راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۱۲۵ مطلب با موضوع «تحقیق رایگان» ثبت شده است

۰

تحقیق درباره جیوه و موارد کاربرد آن

 تحقیق رایگان

تحقیق درباره جیوه و موارد کاربرد آن
تحقیق درباره جیوه و موارد کاربرد آن

تحقیق درباره جیوه و موارد کاربرد آن

جیوه را از زمان های بسیار قدیم در چین و هند می شناختند و آن را در گورهای مصریان که 3500 سال پیش ساخته شده پیدا کرده اند. در بعضی نقاط به صورت قطره از سنگ های معدنی ترشح می شود . سنگ معدن اصلی جیوه سولفید جیوه (HgS) معروف به سینابار است.فلز جیوه از حرارت دادن این سولفید آزاد می شود.   (HgS + O2 ........>   Hg + SO2 (g

جیوه تنها فلزی است که در حرارت معمولی به حالت مایع است هر چند گالیم هم در29.8 درجه ذوب می شود. جیوه به رنگ سفید نقره و رخشنده 13.6 مرتبه از آب سنگین تر است . در حدود 39- درجه به صورت جسم محکم و شکننده ای منجمد می شودو در حدود 357 درجه به جوش می اید . جیوه در ستون الکتروشیمی عناصر خیلی پایین تر از هیدروژن قرار دارد. بنابراین بیشتر فلزها آنرا از محلول نمکش خارج می کنند (جای گزینی ). کاهنده ی بسیارضعیفی است و کاهلی و کمی استعدادش را برای ترکیب با اکسیژن و ناتوانی برای جایگزینی هیدروژن اسیدهای غیراکسیدکننده به همین حساب می گذارند. با وجود این اسید نیتریک و اسید سولفوریک گرم و غلیظ طی یک واکنش اکسیداسیون و کاهش با جیوه نیترات جیوه (II) و سولفات جیوه (II) می دهند. آلیاژ جیوه را با یک یا چند فلز دیگر را ملقمه می نامند و جیوه با بیشتر فلزها غیر از آهن و پلاتین ملقمه می دهد.ملقمه ای از قلع و نقره و روی با جیوه برای پر کردن دندان به کار میرود. این ملقمه وقتی تازه تهیه شده باشد نرم است و به راحتی می توان در سوراخ دندان فشردولی بعد از مدت کوتاهی سخت می شود.

ترکیب های جیوه: جیوه دو دسته ترکیب تشکیل می دهد که در یکی از انها حالت اکسیداسیون 1+ و در دیگری 2+ است.

کلرید جیوه(I) : جسمی است جامد و سفید با فرمول مولکولی Hg2 Cl2 در آب غیر محلول و در پزشکی به نام کالومل به عنوان ملین مصرف می شود در اثر تابش اشعه ی آفتاب کم کم به جیوه و دی کلرید جیوه (II) تغییر می یابد. Hg2 Cl2 .......> HgCl2 + Hg   نیترات جیوه( I) : Hg2 ( NO3 )2  در آب کمی محلول است اگر یون کلرید به ان اضافه کنند کلرید جیوه (I) ته نشین می شودآمونیاک با این رسوبواکنش می دهد و جسم غیر محلولی به فرمول Cl-Hg-NH2 و یک اتم جیوه به صورت ذرات سیاه پراکنده می شود و مخلوط این دو جسمی خاکستری رنگ می دهد که وسیله ی شناسایی یون++Hg2 است. Hg2 Cl2 + 2NH3 ........> H2 N_ Hg_ Cl(S) + Hg(S) + NH4  Cl

احتیاط کنید : جیوه بخار جیوه و تمام نمک های محلول جیوه به شدت سمی هستند . سفیده ی تخم مرغ و شیر را می توان به عنوان پادزهر به کار برد زیرا آلبومین های تخم مرغ و شیر با جیوه البومینات جیوه می دهند که غیر محلول است. مصرف کالومل به دلیل بسیار کم محلول بودن آن به دستور پزشک خطرناک نیست.

کلرید جیوه ی (II) : معمولا بی کلرید جیوه یا سوبلیمه فاسدکننده نامیده می شود.فرمول آن Hg Cl2 است بلورهای سفیدی می دهد که می توان در اثر تصعید کردن تصفیه کرد البته بسیار شدید سمی است.

اکسید جیوه (II) Hg O_ به عنوان گند زدا و به نام رسوب سرخ ( Red Precipitate ) مصرف می شود.سولفور تصعید شده ی جیوه (Hg S (II به صورت جسم سرخ رنگی به نام شنگرف برای رنگ کردن کشتی ها به منظور جلوگیری از چسبیدن صدف ها به دیوار آنها به کار می رود.

۰

انشا درباره راه های درست مصرف کردن آب

 تحقیق رایگان

انشا درباره راه های درست مصرف کردن آب

این مطلب شامل پنج انشا است :

انشاء یک

مقدمه:تاکنون به نبودن آب فکر کرده اید تصور کرده اید زندگی بدون آب چگونه خواهد بود؟ مگر نمی گویند آب مایه حیات است، مگر می شود بدون مایه ی حیات زنده بود

تنه انشاء: اسراف می کنیم و هدر می دهیم این مایه ی به اصطلاح حیات را که بدون آن حتی نمی توانیم برای چند روز هم زنده بمانیم و زندگی کنیم در حالی که همه می دانیم آب، طلای بی رنگی است که در دنیای واقعی قیمت چندانی ندارد و همگی به دنبال طلای زردی هستند که روز به روز قیمت او رو به افزایش است در حالی بدون طلای زرد می توان سال ها زندگی کرد اما بدون قطره ایی آب نمی توان حتی زنده بود.

