

 

انشاء شماره شش

ایران یکی از قشنگترین کشورها،با مردمی خوب و مهربان،جاذبه های طبیعی بی نظیر،دانشمندان کوشا و … است.از جاذبه‎های تاریخی ایران می‎توان به سعدیَه،حافظیَه، تخت جمشید،عمارت عالی قاپو و … اشاره کرد.

حالا می‎خواهم از مردم باایمان ایران صحبت کنم.مردمی که هیچ وقت زیر بار زور نمی‎روند و از شهادت هراسی ندارند و این موضوعات را با پیروزی در انقلاب اسلامی و جنگ با عراق به خوبی نشان دادند.

می‎خواستم انشایم را تمام کنم ولی به یاد دانشمندان ایرانی افتادم.آنهایی که با تمام توان تلاش می‎کنند تا ایران اسلامی پیشرفت زیادی کند.ای ایران،کاش می‎توانستم همه‎ی خوبی‎هایت را بگویم ولی چه کنم که وقت کافی برای نوشتن عظمت‎هایت ندارم.

 

انشاء شماره هفت

ایران سرزمین  من است که در آن  به دنیا امده ام و زندگی میک نم و در نهایت  در آن می میرم  . ایران برچم مقدس خود را دارد  با سه رنگ و مفاهیم خاص خود . رنگ سفید  به معنای صلح و دوستی  و رنگ قرمز به معنای خون شهیدان و رنگ سبز  به معنای سرسبزی است  و  کلمه( الله) در وسط آن به معنای خداو مسلمان بودن  مردمان ایران  و رضایت خداوند  را  راه خود  دانست

ایران من سرود جمهوری دارد که همه مردم ایران با شنیدن آن  احساس غرور و سر بلندی  دارند و به احترام آن از جای خود بلند می شوند و یک صدا و بلند  آن را می خوانند .ایران دارای چندین استان مختلف با گویش  و لهجه های  متفاوت  و طرز لباس  و رسوم خاص خود هست که همگی  با هم در کنار هم با صلح و دوستی زندگی می کنند.

ایران جاهای دیدنی زیادی  در شهر های زیبا  دارد که سالانه توریست ها و مهمان های زیبادی را به خود  جذب می کند . ایران در سمت شمالی خود دریای خزر دارد و سمت جنوبی دریایی  خلیج فارس  و د ر شرق و مغرب خود شهر های زیارتی و مذهبی  و در قسمت مرکزی  شهر های تاریخی و باستانی خود را دارد

من به ایرانی بودن خود و سرزمین مادری خود افتخار می کنم

 

 

۰

انشا در مورد روز درختکاری

 تحقیق رایگان

انشا در مورد روز درختکاری

انشا در مورد ۱۵ اسفند روز درختکاری

انشاء شماره یک

مقدمه:زندگی مانند مزرعه ایی است که هر آنچه که در این دنیا می کاریم در نهایت درو می کنیم چه خوب تر از آن که بیاییم در این دنیا کاری انجام دهیم که پس از سال ها هم چنان سود و منفعت داشته باشد.

تنه انشا: گاهی انسان های خیر مدرسه ایی می سازند یا مسجد یا بیمارستانی تا در این دنیا و آن دنیا دعای انسان هایی که خیرشان به آن رسیده بدرقه ی راهشان باشد اما همیشه ما آدم ها انقدر توانایی مالی و جانی نداریم که همچنین هزینه هایی را متهمل شویم و ثوابی کرده باشیم. در این میان روش های دیگری که چه از نظر مالی و چه از نظر جانی کمتر است نیز وجود دارد مانند دست فقیری را گرفتن یا کودکی را زیر پر و بال قرار دادن و یا نه از این ها نیز می توان کم خرج تر باشد اما با ثوابی تقریبا برابر. کاشتن یک نهاال کوچک نیز می تواند پر از ثواب و خوبی باشد. زمانی که نهالی را در جایی می کارید موجب می شود که انسان های زیادی در آینده از میوه ی آن در زمانی که گرسنه هستند بهره ببرند. اینگونه، گرسنه ایی را سیر کرده اید. در باران و طوفان یا آفتاب سوزان در زیر درختی که شما کاشته اید پناه می گیرند، اینگونه به نیازمندی سرپناهی داده اید. همین کاغذ و مدادی را که در دست داریم ، همین نیمکت و صندلی که بر روی آن می نشینیم، همگی حاصل درخت هایی است که یک روز کاشته شده اند و الان بریده شده و تبدیل به کاغذ ، مداد ، کتاب، دفتر،نیمکت و… شده است و از همه مهم تر همین دم و بازدمی که می کشیم حاصل تولید اکسیژن همین درخت ها است که اگر نباشد روز به روز هوا آلوده تر می شود و آسمان تیره تر. درخت کاری یکی از بزرگ ترین فرصت ها است برای ایفای وظیفه ی انسانی که با دستان کوچکمان کارهای بزرگی انجام دهیم.

نتیجه گیری: بیاییم در روز درخت کاری ما نیز نقشی داشته باشیم و با کاشت درختان بیشتر دنیایی سرسبزتر و هوایی پاک تر و آسمان آبی تر برای خود و دیگران رغم بزنیم.

 

انشاء شماره دو

بی شک درخت و درختکاری و طبیعت سرسبز از نگاه قرآن و سخنان اهل بیت علیهم السلام از جایگاه ممتازی برخوردار است. در قرآن کریم، حیات مجدد طبیعت بعد از مرگ ظاهری از نعمت های الهی و نشانه های خداوند برای اهل ایمان شمرده شده و یا به عنوان مثالی برای برپایی قیامت و معاد از آن یاد شده است.

در احادیث آمده است که اگر کسی درختی را آب بدهد، انگار مؤمن تشنه ای را آب داده است. آب دادن به درخت، مثل آب دادن به مؤمن است. در حدیث دیگری وارد شده است که: «إِنْ قَامَتِ السَّاعَهُ وَ فِی یدِ أَحَدِکمُ الْفَسِیلَهُ فَإِنِ اسْتَطَاعَ أَنْ لَا تَقُومَ السَّاعَهُ حَتَّی یغْرِسَهَا فَلْیغْرِسْهَا؛ که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر قیامت به پا شد، اگر در آن زمان یک درخت در دست داری، همان را بنشان»(مستدرک الوسائل/ ج 13/ ص 460) یعنی در خطرناک ترین ایام دست از کشاورزی برندار. خیلی مهم است، قیامت این گونه توصیف شده است که زمین چنان تکان می خورد که کوه کنده می شود و بیرون می آید، کوه ها چنان قطعه قطعه می شوند و به هم می خورند تا بالاخره مثل شن می شوند. زمین چنان تکان می خورد که مغز زمین که داغ است بر پهنای اقیانوس ها می خورد و آنها را به جوش می آید. این صحنه چنان صحنه ی خطرناکی است که هر کسی هرچه دارد رها می کند و فرار می کند، ماه گرفته می شود، ستاره ها به هم می ریزند. اصلًا نظام هستی به هم می ریزد؛ در این اوضاع باز اگر نهالی در دست داری آن را بنشان. این نوع بیان اشاره به اهمیت درخت و درختکاری و ایجاد فضای سبز دارد.

