تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی
انشا در مورد کار
پایه دهم فنی و حرفه ای مثل نویسی صفحه۲۱ برداشت خود را از مثل برو کار می کن مگو چیست کار بنویسید؟
این مطلب شامل پنج انشا است :
انشاء یک
مقدمه:انسان
زاده شده است که برای امرار معاش خود تلاش کند و این مسیر سختی هایی را
نیز به همراه خود دارد که انسان در شرایطی مجبور به انجام آن می باشد و
تمام سختی هایش را به جان می خرد.
تنه
انشاء: انسان ها از همان کودکی می آموزند که هیچ راهی در این زندگی آسان
به دست نمی آید و برای رسیدن به سعادت و خوشبختی باید از مانع های زیادی
گذر کنیم تا در نهایت سختی ها به اتمام رسند و خوشی ها به روی ما سلام
بگویند اما گذر از این مانع ها
نیز خودش راهی پر پیچ و خمی دارد که انسان مجبور است که این مسیر را با
تمام سختی هایش پشت سر بگذارد و به دنبال کار برود تا از طریق کار و روزی
حلال روز به روز پله های پیشرفت و ترقی را بالا رفته تا در نهایت به قله ی
آرزوها و هدف خود برسد.
اما
سوالی که این بین مطرح می شود این است که چه کاری؟! در پاسخ به این سوال
باید گفت که کار حلال و روزی حلال با همه ی سختی هایش عار و عیب نیست بلکه
انسان باید به کار خود در هر شرایطی افتخار کند، چه فرقی دارد که این کار
کارگری باشد یا رفتگری؟! یا که نانوایی باشد یا مهندسی و یا حتی دکتری؟ مهم
این است که انسان برای درست زندگی کردن، درست نیز کار کند و برای این
موضوع نباید نگران یا سرافکنده باشد زیرا دست رنج بازو و تلاش خود را می
گیرد و خدایی نکرده از دیوار کسی بالا نمی رود.
بنابراین
از زمان های گذشته این مثل باب شده است، انسانی که می خواهد کار کند و یا
جویای کار است از نوع کار و چگونگی کار سوال نمی پرسند زیرا هدف او به دست
آوردن رزق و روزی حلال است و برای این هدف خود دست به هر کاری می زند تا با
افتخار و سربلندی پول دست رنج خود را صرف زندگی و خانواده ی خود کند زیرا
انسان زحمت کش همیشه سربلند و پر افتخار برای خود و خانواده اش است.
نتیجه
گیری: انسانی که دنبال کار است دنبال بهانه نمی رود و برایش چیستی کار و
چگونگی کار مهم نیست بلکه او به فکر آوردن لقمه نانی حلال بر سر سفره ی
خانواده اش است. بنابراین برو کار می کن و مگو چیست کار که سرمایه جاودانگی
است کار.
انشاء دو
پدربزرگ
قبل از آنکه از این دنیا برود، نوه ۶ سالهاش را همیشه در آغوش میگرفت و
این شعر سعدی، شاعر نامدار ایران را که درس زندگی صدها نسل بعد از خود داده
است، میداد.
او در گوشهای نوهاش همیشه این شعر را زمزمه میکرد:
برو کار میکن مگو چیست کار / که سرمایه جاودانیست کار
نوه
کوچک، دیگر اندکی بزرگ شده بود و به مدرسه میرفت و در یازدهمین سال زندگی
نوهاش که دیگر آرامآرام نوجوان میشد از این دنیا رفت و نوه عزیز پدر
بزرگ بر فراز آرامگاه او بهشدت گریست و ماهها بعد از فوت او عزادار بود.
یک
روز پدر جوان، فرزند نوجوانش را در آغوش گرفت و گفت: پسرم! دیگر نباید در
مرگ پدربزرگ سوگواری کنی اگه میخوای او را همیشه به یاد داشته باشی به
تعمیرگاه من بیا یعنی تابستانها که کار یاد بگیری.
پسرک گفت: راست میگی بابا؟ مگه میشه؟! [enshay.blog.ir]
پدر
گفت: چرا نمیشه پسرم، اینجا حسابی کار یاد میگیری! مشتریها
ماشینهاشونرو میآرن و تو همه چیرو درباره وسایل ماشین یاد میگیری و
نحوه تعمیر آن را.
پسر نوجوان و زیرک یاد گفته پدر بزرگی که عاشقش بود افتاد و گفت: برو کار میکن مگو چیست کار!