ما قدر داشته هایمان را نمی دانیم و آن را به آسانی هدر می دهیم، چه می شد اگر ماشین هایمان را زیر آب شلنگ نگیریم و با چند سطل آب، آن را بشوریم و یا در تابستان ها به جای آب بازی در حیاط و حمام به استخر برویم و بهینه استفاده کنیم. زمانی که به حمام می رویم کمی کمتر دوش آب را بازکنیم و هنگام آب دادن به درختان و گل ها به جای کشیدن شلنگ آب به دنبال خود، از آب پاش استفاده کنیم و برای شستشوی حیاط به جای اینکه با آب، کثیفی ها را پاک کنیم با یک جارو و یک ظرف آب به تمیزی بهتر و مصرف کمتر، آب بیشتری را صرفه جویی کنیم و همچنین من و شما که در وعده های مختلف مسواک می زنیم به جای باز کردن دائم شیر آب برای یک مسواک زدن،

از یک لیوان آب استفاده کنیم. به خدا که همین قطراتی که به نظر من و شما کم یا ناچیز به نظر می رسد با جمع شدن روزانه و سالانه ی آن، دریای بزرگی می سازد که خودمان هم از دیدن آن تعجب می کنیم.

نتیجه گیری: قطره ها جمع می شوند و دریایی می سازند به بزرگی زمین، چه قدر دنیا زیبا می شد اگر همگی بهینه مصرف می کردند تا همیشه مصرف کنند.


انشاء دو

آب ، نعمت  بی نظیر خداوند ، جلوه ی زیبایی و طراوت و مظهر پاکی و زلالی و دلیل اصلی ادامه ی  هستی است. در نبود آب ، از خروش رودخانه ها ، آواز دلنشین پرندگان ، ترنم شکوفه های درختان ، تبسم و لبخند گل های زیبا و رنگارنگ دنیای طبیعت خبری نخواهد بود. اگر آب نباشد ، حس تماشا  و لذت مفهومی ندارد. آری ، آب جوهر خلقت ، ریشه ی تمام زیبایی ها و اساس زندگی در جهان هستی است.

صرفه جویی در مصرف آب و اسراف نکردن آن ، بهترین راه برای سپاس از خالق یکتاست. خداوند در قرآن کریم می فرماید:” اگر بخواهیم این آب گوارا و شیرین را به صورت تلخ و شور قرار دهیم : چرا شکر این نعمت را به جا نمی آورید؟” آری، اگر خداوند می خواست : به املاح آب دریا  نیز اجازه می داد که همراه ذرات آب تبخیر شوند و به آسمان بروند و. ابر های شور و تلخ تشکیل دهند و در نتیجه قطرات باران همچون آب دریا ، شور و تلخ فرو ریزد. ولی خداوند متعال نه تنها به املاح آب ، بلکه به میکروب های مضر اجازه نداد همراه بخار آب به آسمان روند و دانه های باران را آلوده سازند.

امام صادق (ع) در سلسله درس ها توحیدی خود برای یکی از شاگردان به نام مفضل با اشاره  به نقش نعمت آب در زندگی بشر می فرمایند :”ای مفضل بدان که نان و آب، اصل معاش و زندگی انسان به شمار می روند. به حکمت ها و تدابیر نهفته در آن ها بنگر. نیاز آدمی به آب ، شدید تر از نیازش به نان است ، به آب نیازمند است و برای برطرف کردن این نیاز های فراوان ، آب به راحتی در دسترس قرار گرفته  تا انسان برای به دست آوردن آن، در دشواری و رنج فراوان نیفتد. پس بیایید این نعمت الهی را قدر بدانیم و با همیاری یکدیگر در استفاده بهینه از این ماده پرارزش کوشش کرده و از مصرف بی رویه ان بپرهیزیم.

 


انشاء سه:

آب یکی از مهم ترین ، منابع حیاتی جهان است . که بدون آن زندگی کردن برای همه موجودات امکان پذیر نیست، و حیات همه موجودات جاندار به آن وابسته است و مایه ی برکت الهی است.

آب ماده ای فراوان ، در زمین است و به شکل های مختلفی همچون : دریا ، باران ، رودخانه و … دیده می شود. آب مرتبا در چرخه خود از حالتی به حالت دیگر ، تبدیل می شود .هرگونه حیات ، محتاج و نیاز مند آب می باشد. انسان ها از آب آشامیدنی مناسب سوخت و ساز بدن خود استفاده می کنند.

با رشد جمعیت ، منابع طبیعی در حال تمام شدن هستند و این مورد باعث نگرانی همه شده است. ما معتقدیم که آب مایه ی حیات انسان و همه موجودات است. باران وآبی که از آسمان می بارد موجودات را سیراب می کند و این آب، زمین مرده را زنده می مند و همه ی موجودات از این نعمت استفاده می کنند و نیازهای واقعی خود را برطرف می کند.

پس باید از این منبع خوب مواظبت کنیم و بیهوده آّب را هدر ندهیم چون زندگی ما به آن وابسته است و بدون آن زندگی معنایی ندارد.ما باید  از قوانین حفاظت از آب آگاهی لازم داشته باشیم و از آن پیروی کنیم

 

1- در هنگام مسواک زدن شیر آب را باز نگذاریم تا آب هدر نرود.