نظر به اهمیت درخت و نقش آن در سلامت طبیعت، در کشور ما یکی از روزهای سال به عنوان روز درختکاری نامگذاری شده است، که در آن مردم تشویق به کاشتن نهال می شوند. این روز در کشورهای مختلفی نیز گرامی داشته می شود

 

انشاء شماره سه

درختان فایده های زیادی دارند از جمله چوب آن. از آن می توان وسایل زیادی تهیه کرد، مثل در، پنجره، میز، صندلی و حتی مداد و کاغذ. این وسایلی است که می شود از چوب درخت ساخت. بعضی ها می گویند که نباید درخت را قطع کرد، این درست است چون طبیعت آن زیبایی را از دست می دهد، دیگر اکسیژن کم می شود و گاز کربن دی اکسید در هوا پخش می شود، ولی اگر درخت را قطع نکنیم نمی توان وسایل چوبی را ساخت. بیایید پیشنهاد من را بشنوید، من می گویم که باید درختها را قطع کرد اما به اندازه و در کنار قطع درختان، درخت هم بکاریم. اینگونه هم طبیعت و اکسیژن داریم، هم وسایل چوبی. خلاصه ما از درختان استفاده های دیگری هم می کنیم، مثلا هر خانواده ای یک خانه دارد و در هر خانه یک باغچه، و در هر باغچه درختان و گیاهانی روئیده اند و هر درخت و گیاه به اندازه خود اکسیژن تولید می کند، به علاوه هر درخت میوه و هر گیاه مواد خوراکی تولید می کند، به اینگونه غذایمان و هوای پاکیزه را به دست می آوریم.

نتیجه گیری:

نتیجه می گیریم که اگر درختان نبودند اکسیژن نبود، جنگل نبود، میوه نبود و حتی دیگر طبیعت زیبا هم نبود.

 

انشاء شماره چهار

درخت یکی از زیباترین مظاهر خلقت و جلوه ای از تجلیات آفریدگار عالم است.

درخت نماد آبادانی و شاخص سبزی و خرمی و مظهر زندگی و باعث تلطیف هوا و موجب آسایش و رفاه مردم و صفا و پاکی طبیعت می باشد.

در دین مقدس اسلام، بنابر آیات و روایات و سیره معصومین(ع) می توانیم به نقش و اهمیت این نعمت و موهبت عظیم پروردگار عالم پی ببریم.

بر اساس آیات قرآن، یکی از مواهب و نعمت های خداوند در آخرت و یکی از ویژگی های بهشت که در آیات کریمه و روایات شریفه بارها به آن اشاره شده است، درخت می باشد:« در بهشت باغ هایی وجود دارد که از زیر درختانش نهرها جاریست».

در میان این درختان بهشتی، درختان میوه نیز وجود دارد، میوه هایی که به تعبیر قرآن « و فاکهه مما یتخیرون » است.

بسیاری از پیامبران و امامان معصوم (ع) ما کشاورز و باغدار بودند و خود با دست خود به کاشت و برداشت درختان اقدام می کردند و به این وسیله در عمران و آبادانی زمینی که خداوند به آن امر فرموده، اهتمام می ورزیدند، مثلاً حضرت علی(ع) چندین نخلستان را با دست مبارک خود احداث کرد و یا امام محمد باقر (ع) در کاشت درختان و کشت و زراعت حتی در گرمای تابستان، کوتاهی نمی فرمود.

پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) نیز علاوه بر دامداری و تجارت، به کشت درختان و زراعت اقدام می فرمود و در حفظ درختان، حتی در جنگ با دشمنان و اشغال سرزمین آنها، به سربازان اسلام تاکید می فرمود.

در اهمیت درخت و درختکاری همین بس که در روایتی معتبر از یکی معصومین (ع) منقول است که: «حتی اگر دیدید قیامت بر پا شد و شما مشغول کاشتن درختی بودید، ازاین عمل نیک خود دست برندارید». و این نشانگر تاکید و توصیه اولیای اسلام به حفظ و حراست از درختان و اهمیت درختکاری است. گرچه متاسفانه با پیشرفت تکنولوژی، تخریب جنگل ها و نابودی درختان رو به افزایش است، اما جای خوشبختی است که بشر امروز به این عمل زشت خود اقرار دارد و سازمان هایی را برای حفظ و حراست و گسترش پارک ها و ازدیاد درختان به وجود آورده است.

در کشور ما نیز در حفظ و حراست درختان و جنگل ها کوشش های چشمگیری انجام گرفته، از جمله هر ساله ۱۵ تا ۲۲ اسفند ماه به عنوان هفته درخت و درختکاری اعلام شده و مردم و دولت به انجام این امر مهم مبادرت می ورزند.

 

انشاء شماره پنج

روز درختکاری که برای گرامیداشت و یادآوری کننده این عنصر مهم در زندگی هر فرد و حیات بر می باشد و در این روز سعی می شود درختان بیشتری کاشته شود تا از آلودگی هوا کم کرده و اکسیزن بیشتری را برای ما ایجاد کنند و همچنین گازهای گلخانه ای را از بین ببرند و فواید دیگری مانند داشتن و ایجاد سایه و میوه و ساخت لوازم چوبی از چوب آن ها را برای ما ایجاد کنند.

در ایران، روز ۱۵ تا ۲۲ اسفند ماه به عنوان “هفته منابع طبیعی” نامگذاری شده است که نخستین روز این هفته یعنی ۱۵ اسفند “روز ‌درختکاری‌” است.

درختان همواره در زندگی بشر موثر بوده اند. قرنهاست که آدمی در سایه شاخسارشان از شدت گرما و تابش خورشید در امان مانده و از میوه های الوان و شیرینشان بهره مند گشته است.

آوای پرندگان که در لابلای شاخسارشان ماوا گزیده اند روح و جانش را صفا بخشیده و قلب وی را مملو از خوشی و شادابی نموده است. در دل زمستان سرد نیز بار دیگر به مدد هیمه ای که از تنه درختان فراهم آورده و آتشی که از آن افروخته سرما و یخبندان را تاب آورده و با آنها دست و پنجه نرم کرده است. و بار دیگر این شکوفه های زیبای درختانند که به او نوید فرارسیدن بهاری دل انگیز را می دهند.

به این ترتیب بهره مندیهایی که از درختان عاید بشر می گردد بیشمار است و اگر درختان را نعمات الهی بدانیم، سخنی به گزاف نگفته ایم. شاید به همین دلیل است که انسانهایی فرهیخته نظیر شعرا و بزرگان و اساتید در زمینه ادبیات و نیز پیشوایان و بزرگان دینی همواره آنرا مد نظر قرار داده و بدان توجه نموده اند.

 

انشاء شماره شش

در کشور ما ایران و چندین کشور دیگر ، پانزدهم اسفند ماه ، روز درخت کاری نامیده شده است. روز درخت‌کاری یکی از روزهای سال است که در آن مردم تشویق به کاشتن نهال می‌شوند. در ایران، روز ۱۵ تا ۲۲ اسفند ماه به عنوان «هفته منابع طبیعی» نامگذاری شده است که نخستین روز این هفته یعنی ۱۵ اسفند «روز درختکاری» است.قرن هاست که درخت یکی از مهم ترین عناصر زندگی بشر بوده است.  از سویی مقدمات پیشرفت بیشتر صنعت و فناوری را موجب می شوند و منابع تامین کننده محصولاتی نظیر وسایل چوبی، مبلمان، لوازم التحریر(کاغذ، انواع مدادهای مختلف) ‌الوار و هزاران محصول دیگر محسوب می شوند و از سوی دیگر به منزله ریه های یک شهر تلقی شده و نقش مهمی را در تامین سلامت اعضای جامعه ایفا می کنند که این مورد اخیر از موارد قبل مهم تر است.با کاشت درختان سازگار با وضعیت جوی ایران و با در نظر گرفتن شرایط آب و هوایی خشک و کم باران اغلب مناطق کشور، می توان محیط زیست را لطیف و با طراوت کرد. طبیعت و فضای سبز وسیله ای برای بقای بشری و حفظ زیبایی شهر است و به عنوان میراثی ارزشمند به همه انسان ها تعلق دارد.بیایید همه ی ما در این روز زیبا نهالی کاشته و در آینده ی سبز کشور خود سهیم شویم.