از
فردا پسر همراه دیگر شاگردهای تعمیرکار اتومبیل در تعمیرگاه بود. شاگردها
پسر اوستا را خیلی خوب تحویل میگرفتند و همه چیز را به او یاد میدادند:
ببین رضا جان، پنچری رو اینجوری میگیرن!
یکی دیگر میگفت: این کلاجه، این هم صفحه کلاج اگه خراب بشه!
سومی میگفت: وقتی میگن یه ماشین آب و روغن قاطی میکنه! یعنی این.
چهارمی: این باتری ماشینه، برق ماشین مال اونه.
و
رضا فکر میکرد چقدر چیزهای جالبی در دنیا وجود دارد که گاهی بسیار بهتر
از بازیهای رایانهای است. این یک ماشین واقعی است اما بازیهای
پلیاستیشن و بازیهای دیگر خیالی! [enshay.blog.ir]
هر
روز صبح زود با پدرش به تعمیرگاه میرفت و در عالم خیال میدید که روح
پدربزرگ نیز خوشحال و خندان همراه آنهاست و گاهی در کارها به او کمک
میکند. حتی یکروز به شبح خیالی پدربزرگ گفت: باباجون وقتی ماشین ترمز
میبره یعنی چی؟
پدر با خنده گفته بود: با کی حرف میزنی پسرم؟!!
رضا حرفی نزد و با روح پدربزرگ به گمان خودش حرف میزد.
یک روز، پدر با خوشحالی آمد و گفت: پسرم، اسمترو توی مدرسه تیزهوشان نوشتهام!
رضا خیلی خوشحال شد اما با حالتی غمگنانه گفت: بابایی! کارم رو خیلی دوست دارم.
پدر با خنده گفت: ای شیطون! یعنی میخوای مدرسه نری؟
رضا گفت: نه، درس رو هم دوست دارم اما کارم رو هم همینطور!
روبهروی
تعمیرگاه، درختهای پاییزی برگهای خشک خود را فرو میریختند و نرمه بادی
بوی پاییز را انگار در شهر میگسترد. روح پدربزرگ بر فراز سر تعمیرگاه پسرش
باز هم نجوا میکرد:
برو کار میکن مگو چیست کار
که سرمایه جاودانیست کار...
انشاء سه:
به نام نامی نامان که هر چه در وجود منو توست همه از بهر وجود اوست
تعلل
در کثیری از مشکلات بشری نشانگر ان است که مردمانی خود را بدون تلاش
فراخوانده و به ان دل بسته اند و در مفهوم کلی خود را تنبل جلوه میدهند.
حکایت
چنان ارضه دارد که روزی بهر خدایی خداوندگار،کهنسالی با نواده اش در کلبه
ای بهر دیاری میزیست چنانچه اجل مهلت تکلم بر زبان پیرمرد را سد کرد چنان
خواست تا پندی از برای نوه اش ارزانی دارد.
بن مادام سخن شبانگاه نوه خویش را به محضر خوانده و بدوی گفت،
فرزندم
تو که بهر این روزگار نه مکتب میروی و نه طعامی از برای تناول بر ماعده
قرار میدهی تکلم بر من سخت است دست اجل بر گریبانم چنگ انداخته و دستانم از
بهر کمک به تو کوتاه است ،وانگه تورا بدان پند میدهم که کار کنی و نان از
عمل خویش خوری،
فرزند چنان تعجب نمودو گفت اقای من کار کردن در این زمان بسی مشکل است و ایزد در برآن مارا روزی دهد.
پیر خردمند که دیگر رمقی از برای سخن نداشت بدوی گفت برو کار میکن مگو چیست کار ،و چشم از دار دنیا فروبست.
پسر
چن روزی از سرمایه پدر تناول کرده و به مطربی و.. مشغول گشت ،بدان سان که
هیچ پولی از برای طعام در بساطش باقی نماند،پس کاسه گدایی به سر گرفت در
شهر ها به گدایی مشغول گشت.
پس
از چندی حکیمی اورا نظاره کرد و بدوی احوال خواست و او احوال خویش را از
برای حکیم سرایید،حکیم بدوی گفت به گفتار جدت عمل کن که خیری بیش در ان
است،این کیسه را بگیر و سرمایهای احیا کن.
پسر کیسه را گرفت و به داد وستد مشغول گشت، پس از چندی زمان همه از پسر طاعت می بردند و او سرمایه دار بزرگی گشت.
وانگه به گفتار پدر بزرگش یاد کرد و ان را در قابی طلایی بر سر بستر خویش قرار داد.