2- لوله های آب منزل را عایق بندی کنیم.

3- برای سلامت لوله هل نیز آب را مرتبا کنترل کنیم.

پس نتیجه می گیریم که اب ، سرمایه و وارث پدر ما نیست بلکه امانتی برای فرزندان ما در آینده است پس ، در حفظ این امانت باید نهایت تلاش را بکنیم.

 

انشاء چهار

آب، نعمت بی مانند خداوند، جلوه زیبایی و طراوت و مظهر پاکی و زلالی و در واقع، دلیل اصلی ادامه هستی است. در نبود آب، از خروش رودخانه ها، آواز دل نشین پرندگان، بازی ماهی ها، ترنّم شکوفه های درختان، تبسّم و لبخند گل های زیبا و رنگارنگ دنیای طبیعت خبری نخواهد بود. اگر آب نباشد، حس تماشا و لذت مفهومی ندارد. آری، آب جوهر خلقت، ریشه تمام زیبایی ها و اساس زندگی در جهان هستی است. پس بیایید در استفاده بهینه از این ماده پرارزش کوشش کرده، از مصرف بی رویّه آن بپرهیزیم.آب، مظهر زلالی و طراوت است و انسان، با نگاه به آب دریاها و رودخانه های جاری در طبیعت و جریان آن در کل نظام هستی، به وجود خالقی یکتا و بی مانند پی برده، احساس آرامش می کند. ادامه حیات درختان و گیاهان و سایر موجودات عالم، تنها با وجود آب امکان پذیر است. امام صادق علیه السلام در تعبیری زیبا و شیوا، به این موضوع اشاره کرده، می فرماید: «مزه آب، مزه حیات و زندگی است». این تعبیر پرمعنا، زمانی برای انسان ملموس است که در تابستان گرم، پس از یک تشنگی طولانی، به آب گوارایی دست یابد و پس از نوشیدن جرعه ای از آن، نفسی تازه کرده و احساس می کند دوباره روح به جسم بی جانش بازگشته است.

 

انشاء پنج

بی شک، آب مهم ترین عامل در طهارت روحی و جسمی انسان هاست، به طوری که بدون وضو و غسل، طهارت روحی حاصل نشده و انسان نمی تواند پای در پیشگاه باری تعالی بنهد. هم چنین بیش تر ناپاکی های جسمی به وسیله آب از بین می رود و بی آن مقدّمه، حضور در برابر خدا و انجام تکالیف و عبادات و رسیدن به تکامل میسّر نیست. از سویی نیز در اثر نبود آب در طبیعت، آلودگی محیطی به آسانی پدید می آید و در پی آن، بیماری ها در شهرها و روستاها شیوع پیدا می کند و در نهایت، باز هم انسان از رشد و تکامل محروم خواهد شد. از این رو، شایسته است انسان آب را به اندازه نیاز به خدمت فراخواند.امیرمؤمنان علیه السلام در کتاب شریف نهج البلاغه، شگفتی آب را یکی از نشانه های خداشناسی معرفی می کنند. آن حضرت چاه های فراوانی در مدینه و اطراف آن و سرزمین یَنبُع سر راه کوفه و مکه حفر کردند و بیش تر آن ها را وقف فقیران یا مسافران راه خدا نمودند. ایشان هم چنین در بسیاری از مواقع، به صرفه جویی در مصرف آب سفارش می کردند. روزی حسن بَصْری همراه امیرمؤمنان در کنار رود فرات قدم می زد، که تشنه شد و ظرفی را از آب پر کرد و مقداری از آن را خورد و بقیه را روی زمین ریخت. در این هنگام حضرت به او فرمود: «اسراف کردی؛ باید آب را روی آب یا در پای درختی یا گلی می ریختی».

 

۰

بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21

 تحقیق رایگان

بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21
بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

 

انشا در مورد کار

پایه دهم فنی و حرفه ای مثل نویسی صفحه۲۱  برداشت خود را از مثل برو کار می کن مگو چیست کار بنویسید؟


این مطلب شامل پنج انشا است :

انشاء یک

مقدمه:انسان زاده شده است که برای امرار معاش خود تلاش کند و این مسیر سختی هایی را نیز به همراه خود دارد که انسان در شرایطی مجبور به انجام آن می باشد و تمام سختی هایش را به جان می خرد.

تنه انشاء: انسان ها از همان کودکی می آموزند که هیچ راهی در این زندگی آسان به دست نمی آید و برای رسیدن به سعادت و خوشبختی باید از مانع های زیادی گذر کنیم تا در نهایت سختی ها به اتمام رسند و خوشی ها به روی ما سلام بگویند اما گذر از این  مانع ها نیز خودش راهی پر پیچ و خمی دارد که انسان مجبور است که این مسیر را با تمام سختی هایش پشت سر بگذارد و به دنبال کار برود تا از طریق کار و روزی حلال روز به روز پله های پیشرفت و ترقی را بالا رفته تا در نهایت به قله ی آرزوها و هدف خود برسد.