 

۰

انشا با موضوع چهارشنبه سوری

 تحقیق رایگان

انشا با موضوع چهارشنبه سوری

انشای آزاد با موضوع چهارشنبه سوری

انشاء شماره یک

انشا در مورد چهارشنبه سوری

مقدمه:از گذشتگان ما تاکنون بسیاری از آداب و رسوم باب شده است که برای تک تک افراد بسیار حائز اهمیت بوده و دست به دست و سینه به سینه چرخیده است تا به امروز که به دست ما رسده است آداب و رسومی مثل عید نوروز و مراسم چهارشنبه سوری.

تنه انشا: آداب و رسوم ما نشان دهنده ی فرهنگ و تمدن دیرینه ی ماست که با اجرا و احترام به آن اصیل بودن ما و ارزشمند شمردن گذشتگان ما جلوه گر می شود. این رسومات از گذشته های خیلی دور دارای یک عادت و سنت هایی بوده است که همه ساله اجرا می شده و می شود. همانطوری که عادت قاشق زنی و یا پریدن از روی آتش بوده است. که هرکدام ماجرایی را پشت پرده دارند. رسم قاشق زنی که مفهوم آن را دارد که در این شب عزیز که همگی به مناسبت عید شادی می کنند و جشن می گیرد درست نیست که افرادی در همسایگی گرسنه سر بر روی بالش بگذارد. با این رسم همدلی و مهربانی را نسل به نسل به فرزندانمان آموزش می دهیم و با تقسیم غذا و شیرینی و تنقلات خود برکت را به سفره های خود در این شب عزیز مهمان می کنیم و یا رسم پریدن از آتش که نشان دهنده ی این است که با شروع سال جدید تمام بیماری ها و زردی ها از تن و بدن انسان خارج شود و در مقابل آن سرخی و زیبایی آتش در وجودمان  وارد شود و با دور هم جمع شدن خانواده ،اتحاد و پیوستگی را یادآور می شوند و با شادی و همهمه به استقبال سال جدید می روند تا در مقابل آن سال شاد و پر از خیر و برکتی داشته باشند. اما رفته رفته این سنت های مهم و پرمفهوم در حال نابودی است و در مقابل آن رسومات غربی دیگری وارد شده که نه تنها هیچ مفهوم و فایده ایی ندارد بلکه سرشار از خطرات و اتفاقات ناگوار را می تواند به همراه داشته باشد. مثل رسم آتش بازی و ترقه و فشفشه که می تواند با یک لحظه غفلت اتفاقی جبران ناپذیر به همراه داشته باشد و تنها چیزی که به جا بگذارد حسرت و پشیمانی است. بیاییم از گذشتگان خود درس بگیریم و آن ها را سرمشق و سرلوحه ی زندگی خود قرار دهیم و مهربانی و یک دلی و اتحاد و پیوستگی را به جای شادی ها و لذت های لحظه ایی جایگزین کنیم. زیرا که این آموزه های گران بها نه تنها لحظه ایی نیستند بلکه جاویدان و همیشگی هستند و با اجرا آن تنها با عشق و خوبی سال خود را شروع می کنیم.

نتیجه گیری:گذشتگان ما درست است که در گذشته بودن و تمام شدن اما با کمی تحقیق و پرس و جو متوجه می شویم که با همه ی قدیمی بودنشان اما همیشگی بودند. بیاییم با پیروی از آن ها ما نیز همیشگی شویم.

 

انشاء شماره دو

چند روز پیش از نوروز مردمانی به نام آتش آفروزان که پیام آور این جشن اهورائی بودند به شهرها و روستاها می رفتند تا مردم را برای این آئین آماده کنند. آتش افروزان ، زنان و مردانی بسیار هنرمند بودند که با برگزاری نمایش های خیابانی، دست افشانی ها ، سروده ها و آوازهای شورانگیز به سرگرم کردن و خشنود ساختن مردمان می پرداختند. هدف آنها انتقال نیروی فزاینده و نیک به مردمان برای چیره شدن بر غم و افسردگی بود. آنها که زنان و مردان شادی بخش خوانده می شدند در روزگار ما هنوز نمود کوچکی از خود را زیر نام خواجه پیروز یا حاجی فیروز زنده نگاه داشته اند که البته از هنرمندی زن یا مرد آتش افروز در دوران گذشته بسیار دور است.

از هفت روز پیش از نوروز تا دو هفته پس از نوروز با پدید آمدن تاریکی شامگاه، آتش افروزان در تمام نقاط شهر و ده آتش می افروختند که آن را تا برآمدن خورشید روشن نگاه می داشتند. دختران و پسران دور آتش گرد می آمدند و به پایکوبی و سرود خوانی و پرش از روی آتش می پرداختند. این آتش ، نماد و نشانه ی نیروی مهر میترا و نور و دوستی بود.

آیین آتش افروزی تا روزگار ما بر جای مانده و نام "چهار شنبه سوری" بر خود گرفته است

 

انشاء شماره سه

تاریخ ایران باستان پر از جشن‌هایی است که همگی بر پایه دید و نگاه پیشینیان، دارای فلسفه و جوهری وجودی هستند. این جشن‌ها تعداد بسیار زیادی داشته‌اند ولی امروزه تنها «جشن سوری»، معروف به «چهارشنبه سوری» برایمان به یادگار مانده است. سوری به معنی سرخی است و اشاره به سرخی آتشی دارد که در این روز می‌افروخته‌اند.

روشن کردن آتش به طور کنایه راه یافتن روشنی معرفت در دل و روح است که آثار اهریمنی و نامبارکی را از بین می‌برد، یک رشته جشن‌های آریایی با جشن‌های آتش است. جشن‌هایی مانند جشن‌های سده، آذرگان در نهم آذر، شهریورگان، جشن «گجرسی» و... که با همین منظور، در آنها آتش می‌افروزند.

دلیل اینکه در چهارشنبه سوری آتش روشن می‌شود این است که آتش نزد ایرانیان نماد روشنی، پاکی، طراوت، سازندگی، زندگی، تندرستی و در پایان بارزترین نماد خداوند در روی زمین است. بیماری‌ها، زشتی‌ها، بدی‌ها و همه آفات در عرصه تاریکی و ظلمت جای دارند و به همین علت اهریمن مظهر تیرگی و جایگاه او تاریکی است.

علاوه بر این از قدیم‌الایام تا آنجا که تاریخ نشان می‌دهد، بشر برای آتش اهمیت خاصی قایل بوده و پیشرفت قسمت مهمی از زندگی خود را مدیون وجود این عنصر مفید دانسته است.

چهارشنبه سوری در فرهنگ پارسی به عنوان مقدمه و پیش درآمد عید نوروز نیز شناخته شده است که همواره در طول تاریخ، قبل از فرا رسیدن سال نو و تحویل نوروز برپا می‌شده و هنوز هم در بین اقوام و شهروندان ایرانی از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است.

چهارشنبه پیشوندی است که بعد از اسلام و بر اثر اختلاط فرهنگی با اعراب (که چهارشنبه را نحس می‌دانستند) به جشن سوری اضافه شد، وگرنه تا قبل از اسلام جشن سوری در روز خاصی برگزار نمی‌شد و معمولاً در اواخر زمستان و بنابرقولی بیست و پنجم اسفند در حالی که زمین درحال گرم شدن بود انجام می‌شد.

در هرصورت برپا کردن جشن‌های باستانی در صورتی که به همان نشاط سابق و مبدأ پیدایش انجام گیرد، زیبایی خود را دارد وگرنه یک جشن تحریف شده، به نظر منطقی نمی‌رسد.