بدان سان هر کس که در پیش او از سختی کار و تنبلی سخن می گفت به ان اشاره کرده و انان را ارشاد میکرد.
انشاء چهار
سعدی
همواره نصیحت های بسیاری برای انسانها در جهان هستی دارد و شعری که از
کودکی با آن بزرگ شدیم نشان از همت بلند سعدی در زندگی شخصی اوست: «برو کار
می کن مگو چیست کار…که سرمایه جاودانی است کار». سعدی نصیحتگونه سخن
میگوید و علاوه بر مقوله «کار»، البته بر سرمایه جاودانی تاکید میورزد و
چنین تیزبینانه، به قسمی هم واعظی معاشاندیش لقب میگیرد و هم آیندگان را
از باب پنداشتن و داشتن دغدغهای اجتماعی- اقتصادی به شوق میآورد. استفاده
مناسب از منابع انسانی نکته دیگری است که در اشعار این شاعر کهن بسیار
ظریف گنجانده شده است: «نخواهی که ضایع شود روزگار…به ناکاردیده مفرمای
کار».شیخ اجل سعدی شیرازی، کار و تلاش را برای زندگی عزت مند انسانها لازم
می داند و قناعت نیز از خصایل ارزشمندی است که آن را برای انسان ضروری
ارزیابی می کند.زیرا اقدام و عمل جوهره آدمیست و سبب ساز رشد روحی و فکری
او می شود. سعدی با گفتن برو کار میکن، مگو چیست کار، میخواهد این را تذکر
بدهد که از یکجا نشستن،عدم تحرک،تلاش و فعالیت هیچ چیزی عاید انسان نشده و
چیزی به دست نمی آورد. این شعر سعدی را میتوان مصداق این دانست که برخی
معتقدند تلاش بیهوده و بی هدف بهتر از سکون و بی تحرکی است. ذهن انسان با
فعالیت و کار پویا شده و خلاق تر به مسائل اطراف می نگرد. در نتیجه سعدی هم
معتقد است هرگز نباید کار را عار دانست و به هیچ وجه نباید دست از تلاش
کشید.
برو کار میکن، مگو چیست کار
برو کار میکن، مگو چیست کار که سرمایهی جاودانی است کار
نگر تا که دهقان دانا چه گفت به فرزندگان چون همی خواست خفت
که : « میراث خود را بدارید دوست که گنجی ز پیشینیان اندر اوست
من آن را ندانستم اندر کجاست پژوهیدن و یافتن با شماست
چو شد مهر مه، کشتگه برکنید همه جای آن زیر و بالاکنید
نمانید ناکنده جایی ز باغ بگیرید از آن گنج هر جا سراغ »
پدر مرد و پوران به امید گنج به کاویدن دشت بردند رنج
به گاوآهن و بیل کندند زود هم اینجا، هم آنجا و هرجا که بود
قضا را در آن سال از آن خوب شخم ز هر تخم برخاست هفتاد تخم
نشد گنج پیدا ولی رنجشان چنان چون پدر گفت، شد گنجشان
انشاء پنج
همانطور که میدانیم انسان ها از زمانی که به دنیا می ایند مدام تلاش و تکاپو هستن و دنبال علم دانش وکسب روزی
برای خود و خانواده و اطرافیان کمتر کسی پیدا میشود که به فکر راحت طلبی و الافی باشد مثلا یک کودک از زمان مدسه
تمام
تلاش خود را میکند تا اینده خوب و روشنی داشته باشد تا بتواند با تلاش در
اینده افق روشنی داشته باشد و زندگی اینده اش را اداره کند
و کار جوهر هر انسانی است و در دین ما بسیار به ان تاکید شده است و انبیا ما در سر زمین کار میکردند و سربار بودن متنفر بودن
همانطور که در داستان ایرانی امده مردی که در زمان مرگ فرزندانش را به طور غیر مستقیم ترغیب به کار کرد
و گفت زمین را بکنند که در ان گنج است و بعد از شخم کل زمین فهمیدن گنج به دست نمی اید مگر با کار و روزی حلال
کار باعث سلامت روح وعزت نفس میشود و به فرد قدرت اداره زندگی و سروری میدهد
کار فرد را از انزوا به دور میکند
همه ما بنا بر ضرورت و توصیه دین باید تلاش کنیم و روزی حلال به دست بیاوریم.
افراد با کار از کسالت و سر افکندگی بیرون می اورد..
ما باید زمان خود را بیهوده هدر ندهیم و با کار و برنامه ریزی به سوی هدفمان پیش برویم