اما سوالی که این بین مطرح می شود این است که چه کاری؟! در پاسخ به این سوال باید گفت که کار حلال و روزی حلال با همه ی سختی هایش عار و عیب نیست بلکه انسان باید به کار خود در هر شرایطی افتخار کند، چه فرقی دارد که این کار کارگری باشد یا رفتگری؟! یا که نانوایی باشد یا مهندسی و یا حتی دکتری؟ مهم این است که انسان برای درست زندگی کردن، درست نیز کار کند و برای این موضوع نباید نگران یا سرافکنده باشد زیرا دست رنج بازو و تلاش خود را می گیرد و خدایی نکرده از دیوار کسی بالا نمی رود.

بنابراین از زمان های گذشته این مثل باب شده است، انسانی که می خواهد کار کند و یا جویای کار است از نوع کار و چگونگی کار سوال نمی پرسند زیرا هدف او به دست آوردن رزق و روزی حلال است و برای این هدف خود دست به هر کاری می زند تا با افتخار و سربلندی پول دست رنج خود را صرف زندگی و خانواده ی خود کند زیرا انسان زحمت کش همیشه سربلند و پر افتخار برای خود و خانواده اش است.

نتیجه گیری: انسانی که دنبال کار است دنبال بهانه نمی رود و برایش چیستی کار و چگونگی کار مهم نیست بلکه او به فکر آوردن لقمه نانی حلال بر سر سفره ی خانواده اش است. بنابراین برو کار می کن و مگو چیست کار که سرمایه جاودانگی است کار.

 

انشاء دو

پدربزرگ قبل از آنکه از این دنیا برود، نوه ۶ ساله‌اش را همیشه در آغوش می‌گرفت و این شعر سعدی، شاعر نامدار ایران را که درس زندگی صدها نسل بعد از خود داده است، می‌داد.

او در گوش‌های نوه‌اش همیشه این شعر را زمزمه می‌کرد:

برو کار می‌کن مگو چیست کار / که سرمایه جاودانیست کار

نوه کوچک، دیگر اندکی بزرگ شده بود و به مدرسه می‌رفت و در یازدهمین سال زندگی نوه‌اش که دیگر آرام‌آرام نوجوان می‌شد از این دنیا رفت و نوه عزیز پدر بزرگ بر فراز آرامگاه او به‌شدت گریست و ماه‌ها بعد از فوت او عزادار بود.

یک روز پدر جوان، فرزند نوجوانش را در آغوش گرفت و گفت: پسرم! دیگر نباید در مرگ پدربزرگ سوگواری کنی اگه می‌خوای او را همیشه به یاد داشته باشی به تعمیرگاه من بیا یعنی تابستان‌ها که کار یاد بگیری.

پسرک گفت: راست می‌گی بابا؟ مگه می‌شه؟! [enshay.blog.ir]

پدر گفت: چرا نمی‌شه پسرم، اینجا حسابی کار یاد می‌گیری! مشتری‌ها ماشین‌هاشون‌رو می‌آرن و تو همه چی‌رو درباره وسایل ماشین یاد می‌گیری و نحوه تعمیر آن را.

پسر نوجوان و زیرک یاد گفته پدر بزرگی که عاشقش بود افتاد و گفت: برو کار می‌کن مگو چیست کار!

از فردا پسر همراه دیگر شاگردهای تعمیرکار اتومبیل در تعمیرگاه بود. شاگردها پسر اوستا را خیلی خوب تحویل می‌گرفتند و همه چیز را به او یاد می‌دادند: ببین رضا جان، پنچری رو اینجوری می‌گیرن!

یکی دیگر می‌گفت: این کلاجه، این هم صفحه کلاج اگه خراب بشه!

سومی می‌گفت: وقتی می‌گن یه ماشین آب و روغن قاطی می‌کنه! یعنی این.

چهارمی: این باتری ماشینه، برق ماشین مال اونه.

و رضا فکر می‌کرد چقدر چیزهای جالبی در دنیا وجود دارد که گاهی بسیار بهتر از بازی‌های رایانه‌ای است. این یک ماشین واقعی است اما بازی‌های پلی‌استیشن و بازی‌های دیگر خیالی! [enshay.blog.ir]

هر روز صبح زود با پدرش به تعمیرگاه می‌رفت و در عالم خیال می‌دید که روح پدربزرگ نیز خوشحال و خندان همراه آنهاست و گاهی در کارها به او کمک می‌کند. حتی یک‌روز به شبح خیالی پدربزرگ گفت: باباجون وقتی ماشین ترمز می‌بره یعنی چی؟

پدر با خنده گفته بود: با کی حرف می‌زنی پسرم؟!!

رضا حرفی نزد و با روح پدربزرگ به گمان خودش حرف می‌زد.

یک روز، پدر با خوشحالی آمد و گفت: پسرم، اسمت‌رو توی مدرسه تیزهوشان نوشته‌ام!

رضا خیلی خوشحال شد اما با حالتی غمگنانه گفت: بابایی! کارم رو خیلی دوست دارم.

پدر با خنده گفت: ای شیطون! یعنی می‌خوای مدرسه نری؟

رضا گفت: نه، درس رو هم دوست دارم اما کارم رو هم همین‌طور!

روبه‌روی تعمیرگاه، درخت‌های پاییزی برگ‌های خشک خود را فرو می‌ریختند و نرمه بادی بوی پاییز را انگار در شهر می‌گسترد. روح پدربزرگ بر فراز سر تعمیرگاه پسرش باز هم نجوا می‌کرد:

برو کار می‌کن مگو چیست کار

که سرمایه جاودانیست کار...