 

انشاء شماره چهار

چهارشنبه سوری در غروب آخرین سه‌شنبه و شب آخرین چهارشنبه سال برگزار می‌شود. در روزهای قبل از آن و حتی از یکی دو ماه قبل بسیاری از افراد برای این جشن آماده می‌شوند. آماده شدن‌هایی که گاهی بسیار خطرناک است و خطرات و آسیب‌های جبران ناشدنی به دنبال دارد.

در ایران باستان چهارشنبه سوری با آتش پیوند زده شده است و در زمان حاضر آتش را با ترقه و مواد منفجره کوچک می‌شناسند، به همین دلیل چهارشنبه سوری به جای جشن تبدیل به مراسمی پر از خطر شده است.

اولین خطر برای نوجوانان است. آنها مواد منفجره را بدون آنکه از خطر آن آگاه باشند، در دست می‌گیرند. در بسیاری از موارد یک بی‌احتیاطی و رعایت نکردن مسائل ایمنی باعث از دست دادن چشم، دست، پا و... شده است و در مواردی حتی شخص جان خود را از دست می‌دهد.

خطر دیگر متوجه اطرافیان فرد است. یعنی کسانی که برای تماشا و لذت بردن از آتش‌بازی با ترقه دور فرد جمع شده‌اند. هرچه مواد منفجره بیشتر و از انواع قوی‌تر باشند، شعاع بیشتری را درگیر انفجار می‌کنند.

فقط کسانی که از آتش‌بازی لذت می‌برند، درگیر این خطرات نمی‌شوند. برخی افراد بدون آنکه به این مراسم تمایل داشته باشند قربانی چهارشنبه سوری می‌گردند، حتی اگر در خانه خود باشند. به عنوان مثال زن باردار یا پیرمرد و پیرزنی که قلب ضعیفی دارند، ممکن است بر اثر سر و صدای ایجاد شده از انفجارات کوچک دچار حمله عصبی و شوک شده و سلامتی‌شان به خطر بیفتد. بعضی کودکان از صداهای این انفجارات دچار ترس و وحشت می‌شوند.

در مرحله بعد نکته قابل تأمل این است که همه افراد مصدوم نیاز به مراقبت ویژه دارند؛ آتش‌نشانی، بیمارستان‌ها، اورژانس‌ها و آمبولانس‌ها در این شب حالت آماده‌باش دارند و یکی دیگر از خطرات شب چهارشنبه سوری هزینه‌های زیادی است که به قسمت پزشکی و مدیریت بحران کشور وارد می‌شود.

یکی از خطرات دیگر این است که هرساله بسیاری از منابع مالی ایران بر اثر قاچاق مواد و خرید و فروش ترقه و وسایل آتش‌بازی به کشورهای دیگر مانند چین می‌رود و وقتی جوانان کشور ما از وضعیت بد اقتصادی و بیکاری گلایه دارند، این نیز از خطرات چهارشنبه سوری است.

نکته جالب اینجاست که خود چهارشنبه سوری به شکل سنتی آن و به تنهایی خطری ندارد و این تبعات وارداتی آن یعنی ترقه و مواد محترقه هستند که این جشن باستانی را خطرناک کرده است.

نتیجه می‌گیریم که تشخیص اینکه با وجود این همه خطر به استقبال هیجانات چهارشنبه سوری برویم یا نه، برعهده خود نوجوانان است و مشاهده می‌کنیم که در سال‌های اخیر تلفات چهارشنبه سوری کاسته شده است.

 

انشاء شماره پنج

از دیرباز تا کنون، آتش در نزد ایرانیان از ارزش و جایگاه خاصی برخوردار بوده است و بیشتر جشن ها و آیین ها پیوند نزدیکی با آتش داشته و دارند. گمان می رود که جشن چهارشنبه سوری نوع تغییر یافته ای از گاهنبار «همس پت میدیم گاه» ششمین و آخرین گاهنبار سال است. بخش نخست این واژه یعنی «همس» از «هم» به معنی گرما و تابستان در زبان اوستایی گرفته شده است و واژه ی همس پت میدیم روی هم به معنی برابر شدن روز و شب و آغاز گرما است و این گاهنبار در روز نخست پنجه ی پایان اسفندماه برگزار می شده است.

در هیچیک از متون باقیمانده ی پیش از اسلام اشاره ای به جشن چهارشنبه سوری نشده است. در اوستا، کتیبه های عیلامی، هخامنشی، اشکانی و ساسانی و نیز در متون پهلوی و حتی در روایت های مورخان یونانی درباره ی ایران نیز درباره ی جشن چارشنبه سوری سخنی گفته نشده است.

متون دوران پس از اسلام نیز در این باره تقریبا ساکت بوده اند، حتی در آثار محقق دقیقی همچون «ابوریحان بیرونی» نیز درباره ی آن توضیحی داده نشده است. اما برخی اشاره ها در تعدادی از متون کهن، نشان دهنده ی این است که گویا چارشنبه سوری نه تنها برگزار می شده، بلکه از آن به عنوان «عادت قدیم» نیز نام برده شده است.

نخستین و کهن ترین کتابی که در آن به چنین آتش افروزی اشاره شده است، کتاب «تاریخ بخارا» نوشته ی ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی (286 تا 358 هجری قمری) است. در این کتاب که به نام «مزارات بخارا» نیز شناخته می شود، واقعه ای به شرح زیر از میانه ی سده ی چهارم و زمان «منصور بن نوح سامانی» نقل شده است :

«... و چون امیر منصور بن نوح به مُلک بنشست، اندر ماه شوال سال سیسد و پنجاه، به جوی مولیان، فرمود تا آن سرای را دیگر بار عمارت کردند و هرچه هلاک و ضایع شده بود بهتر از آن به حاصل کردند. آن گاه امیر به سرای بنشست و هنوز سال تمام نشده بود که چون «شب سوری» چنان که «عادت قدیم» است، آتشی عظیم افروختند. پاره ای از آن بجست و سقف سرای در گرفت و دیگر باره جمله سرای بسوخت.»

در این روایت هرچند به صراحت به زمان برگزاری جشن اشاره نشده است، اما عبارت «هنوز سال تمام نشده بود» و نیز «شب سوری» گویا اشاره به مراسم چارشنبه سوری دارد که شاید در آن زمان، انجام مراسم در شب چارشنبه، تثبیت نشده بوده است.

 