 


انشاء سه:

به نام نامی نامان که هر چه در وجود منو توست همه از بهر وجود اوست

تعلل در کثیری از مشکلات بشری نشانگر ان است که مردمانی خود را بدون تلاش فراخوانده و به ان دل بسته اند و در مفهوم کلی خود را تنبل جلوه میدهند.

حکایت چنان ارضه دارد که روزی بهر خدایی خداوندگار،کهنسالی با نواده اش در کلبه ای بهر دیاری میزیست چنانچه اجل مهلت تکلم بر زبان پیرمرد را سد کرد چنان خواست تا پندی از برای نوه اش ارزانی دارد.

بن مادام سخن شبانگاه نوه خویش را به محضر خوانده و بدوی گفت،

فرزندم تو که بهر این روزگار نه مکتب میروی و نه طعامی از برای تناول بر ماعده قرار میدهی تکلم بر من سخت است دست اجل بر گریبانم چنگ انداخته و دستانم از بهر کمک به تو کوتاه است ،وانگه تورا بدان پند میدهم که کار کنی و نان از عمل خویش خوری،

فرزند چنان تعجب نمودو گفت اقای من کار کردن در این زمان بسی مشکل است و ایزد در برآن مارا روزی دهد.

پیر خردمند که دیگر رمقی از برای سخن نداشت بدوی گفت برو کار میکن مگو چیست کار ،و چشم از دار دنیا فروبست.

پسر چن روزی از سرمایه پدر تناول کرده و به مطربی و.. مشغول گشت ،بدان سان که هیچ پولی از برای طعام در بساطش باقی نماند،پس کاسه گدایی به سر گرفت در شهر ها به گدایی مشغول گشت.

پس از چندی حکیمی اورا نظاره کرد و بدوی احوال خواست و او احوال خویش را از برای حکیم سرایید،حکیم بدوی گفت به گفتار جدت عمل کن که خیری بیش در ان است،این کیسه را بگیر و سرمایه‌ای احیا کن.

پسر کیسه را گرفت و به داد وستد مشغول گشت، پس از چندی زمان همه از پسر طاعت می بردند و او سرمایه دار بزرگی گشت.

وانگه به گفتار پدر بزرگش یاد کرد و ان را در قابی طلایی بر سر بستر خویش قرار داد.

بدان سان هر کس که در پیش او از سختی کار و تنبلی سخن می گفت به ان اشاره کرده و انان را ارشاد میکرد.

 

انشاء چهار

سعدی همواره نصیحت های بسیاری برای انسانها در جهان هستی دارد و شعری که از کودکی با آن بزرگ شدیم نشان از همت بلند سعدی در زندگی شخصی اوست: «برو کار می کن مگو چیست کار…که سرمایه جاودانی است کار». سعدی نصیحت‌گونه سخن می‌گوید و علاوه بر مقوله «کار»، البته بر سرمایه جاودانی تاکید می‌ورزد و چنین تیزبینانه، به قسمی هم واعظی معاش‌اندیش لقب می‌گیرد و هم آیندگان را از باب پنداشتن و داشتن دغدغه‌ای اجتماعی- اقتصادی به شوق می‌آورد. استفاده مناسب از منابع انسانی نکته دیگری است که در اشعار این شاعر کهن بسیار ظریف گنجانده شده است: «نخواهی که ضایع شود روزگار…به ناکاردیده مفرمای کار».شیخ اجل سعدی شیرازی، کار و تلاش را برای زندگی عزت مند انسانها  لازم می داند و قناعت نیز از خصایل ارزشمندی است که آن را برای انسان ضروری ارزیابی می کند.زیرا اقدام و عمل جوهره آدمیست و سبب ساز رشد روحی و فکری او می شود. سعدی با گفتن برو کار می‌کن، مگو چیست کار، میخواهد این را تذکر بدهد که از یکجا نشستن،عدم تحرک،تلاش و فعالیت هیچ چیزی عاید انسان نشده و چیزی به دست نمی آورد. این شعر سعدی را میتوان مصداق این دانست که برخی معتقدند تلاش بیهوده و بی هدف بهتر از سکون و بی تحرکی است. ذهن انسان با فعالیت و کار پویا شده و خلاق تر به مسائل اطراف می نگرد. در نتیجه سعدی هم معتقد است هرگز نباید کار را عار دانست و به هیچ وجه نباید دست از تلاش کشید.

برو کار می‌کن، مگو چیست کار

برو کار می‌کن، مگو چیست کار که سرمایه‌ی جاودانی است کار

نگر تا که دهقان دانا چه گفت به فرزندگان چون همی خواست خفت

که : « میراث خود را بدارید دوست که گنجی ز پیشینیان اندر اوست

من آن را ندانستم اندر کجاست پژوهیدن و یافتن با شماست

چو شد مهر مه، کشتگه برکنید همه جای آن زیر و بالاکنید

نمانید ناکنده جایی ز باغ بگیرید از آن گنج هر جا سراغ »

پدر مرد و پوران به امید گنج به کاویدن دشت بردند رنج

به گاوآهن و بیل کندند زود هم اینجا، هم آنجا و هرجا که بود

قضا را در آن سال از آن خوب شخم ز هر تخم برخاست هفتاد تخم

نشد گنج پیدا ولی رنجشان چنان چون پدر گفت، شد گنجشان

 


انشاء پنج

همانطور که میدانیم انسان ها از زمانی که به دنیا می ایند مدام تلاش و تکاپو هستن و دنبال علم دانش وکسب روزی