انشاء شماره شش

یکی از جشن های سنتی ایرانی که در شب آخرین چهارشنبه سال برگزار می شود چهارشنبه سوری نام دارد. واژه «چهارشنبه سوری» از دو واژه چهارشنبه که نام یکی از روزهای هفته است و سوری که به معنی سرخ است ساخته شده است. آتش بزرگی تا صبح زود و برآمدن خورشید روشن نگه داشته می شود که این آتش معمولا در بعد از ظهر زمانی که مردم آتش روشن می کنند و از آن می پرند آغاز می شود و در زمان پریدن می خوانند: «زردی من از تو، سرخی تو از من» در واقع این جمله نشانگر یک تطهیر و پاک سازی مذهبی است که واژه «سوری» به معنی «سرخ» به آن اشاره دارد. به بیان دیگر شما خواهان آن هستید که آتش تمام رنگ پریدیگی و زردی، بیماری و مشکلات شما را بگیرد و بجای آن سرخی و گرمی و نیرو به شما بدهد. چهارشنبه سوری جشنی نیست که وابسته به دین یا قومیت افراد باشد و در میان عموم ایرانیان (بجز زرتشتیان) رواج دارد.امروزه در شهرهای سراسر جهان که جمعیت ایرانیان در آن ها زیاد است، آتش بازی و انفجار ترقه ها و فشفشه ها نیز متداول است. در سال های اخیر، رسانه های ایران توجه بیشتری به خطرات احتمالی ناشی از این مواد نشان می دهند.البته مراسمی که امروزه برپا می شود به طوری کلی متفاوت با آن روزگار است چون از نظر زرتشتیان آتش نماد مقدسی است و پریدن از روی آن به نوعی بی احترامی به آن نماد تلقی می شود. جشن آتش در واقع پیش درآمد جشن نوروز است که نوید دهنده رسیدن بهار و تازه شدن طبیعت است. از نظر زرتشتیان پریدن از روی آتش بی حرمتی به آتش است. کورش نیکنام، موبد زرتشتی و پژوهشگر در آداب و سنن ایران باستان، عقیده دارد که چهارشنبه سوری هیچ ارتباطی با ایران باستان و زرتشتیان ندارد و شکل گیری این مراسم را پس از حمله اعراب به ایران می داند. او در این باره می گوید: “ما زرتشتیان در کوچه ها آتش روشن نمی کنیم و پریدن از روی آتش را زشت می دانیم.ایرانیان در شب چهارشنبه سوری کوزه های سفالی کهنه را بالای بام خانه برده، به زیر افکنده و آن ها را می شکستند و کوزهٔ نویی را جایگزین می ساختند. که این رسم اکنون نیز در برخی از مناطق ایران معمول است و بر این باورند که در طول سال بلاها و قضاهای بد در کوزه متراکم می گردد که با شکستن کوزه، آن بلاها دور خواهد شد.در گذشته پس ار پایان آتش افروزی، اهل خانه و خویشاوندان گرد هم می آمدند و آخرین دانه های نباتی مانند: تخم هندوانه، تخم کدو، پسته، فندق، بادام، نخود، تخم خربزه، گندم و شاهدانه را که از ذخیره زمستان باقی مانده بود، روی آتش مقدس بو داده و با نمک تبرک می کردند و می خوردند. آنان بر این باور بودند که هر کس از این معجون بخورد، نسبت به افراد دیگر مهربان تر می گردد و کینه و رشک از وی دور می گردد. امروزه اصطلاح نمک گیرشدن و نان و نمک کسی را خوردن و در حق وی خیانت نورزیدن، از همین باور سرچشمه گرفته است. فال گوش یکی از رسم های چهارشنبه سوری است که در آن دختران جوان نیت می کنند، پشت دیواری می ایستند و به سخن رهگذران گوش فرامی دهند و سپس با تفسیر این سخنان پاسخ نیت خود را می گیرند. در رسم قاشق زنی دختران و پسران جوان، چادری بر سر و روی خود می کشند تا شناخته نشوند و به در خانهٔ دوستان و همسایگان خود می روند. صاحبخانه از صدای قاشق هایی که به کاسه ها می خورد به در خانه آمده و به کاسه های آنان آجیل چهارشنبه سوری، شیرینی، شکلات، نقل و پول می ریزد. دختران نیز امیدوارند زودتر به خانه بخت بروند.شال اندازی از دیگر مراسم شب سوری است که تاکنون اعتبار خود را در شهرها و روستاهای همدان و زنجان حفظ کرده است. پس از خاموشی آتش و کوزه شکستن و فالگوشی و گره گشایی و قاشق زنی جوانان نوبت به شال اندازی می رسد. جوانان چندین دستمال حریر و ابریشمی را به یکدیگر گره زده، از آن طنابی رنگین به بلندی سه متر می ساختند. آنگاه از راه پلکان خانه ها یا از روی دیوار، آنرا از روزنه دودکش وارد منزل می کنند و یک سر آن را خود در بالای بام در دست می گرفتند، آنگاه با چند سرفه بلند صاحبخانه را متوجه ورودشان می سازند. صاحبخانه که منتظر آویختن چنین شال هایی هستند، به محض مشاهده طناب رنگین، آنچه قبلاً آماده کرده، در گوشه شال می ریزند و گره ای بر آن زده، با یک تکان ملایم، صاحب شال را آگاه می سازند که هدیه سوری آماده است. آنگاه شال انداز شال را بالا می کشد. آنچه در شال است هم هدیه چهارشنبه سوری است و هم فال. اگر هدیه نان باشد آن نشانه نعمت است، اگر شیرینی نشانه شیرین کامی و شادمانی، انار نشانه کسرت اولاد در آینده و گردو نشان طول عمر، بادام و فندق نشانه استقامت و بردباری در برابر دشواری ها، کشمش نشانه پرآبی و پربارانی سال نو و اگر سکه نقره باشد نشانه سپیدبختی است.نویسندگان و نظریه پردازانی نیز بوده اند که جشن های چهارشنبه سوری و نوروز را آیینی ناپسند و مذموم می دانستند

 

نشاء شماره هفت

ما چهارشنبه سوری خودمون را درداخل خانه و به دیدن فیلمهای متعدد تلویزیون که پشت سرهم پخش می شد گذروندیم.  نمیدونم چرا چهارشنبه سوری امسال سیمای ما هی فیلم پخش می کرد. دفعه اولی بود که یک کانال چهارفیلم را بدون پیام بازرگانی پخش می کرد، کلی حال کردم ... بابام می گه چون می خواست سنت باستانی چهارشنبه سوری را به ما یاد بدهد. اما فیلمهای "ترمیناتور" وانیمیشن "عصر یخبندان"، غرب زده می باشند من نفهمیدم بابایم کدام سنت باستانی را گفت ؟! دیشب تهران نزدیک خانه ما موتورسواری زیاد می کردند.  70،80 تا برادر بودند فکر کنم اومده بودند با موتور از روی آتیش بپرند. بابام می گه ترق وتروق کار بدی است چون آدم آتش می گیرد. من هم آتش گرفتم اما ترق و تروق بازی نکردم نمی دونم چم شده بود! می گن نماینده زرتشتیان هم آتیشی شده. فکر کنم اون هم ترق و تروق بازی کرده . همش به خاطر چهارشنبه سوری است .از سن و سالش هم خجالت نمی کشه!! من نفهمیدم سنت های ما خرافی است یا خرافات ما سنتی !آخه بابام میگه همه سنتها یک جریانی دارند. اما من هنوز نفهمیدم خرافاتی شدن سنتها چه جریانی دارند؟ آخه چند روزیه هی میگن سنت آتش افروزی خرافی است.

چهارشنبه سوری امسال سرم را درد آورد فکر کنم به خاطر سرو صداهای ترقه بود ولی تا حالا هیچ وقت موقع سروصداهای ترقه سرم درد نمی گرفت. گمونم در ترقه های امسالشان از گاز فسفر سفید استفاده کرده بودند!!.

بابام میگه اینقدر پای تلویزیون نشین، من گوش نمی دم. چهارشنبه سوری امسال یه برنامه از تلویزیون پخش شد که گفت من و بابام و امثال من و بابام ، "فراماسونر انگلیسی" هستیم. اما بابایم همیشه به من می گفت تو خیلی بچه هستی  و می گه  خودش هم یزدیه!!  من نمی دونم انگلیس مال کدوم یکی از توابع یزده! اما فکر کنم فراماسونر انگلیسی یعنی بچه یزدی!!. فکر کنم اونهایی هم که مال کرمان باشند بهشون می گن ناسیونالست !!

ولی هنوز نفهمیدم به بچه کرمونی چی می گن؟ فکر کنم بهش بگن ناسیونالیست باستانگرا!

من ناسیونال دوست ندارم آخه بابام میگه پاناسونیک بهتره ! پس نتیجه میگیریم ناسیونالیسم بداست و باید پاناسونیکسیم بود. بابام میگه  یادش به خیر چهارشنبه سوریهای قدیم ما قاشق زنی می کردیم . اما حالا به جای قاشق زنی همش من را کتک می زنه!!  آخه بابام می گه تو خیلی حرف می زنی! ولی من فکر کنم بابام بچه مظلوم گیر اورده. می ترسه آخرش من زن کرمونی بگیرم اون وقت بشم یه فراماسونر انگلیسی ناسونالیست یزدی کرمونی!!!

 

انشاء شماره هشت

چهارشنبه ی آخر سال را چهارشنبه سوری می گویند که این سنت سالیان سال است که در بین ایرانیان رواج دارد.مردم در این روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهایشان مراسمی را برگزار می کنند که ریشه اش به قرن ها پیش باز می گردد. مراسم ویژه آن در شب چهارشنبه صورت می گیرد برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن نیز بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از من ، زردی من از تو ) می خوانند.واژه «چهارشنبه‌سوری» از دو واژه چهارشنبه و سوری که به معنی سرخ  ساخته شده‌ .امروزه در شهرهای سراسر جهان که جمعیت ایرانیان در آن‌ها زیاد است، آتش‌بازی و انفجار ترقه‌ها و فشفشه‌ها نیز متداول است البته مراسمی که امروزه برپا می‌شود به طوری کلی متفاوت با روزگار گذشته است. در آن روزگاران یرانیان در شب چهارشنبه سوری کوزه‌های سفالی کهنه را بالای بام خانه برده، به‌زیر افکنده و آن‌ها را می‌شکستند و کوزهٔ نویی را جایگزین می‌ساختند. که این رسم اکنون نیز در برخی از مناطق ایران معمول است و بر این باورند که در طول سال بلاها و قضاهای بد در کوزه متراکم می‌گردد که با شکستن کوزه، آن بلاها دور خواهد شد.در گذشته پس از پایان آتش‌افروزی، اهل خانه و خویشاوندان گرد هم می‌آمدند و آخرین دانه‌های نباتی مانند: تخم هندوانه، تخم کدو، پسته، فندق، بادام، نخود، تخم خربزه، گندم و شاهدانه را که از ذخیره زمستان باقی مانده بود، روی آتش مقدس بو داده و با نمک تبرک می‌کردند و می‌خوردندگرفته‌است.یکی از رسم‌های چهارشنبه‌سوری است که در آن دختران جوان نیت می‌کنند، پشت دیواری می‌ایستند و به سخن رهگذران گوش فرامی‌دهند و سپس با تفسیر این سخنان پاسخ نیت خود را می‌گیرند. قاق زنی یکی دیگر از رسمهای دیرینه ی چهارشنبه سوری است که در این رسم دختران و پسران جوان، چادری بر سر و روی خود می‌کشند تا شناخته نشوند و به در خانهٔ دوستان و همسایگان خود می‌روند. صاحبخانه از صدای قاشق‌هایی که به کاسه‌ها می‌خورد به در خانه آمده و به کاسه‌های آنان آجیل چهارشنبه‌سوری، شیرینی، شکلات، نقل و پول می‌ریزد. اما امروزه جای تمام این رسوم زیبا را ترقه ها و مواد منفجره گرفته اند و در شبی که همه باید خوشحال در کنار هم باشند عده ای زیادی از هم وطنان عزیزمان در بیمارستانها بستری می شوند و خاطره تلخی از این شب در ذهن خانواده ی خویش نقش می بندند.

 

۰

انشا در مورد پنجره

 تحقیق رایگان

انشا در مورد پنجره

انشا با موضوع پنجره

انشاء شماره یک

انشا جدید درباره پنجره

مقدمه: در گوشه ایی از خانه همان قاب کوچک که دنیا و آدم ها در آن قاب جا گرفتند همان پنجره ایی نامیده می شوند که به زندگی رنگ زیبایی بخشیده تا آدم ها از دنیا و آدم هایش جدا شوند زیرا که دنیا و آدم ها عضو جدانشدنی از هم دیگر هستند.

تنه انشا:پنجره یک چارچوب کوچک است روبه بیرون. روبه طبیعت و روبه شهر تا زمانی که دلت گرفت در آن چاردیواری دورت پنجره را بازکنی و به دنیای بیرون سلام بگویی. گاهی با یک فنجان چایی کنارش بنشینی و غرق شوی در رویاهایت و کشتی آرزوهایت را در کنار مقصد نهایی اسکان دهی و با دمی محکم هوای دل انگیز زیبایش را در مشام خود راه دهی و.. پنجره گاهی خودش به تنهایی نقشی مفید و مهمی را ایجاد می کند. گاهی همان کشتی رویاهایت می شود و گاهی بهشت سرسبزی و گاهی حیاط خلوت خانه ات می شود. آن ها که چهار دیواری اطرافشان آپارتمانی است و حیاط و باغ ندارند بهتر این موضوع را درک می کنند اما مهم این است که همیشه پنجره ی دلت را بازکنی تا نسیم خوشبختی در لابه لای موها و تار وپود زندگیت نفوذ کند و یا همه ی خوبی ها و محبت ها و حال خود در وجودت تزریق شود و در برابر آن پنجره ی دلت را روبه بدی ها و زشتی ها، کینه و دشمنی ها ببندی تا سراسر وجودت پر شود از صفات نیکو و حال خوب .این پنجره ها نقش بسیار پر رنگی در زندگی ایفا می کنند، سحرگاه با طلوع خورشید که تشعشات آن از پنجره به خانه ها نفوذ کرده چشم باز می کنیم. شباهنگام با نور ستارگان چشمک زن و ماه تابان که از گوشه ی پنجره دیده می شود چشم می بندیم گاهی از پشت این پنجره با خدایمان حرف می زنیم و گاهی گله و گریه می کنیم و گاهی از سرشوق و شعف شکر می گوییم و می خندیم. پنجره ی خانه ی ما یکی از زیباترین قسمت های خانه ما است که در آن قاب مربعی شکل زندگی ما نقش می گیرد و ما زندگی می کنیم.

نتیجه گیری:پنجره ی خانه ی ما شاهد و ناظر خوب و بد حال ماست. پنجره ها تنها یک قاب نیستند بلکه آن ها خود جریان دهنده ی زندگی هستند زیرا خانه ی بدون پنجره همان زندان سرد و تاریک است.

 

انشاء شماره دو

پنجره‌ای هستم که فقط به عقب و جلو باز می‌شوم. سرما و گرما را تحمّل می‌کنم و هرکس که از جلویم می‌گذرد را می‌بینم. آن‌ها را می‌بینم که به یکدیگر سلام می‌کنند و با هم حرف می‌زنند. حسرت آن را می‌خورم.

وقتی مرا باز می‌کنند امیدوار می‌شوم به ادامه‌ی زندگی بی‌جانم؛ وقتی که مرا می‌بندند معلوم نیست آیا باز هم مرا باز می‌کنند یا نه؟

وقتی که خانه خالی است، باد همدم من می‌شود و با من سخن می‌گوید.

وقتی که مرا باز و بسته می‌کنند، صدای قیژقیژ مهره‌های کمرم را می‌شنوم. گاهی انسان‌ها به بیرون خیره می‌شوند، آن‌وقت انگار که مرا می‌بینند و به من نگاه می‌کنند. وقتی به کسی سلام می‌کنند، انگار به من سلام می‌کنند: وای! چه با شکوه!

آدم‌هایی ساده از جلوی نگاهم می‌گذرند و بی‌توجّه به من حرکت می‌کنند؛ سلام! سلام! ولی نمی‌توانند صدایم را بشنوند. آن وقت به جای جواب سلام من می‌گویند:چه طبیعت قشنگی! چه برف زیبایی! از این‌جا نوک قلّه پیداست که زمستان آن را سفیدپوش کرده.