برای خود و خانواده و اطرافیان کمتر کسی پیدا میشود که به فکر راحت طلبی و الافی باشد مثلا یک کودک از زمان مدسه

تمام تلاش خود را میکند تا اینده خوب و روشنی داشته باشد تا بتواند با تلاش در اینده افق روشنی داشته باشد و زندگی اینده اش را اداره کند

و کار جوهر هر انسانی است و در دین ما بسیار به ان تاکید شده است و انبیا ما در سر زمین کار میکردند و سربار بودن متنفر بودن

همانطور که در داستان ایرانی امده مردی که در زمان مرگ فرزندانش را به طور غیر مستقیم ترغیب به کار کرد

و گفت زمین را بکنند که در ان گنج است و بعد از شخم کل زمین فهمیدن گنج به دست نمی اید مگر با کار و روزی حلال

کار باعث سلامت روح وعزت نفس میشود و به فرد قدرت اداره زندگی و سروری میدهد

کار فرد را از انزوا به دور میکند

همه ما بنا بر ضرورت و توصیه دین باید تلاش کنیم و روزی حلال به دست بیاوریم.

افراد با کار از کسالت و سر افکندگی بیرون می اورد..

ما باید زمان خود را بیهوده هدر ندهیم و با کار و برنامه ریزی به سوی هدفمان پیش برویم

۰

مثل نویسی کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد پایه دهم فنی

 تحقیق رایگان

مثل نویسی کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد پایه دهم فنی
مثل نویسی کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد پایه دهم فنی

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

 

انشا در مورد کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد

 

پایه ی دهم فنی و حرفه ای صفحه۴۱ مثل نویسی برداشت خود را از مثل کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد

 

این مطلب شامل شش انشا است :

انشاء یک

مقدمه: کوه ها همیشه ثابت اند و جابه جا نمی شوند یا به نوبه ای حرکت نمی کنند و راه نمی روند اما آدم ها که پا دارند، راه می روند. مگر می شود آدم به آدم نرسد؟

تنه انشاء: انسان ها در زندگی گاهی از سر خشم با همدیگر دعوا می کنند و خیلی راحت از کنار همدیگر می گذرند و یا به یکدیگر نیکی می کنند و باز از هم دیگر می گذرند اما این ها همیشه خوبی ها و بدی هایی که دیده اند را مانند یک نوار ضبط می کنند و در زمان و موقعیتی آن را به یاد می آورند، جالب آن جاست که انسان ها و زمین و جهان می چرخد و دائما در حال گردش است

نقطه ایی که امروز ایستاده ایم را فردا روزی یک نفر دیگر ایستاده است. تصور کنیم که در راهی و یا بیابانی انسانی از سر نیاز از ما کمک می خواهد ما دو راه داریم، اولی اینکه به او کمک کنیم و دستانش را بگیریم و در زمانی که شکمش رفع و رجوع شد دستانش را رها کنیم و به ادامه مسیرخود برویم و راه دیگر این است

که هنگام کمک خواستن از ما به او توجه ایی نکنیم و به راه خود ادامه دهیم و از خواهش و التماس آن شخص به راحتی گذر کنیم اما آیا این چرخش زمین امکان ندارد که روزی دیگر ما را دوباره مقابل یکدیگر قرار دهد؟ آن لحظه اگر به او خوبی کرده باشیم چه حسی به ما دست می دهد؟ و یا اگر به او بدی کرده باشیم چگونه در چشمانش نگاه کنیم؟ یقینا در گزینه اول حس شأف و شادمانی سراسر وجود ما را می گیرد و در گزینه ی دوم ندامت و پشیمانی راه گلویمان را می بندد.

از این بحث اینگونه برداشت می کنیم که تنها کوه ها هستند که به همدیگر از شمال به جنوب نمی رسد ولی اسان ها به همین راحتی که شب، روز میشود و روز، شب می شود به همدیگر می رسند و چرخه ی طبیعت اینگونه کامل می شود.

نتیجه گیری: چه بهتر است که دست یکدیگر را به جای پس زدن بگیریم و به جای پشت کردن به یکدیگر، همدیگر را در آغوش بگیریم زیرا دنیا آنقدر کوچک است که خیلی زود دوباره مقابل یکدیگریم چه خوب می شد که آن لحظه به جای پشیمانی، شادی وجود ما را پر کند.

 

 

انشاء دو

نمی دونم چرا کوه به کوه نمی رسه! چون کوه ها دل ندارن! شاید هم دارند، ولی سنگی و فوق العاده سنگین، با این دل پُری که از هم  دارند، احتمالاً به هم نمی رسن! شاید منظور از این ضرب المثل اینه که دو تا آدم وقتی مثل کوه دل هاشون از هم پر باشه، و سنگین هم باشه، پس به هم نمی رسن، ولی آدم های معمولی با دل های غیر سنگی به هم می رسن! کوه مظهر غرور هم هست، می تونه این طور هم معنی بده که دو تا آدم مغرور نمی تونن با هم باشن. فکر می کنیدکوه ها به هم می رسن؟ ممکنه رانش زمین بتونه اون ها رو به هم نزدیک کنه؛ ولی یک قسمت هایی هم خراب می شه.