جلوی چشمانم را برف پوشانده. نمی‌توانم چیزی ببینم. چند ساعت است این برف‌ها جلوی چشمم را گرفته‌اند. نور خورشید آن‌را آب و اشک مرا سرازیر می‌کند. دستت درد نکند خورشید.

بر پشت‌ بام روبه‌رو پیرزنی برف‌ها را پارو می‌کند. بچه‌ها را در کوچه می‌بینم که در حال برف‌بازی هستند. خوش به حالشان. می‌بینم که پسری به سوی من برف پرتاب می‌کند که به چشمانم می‌خورد. چشمانم نمی‌بینند. آخ! دیگر نمی‌توانم جایی را ببینم. چشمانم کور شده.

سر و صدای بچّه‌ها را می‌شنوم. گویی زندگی تازه پیدا کرده‌ام. از این به بعد به جای دیدن باید گوش بدهم

 

انشاء شماره سه

وای نه نه نه نهههههههه... سوختم..

02سال قبل:

تق تق تق این صدای اولین ضربه هایی بود که توسط بیل مکانیکی به من می خورد دریکی ازکوه های

شهرکرمان معدن بزرگی پرازمنابع آهن بود.ازهمون اول فکرش رامی کردم که می توانم یک وسیله بشم که

درجایی مهم کاربرد دارد.راستش ما جد درجد پنجره بودیم وپدرم ازمن می خواست که من هم پنجره شوم

ومایه افتخارخانواده.طی فرآیندهای طوالنی درکارخانه مادرنهایت به آهن خالص تبدیل وبه کارخانه ای بزرگ

منتقل شدیم.عجب آدم هایی بودن تامیتونستن به ماناخالصی بستندتاسودبیشتری بکنند.خالصه ماچهارچوب

پنجره شدیم ورفتیم مغازه.ازیک مدرسه بزرگ اومدن من وتعدادی دیگر رابرای آنجاخریدند.ماراهم به یکی

ازکالس هابستند.اونجا یک دوست خیلی خوب هم پیداکردم شیشه خانوم.!!!که راستش رابخواهم بگویم خیلی

زیبا بود.ماسال های طوالنی کناریکدیگر زندگی کردیم تا...تق..ازخواب بیدارشدم هنوز گیج بودم.خوب نفهمیدم

چی شده تادیدم خرده های شیشه روی زمین پخش شده وشیشه آخرین نفس هایش راکشید.باورم نمی

شد.اشک ازچشمانم جاری شدوبغض گلویم راگرفت.تایک هفته دل ودماغ هیچ کاری را نداشتم.درآنقضیه یک نفر

باتوپ به شیشه کوبیده بودواون اتفاق افتاد.من که رضایت نمی دادم وفقط قصاص رامی خواستم!!!.معلم مدرسه

آمدوگوشمالی حسابی به آن نفردادونمره خوبی هم ازانظباطش کم کرد.

راستش من وشیشه ودانش آموزان یک خانواده راتشکیل می دادیم.دانش آموزان همانندبچه های مابودند.ماهم

درغم آن هاشریک بودیم وباخنده آن هامی خندیدیم.سال ها می گذشت ودوستانم که دیوارهابودندهم پوسیده

می شدند.هردوره دانش آموزان جدیدمی آمدندوتا آخرسال کلی مطالب جدید یادمی گرفتند ومن هم به خودم

افتخارمی کردم که دراین مسیرنقشی دارم.کم کم سال های آخرعمرم رسیدکه مدرسه جابه جاشد ومدرسه قبلی

خراب شد.و وداعی تلخ بادوستان ,دانش آموزان و... .

پشت کامیون رفتم وسپس در اوراقی وکوره ذوب آهن و...

 

انشاء شماره چهار

من یک پنجره چوبی هستم. این نوشته شرح حال من و زندگی من است. شاید درس عبرتی باشد برای تازه به دوران رسیده ها و یادآوری خاطرات باشد برای هم سن و سالانم.

از یک دانه کوچک نهالی خلق شد.از آن نهال درختی تنومند به وجود آمد. درخت،جامه سبز و نارنجی و سفید به تن می کرد.باران اساس و بنیان وجودش را سیراب می ساخت.پنجه های طلایی آفتاب درخت را قدرت می بخشیدند و درخت گوش به آواز پرندگان می سپرد. شاخه هایش به آواز  وساز نسیم وباد می رقصیدند.درخت روزها و شب ها با سنجابی که در تنه اش لانه کرده بود،هم صحبت می شد.می خوابید و بیدار می شد.

سال ها گذشت...

سنجاب مرد.درخت پیر شد. مردی آمد. تیغه تبرش را بر سینه درخت کوبید. درخت فریاد زد و پرنده ها پریدند. مرد ضربه ها را محکم و محکم تر کرد تا اینکه درخت بر زمین افتاد.

درخت را به الوار تبدیل کردندو نجاری با آن ها چارچوب پنجره ای را ساخت.آری او من بودم.در تن خالی من چیزی که به آن شیشه می گفتند را قرار دادند و رنگ نیلی را جامه من ساختند. مردی ما را خرید و نگهبان خانه اش ساخت. از آن پس رنگ شد نگهبان من و من شدم نگهبان شیشه و شیشه هم نگهبانی شد برای گرمای تابستان و سرمای زمستان.

ما سه دوست روزگاز خوشی داشتیم. در فصل بهار باران با ما آب بازی می کرد.در تابستان نسیم ملایم وجود ما را نوازش می کرد.در پاییز باد و برگ های رنگارنگ همبازی ما می شدند و در زمستان نور ملایم آفتاب،ذره ذره وجودمان را گرما و محبت می بخشید.

گاهی اوقات صاحبخانه گرد و غبار وجودم را با تن نرم دستمال تمیز و پاکیزه می کرد.من شاهد بازی بچه ها در حیاط و خانه بودم.شاهد غم ها و شادی ها و رفت وآمدشان بودم.شاهد گریه های آسمان،لبخندهای آفتاب،سکوت شب،هیاهوی روز، غرش رعد،زوزه گرگ ها و سوسوی چراغ ها بودم. زندگی من با تماشا کردن به این و آن سپری می شد. جامه رنگی من پاره و ذره ذره می شد و می ریخت.حال، وجود من جایگاه موریانه هایی بود که ذره ذره وجودم را می جویدند.

روزی از همان روزها هنگامی که آفتاب سوزان تابستان در وسط آسمان می تابید و من مثل همیشه مشغول تماشا کردن بودم، ناگهان دیدم یک شی کروی سبز رنگ با سرعت به طرفم می آید.سعی کردم تکانی به خود بدهم که ناگهان صدایی وحشتناک تنم را انباشته از درد کرد.آن توپ، شیشه قلبم را شکست و من از حال رفتم.وقتی به خودم آمدم،دیدم در یک جای تاریک اسیر شده ام.چندین چشم به من خیره شده بودند.لحظه ای احساس کردم دارم خواب می بینم.ولی خواب نبود من در انباری بودم.روزها گذشتند تا من به نبود آفتاب و ماه و طبیعت عادت کردم.دوستان زیادی پیدا کردم.دیوار انباری که از بیرون شاهد همه چیز بود برایم خبری آورد.او گفت که یک پنجره فلزی جانشین من شده است و به تن مقاوم خود بسیار می بالد و از ضعف های من می گوید و  می خندد  غرور  سراسر وجودش را پر کرده. انگار شکستن شیشه بهانه ای شده بود برای صاحبخانه تا جای مرا با دیگری عوض کند.

حال که دارم شرح حال خودم را برایتان می نویسم، در گوشه ای از انباری نشسته ام. هم صحبت و خبرآورنده من دیوار انباری است.چند وقتی است که صاحبخانه فوت کرده و این خانه فروخته شده است.صاحبخانه جدید،پنجره ها را دوجداره کرده است و پنجره فلزی هم اکنون در کنار من نشسته وباشنیدن شرح حال من به غرورهایی که کرده بود افسوس می خورد و عرق شرم می ریزد.

آری ای  دوستان تازه به دوران رسیده من،از دالان های وجود من،از رنگ پریده من و از قلب شکسته من درس عبرت بگیرید و واژه غرور و تکبر را از دفتر شرح حال زندگیتان پاک کنید تا شرمنده نشوید.

 

انشاء شماره پنج

به نام افریننده ی توانایی ها ،خدا، او که با توانای اش رقص موج را در میدان ابگون در راس تماشای دیدگان قرار می دهد او که خورشید را افرید تا با طلوع آن مخلوق را به سوی خمیازه ای راهنمایی کند خمیازه ای در چهار چوب پنجره.

بازهم طلوعی دوباره ، از خواب بر می خیزم بوی نم دریا فضای اتاق را احاطه کرده نفسی عمیق می کشم یک دستم به سویی دیگری به سوی دیگر سینه سپر کرده و اه می کشم چه نسیمی است خش خشی به من می گوید پنجره را باز کن در دلم می خندم و می گوییم مبادا در را باز کنم و باز هم صدای دلخراش ماشین ها و بوق هایشان صحنه های سحری ام را سوار باد کند .

به سوی پنجره می روم انگار امروز هر روز من نبود متفاوت و عجیب دستانم را پایه کردم به دو گوشه بالایی پنجره می دانید چه دیدم ؟ صحنه ای را که در خواب می دیدم را.

همان لحظه چشمانم را بستم تا اگر خواب است بیدار نشوم صدای مادر می امد و می گفت پاشو نماز....

با چشمان بسته در را باز کردم خش خش زیاد و زیاد تر شد صدای حرکت سنگ ها با موج اب می امد نمی دانستم چه کار کنم  نسیمی سرد و لطیف به صورتم میزد انگار چهره ام می خندید دوست داشتم از اون بالا بپرم تو دریا ولی تماشای این تصویر خیلی زیبا تر بود موج می امد و با هر یکبار امدنش فریاد کوکان همراه با خنده می امد انها غرق شادی بودن و لباس هایشان خیس دریا ی شادی از انجا فریاد می زدم بچه ها مواظب باشید ولی انها صدای مرا هرگز نمی شنیدند و به بازی با شن ها می پرداختند گاهی دلقکی نقش بر زمین می کردند و برایش چشم و ابرو شنی می ساختند گاهی ساکت جاسوسانه از آغوش دریا سنگریزه های صاف زیبا را می دزدیدند و از ان برای خود قلعه پایان ناپذیر می ساختند انگار که عمری از انها نمی گذشت.

گویی سوار کاری نیز اسب خود را به تماشای دریا اورده از اسب پایین امده و  دستی بر یال اسب می کشد و خود نیز بر زمین می نشیند.

در داخل پنجره ی چه صحنه ی زیبایی بود تابلوی نقاشی ام را اوردم تا تمام این خوبی ها را در ان بنگارم ولی ناگهان صدای بوق ماشین ها مرا از دریای خوبی ها جدا کرد و با یک دریا اب پارچ مادرم از خواب بیدار شدم.

 

۰

انشا پایه دهم در مورد تضاد مفاهیم برف

 تحقیق رایگان

انشا پایه دهم در مورد تضاد مفاهیم برف

انشا صفحه ۱۰۷ پایه دهم با ویژگی تضاد مفاهیم برف

انشاء شماره یک

مقدمه:خداوند برکت و نعمت های بی شماری به ما عطا کرده است، که هر کدام از آن ها فایده ها و زیان هایی را در خود داشته اند مانند: باد و باران و برف.

بعد از گذشت روزهای گرم تابستانی کم کم روزهای سرد زمستانی خود را از لابه لای ابرهای درهم تنیده آسمان نشان می دهد. همان ابرهای سیاه شناور در آسمان که با خود برف های سفید مروارید شکل را می آورند و بر روی زمین فرو می آیند و روی زمین می نشیند همچون فرشی سفید رنگ که در سرتاسر زمین پهن شده است. هوا بسیار سرد است اما دل کودکان گرم گرم است تا با دستان کوچک خود آدم برفی های بزرگ بسازند تا دست ببرد در میان برف های نرم وگلوله های برفی سفت را بسازند و به سمت یکدیگر پرتاب کنند و بازی کنند و بخندند.

برف با خود تمیزی و پاکی می آورد و تمام کثیفی و آلودگی ها را با خود می برد. برف جانی دوباره بعد از خواب موقت زمین به آن می دهد و شروعی دوباره می شود برای سر درآوردن و جوانه زدن برگ ها و گیاهان تازه از  زمین در آمده تا دوباره سبز شود و عطر و بوی بهاری بعد از برف زمستانی همه جا را پر کند. شروع برف پایان خیلی از ماجراها است ،پایان سیاهی ها و باران و سرما. زیرا  با آمدن برف همه جا سفید می شود. بعد از آن آفتاب است و گرمای بعد از تابش طلوع خورشید. طلوع خورشیدی که یادآور می شود زندگی نیز مانند همه ی این تضادها بعد از غروبی، طلوعی دارد و بعد از هر غمی شادی و بعد از هر مرگی، زندگی دوباره ایی است.

 

انشاء شماره دو

مقدمه : به نام آفرینده فصل ها و زیبایی های نهفته در هر فصل انشا خود را آغاز میکنم .

از خواب بیدار می شوم.همه جا سفید پوش شده است.ازخانه خارج می شوم.  درختانی که تا پریروز لباس سبز پوشیده بودند و دیروز بی لباس بودند،امروزلباس سفیدی به تن کرده اند. بام خانه ها هم سفید شده است.آب

رودخانه ها یخبسته اند.دیگر آن ماهی های رنگارنگ نمی توانند سر از آب بیرون بیاورند واز منظره ی بیرون از آب لذت ببرند.دیگر آن چمنزارها  و کشتزارها درمیان ما نیستند و لایه ای از برف صورتشان را پوشانده است.

در دوردست کوهای برف گرفته و ابرهای سیاه و سفید،شهر را سفیدرنگ کرده اند و با دانه های ستاره ای شکل آن را برجسته نشان داده اند. از تماشای منظره ی برفی چشم می پوشم و تصمیم قدم زدن میگیرم.جای

پای کفش هایم برروی برف ها نقش برمی دارند.صدای برف های زیر کفش هایم مانند صدای خش،خش برگ های خشکیده ی پاییز است؛چرا که آن برف هاینرم،زیر پاهایم خشک و سفت می شوند.

در آن طرف دانه های برفِ بلور مانند در نقطه ای جمع شده اند و یک آدمکِ برفی را تشکیل داده اند.

دوردست ها می نگرم؛خورشید هنگام طلوع کردن را مناسب می بیند و با یک پرتاب بر روی برف های بلورین نور می تاباند.آدم برفی ها از خجالت آب می شوند؛ پیاده روهای برفی به پیاده روهای سنگی تبدیل می شوند؛ یخ ها آب می شوند وماهی ها از خوشحالی به بالا و پایین می پرند.گل ها و چمنزارها سر از برف ها بیرون می آورند.برف هایی که از خجالت آب می شوند.درختان هم لباس صورتی به تن کرده اند.حالا نوبت بهار است که سراز این برف ها بیرون بکشد.

نتیجه گیری : در هر سوی که نگاه میکنم نشانه ای زیبایی تو می بینم . ای خالق من . ای خالق زیبایی نهفته در هر دانه برف . ای نقاش چیره دست هستی . دوستت دارم .