اگر دو تا کوه با دل غیر سنگی و سرسبز بخوان به هم برسن، این وسط تعدادی درخت و جاده و غیره باید از بین بره؛ بی چاره کوه ها! ولی نباید ناراحت باشند همیشه یک راهی هست که می شه کوه ها رو به هم وصل کرد! این رسیدن ممکنه براشون درد آور باشه! اگر قسمتی از کوه ها رو منفجر کنند و جاده درست کنند، با این که خودشون به هم نمی رسن ولی راهشون به هم می رسه. راه آسون تری هم وجود داره، مثلاً بین اون ها پل درست بشه. فکر می کنم این ضرب المثل در مورد چهار تا آدم باشه، دو تا شون که به هم می رسن! و دو تا شون چون کوه شدن، به هم نمی رسن.

 بنابراین: ” اگر کسی می خواد کوه باشه، حتماً یک راهی رو بذاره برای رسیدن به یک کوه دیگه، حتی اگر اون راه یک پل خیلی کوچیک باشه.”

 

انشاء سه:

دیروز بعد از چند سال هم بازی بچگیامو دیدم

اولش نشناختمش

ولی اون تا منو دید شناخت

من دیدم هی نگام میکنه

تو دلم گفتم چرا اینجوری میکنه؟….

وقتی منشی اسمشو صدا کرد فهمیدم. ولی باز هرچی فکر کردم

قیافش یادم نمیومد

وقتی از مطب اومد بیرون، داشت میخندید، اونجا بود که یهو قیافه دوران بچگیش یادم اومد

یادش بخیر چقد بازی میکردیم

اونا یهو گذاشتن از اونجا رفتن ، دیگه هیچ خبری ازشون نداشتیم

اینجاس که میگن کوه به کوه نمیرسه ولی آدم به آدم میرسه.

 

 
انشاء چهار 

سفر فامیل ما به اروپا تموم میشه و برمیگرده به ایران و این جریان رو برای همسرش تعریف میکنه این خانم هم که سرش درد می کنه برای این کارها میگه حتما یه چیزی هست . شما حتما با هم تلپاتی دارید که این خانم اومده و اینجوری باهات صحبت کرده و شوهرش هم گفته که خیلی شبیه پسر مری هستی .

تا اینکه چند روز بعد ایمیلی از خانم مری دریافت می کنند که : من با مدرسه شبانه روزی انگلیس تماس گرفتم و اونها به من گفتند که محل تولد من جایی تو خاور میانه هست و وقتی اصرار کردم که محل دقیق رو به من بگن گفتند که پدر من یک ایرانی بوده . ّ خوندن این ایمیل برای آقای فامیل ما خیلی جالب بوده و حتی یک اپسیلون هم فکر نکرده بود که این خانم قصد بدی از این کار داشته باشه و مثلا بخواد از این آقا پولی بگیره یا …. خانم مری هم که بی طاقت شده به انگلستان سفر می کنه ، چون با مکاتبات تلفنی نتونسته بوده اطلاعات کافی به دست بیاره ، سالها از اون موقعی که اون به مدرسه می رفته گذشته بوده و کارکنان جدید مدرسه اطلاعات چندانی نداشتند .

وقتی به در مدرسه می رسه قلبش تند می زده و با خوش فکر می کنه آیا امکان داره که بعد از سالها و در میانسالی خودش ، خانوادش رو پیدا کنه ؟! با کارکنان مدرسه صحبت می کنه و ازشون اسم پدرش رو می پرسه. خانم مری در آستانه شصت سالگی بوده و احتمال اینکه پدرش هنوز زنده باشه خیلی کمه ،بنابراین مدرسه الان می تونه این راز سر به مهر رو باز کنه و اسم واقعی پدر مری رو بهش بگه .

کارکنان مدرسه که از شنیدن داستان خانم مری واقعا تعجب می کنند و در عین حال مشتاق به کمک کردن بهش میشن اسناد قدیمی رو در میارن و خوشبختانه اسم واقعی پدرش رو بهش میگن و خانم مری از همون انگلیس یک ایمیل به آقای فامیل ما میده و اسم و مشخصات پدرش رو براش می نویسه . و البته با خبر میشه که پدرش سالهاست که فوت کرده . ایمیل به دست آقای فامیل میرسه ، اسم رو سالهای خیلی دور شنیده ، اون موقع که پسربچه کوچیکی بوده ،‌اون موقع که عمه اش در امریکا در آستانه جدایی از همسرش بوده ، بعد از طلاق عمه، مژده دختر بزرگتر پیش مادرش می مونه و مریم دختر کوچیکتر با پدرش به انگلیس میره .

سالها از شوهر عمه و مریم خبری نبوده ، تا اینکه بعد از بیست سال متوجه میشن که شوهر عمه در تصادف رانندگی از دنیا رفته و محل زندگی مریم هم با فوت اون برای همیشه گم شده بوده . آقای فامیل ما با اولین پرواز به پاریس میره تا دختر عمه ای رو در آغوش بگیره که تنها با تکیه به حس غریزه و علاقه خونی، اون سر دنیا تو یه پارکی نزدیک ایستگاه قطار پاریس پسر دایی خودش رو شناخت .

بعد از سفر پسر دایی به پاریس ، دختر عمه به ایران اومد و دایی و بقیه بستگان خودش رو ملاقات کرد ، اما متاسفانه مادرو خواهرش سالهای قبل در امریکا فوت شده بودند . مریم هر سال برای دایی و پسر دایی کارت تبریک می فرسته و با اینکه تو فرانسه وضع مالی چندان خوبی هم نداره همیشه هر سال عید نوروز برای همه کادوهای عالی از مزونها و عطره فروشیهای معروف شانزه لیزه می فرسته ، می خواد به جای همه کادوهایی که تو شصت سال قبلی می تونسته برای فامیلش بخره ولی نخریده همه رو یک جا بخره . دنیا دنیای کوچیکیه، این داستان تو فامیل ما واقعا اتفاق افتاد ، داستانی که عین فیلمها می مونه و باورش برای هر کسی راحت نیست . اینجاست که میگن کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه .

 

انشاء پنج

یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم ،دو بازرگان کهنه کار و سرد و گرم روزگار چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود.یکی از آنها مهدی و  دیگری پژمان نام داشت.

روزی مهدی همه ی دارایی اش را به کالا تبدیل و بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور بفروشد و سود زیادی نصیبش شود.

از قضا طوفان گرفت و کشتی مهدی به همراه دارایی اش از بین رفت و او فقیر و بیچاره شد نزد دوستش پژمان آمد و از او درخواست کرد تا مبلغی به او قرض بدهدت تا دوباره بتواند به تجارت بپردازد

اما پژمان در پاسخ به مهدی گفت که اگر تاجر بودی همه ی دارایی خود را جمع نمی کردی که یک باره آن را از دست بدهی و مهدی را از خود دور کرد.

مدتی بدین منوال گذشت  مهدی از آنجا که مرد با تجربه ای بود به هر زحمتی که بود مقام و اموال از دست رفته خود را بازیافت

روزی پژمان پشیمان و دلخسته پیش مهدی آمد و گفت:

پس از بیرون کردن تو دزد به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم به جز حسرت و پشیمانی واز تو کمک می خواهم

مهدی گفت: که کوه به کوه نمی رسد،اما آدم به آدم می رسد

 

انشاء شش

در دامنه دو کوه بلند دو آبادی بود که یکی  بالاکوه و دیگری پایین کوه نام داشت؛

چشمه ای پر از آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت:

چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوه بدهیم؟

یکی دو روز گذشت و ارباب بالاکوه به همه گفت از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم

مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند

ارباب به آن ها گفت بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت این دو کوه هرگز به هم نمی رسند.  من ارباب شما هستم و شما رعیت!

این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود 

این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت

شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید کدخدا با لبخند گفت:

اولاً آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی؛ کوه به کوه نمی رسد اما ادم به ادم می رسد

 

۰

انشا درباره فرهنگ بومی و پیوندهای جغرافیایی

 تحقیق رایگان

انشا درباره فرهنگ بومی و پیوندهای جغرافیایی
انشا درباره فرهنگ بومی و پیوندهای جغرافیایی

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

انشا در مورد فرهنگ بومی ایران

 

این مطلب شامل سه انشا است :

انشاء یک

مقدمه: اینجا ایران است، سرزمین مادریم. سرزمینی که در آن به دنیا آمده ام و سرزمینی که در آن رشد کرده ام و می دانم سرزمینی خواهد بود که در آن می میرم.

تنه انشاء: ایران من زادگاه من است، زادگاهی که نقشه اش شکل گربه است اما در نظر من همچون شیری است که آماده ی غرش است. ایران من نتیجه ی تلاش خیلی از انسان هایی است که در راه آبادانی آن جان داده اند تا سرپا بماند و سربلند باشد.

ایران من فرهنگی به قدمت هزاران سال دارد. آنقدر مردمانش شریف و مهربان هستند که قومیت های مختلف در کنار یکدیگر و با همدیگر با صلح و آرامش زندگی می کنند،

کرد و لر، ترک و تالش و ارمنی، بختیاری و فارس و مازنی، عرب و بلوچ و گیلکی و خیلی دیگر اقوام با زبان ها و گویش های شیرین خود و با مذهب های مختلف مثل شیعه و سنی، مسیحی، یهودی و زرتشتی پابه پای یکدیگر قدم برمی دارند و در خوشی و خوشحالی و یا در جنگ همچون کوهی استوار ایستاده اند و مانع از ورود و نفوذ دشمن می شوند تا مبادا دشمن دست درازی کند و حتی یک وجب از خاک میهنم را تصاحب شود.

اما از همه ی این ها که گذشت کنیم همه ی این اقلیم ها فرهنگ ایرانی را می سازند و براساس همین فرهنگ بین نقطه به نقطه ی ایران پیوند نامرئی اما  سفت و محکمی وجود دارد و کل جغرافیای ایران را به هم متصل ساخته است. بله این ایران من است.

نتیجه گیری: فرقی نمی کند زبانت چیست و یا مذهبت چیست؟ مهم این است نام ایرانی روی پیشانی ات حکاکی شده و جغرافیایی را تشکیل داده ایم همچون شیر آماده به غرش که همه ی مردمانش همچون ریسمانی دل هایشان به همدیگر متصل شده است.

 

انشاء دو

فرهنگ بومی ایران یکی از فرهنگ های بسیار قوی در میان اکثر کشورهای باستانی دنیا می باشد زیرا دارای اقلیم های فراوان بوده و هر یک از این اقلیم ها مردمی با فرهنگ و تاریخ غنی دارد که هر یک دارای فرهنگ بومی مختص به خود می باشند از آداب و روسم و فرهنگ غذایی و جشن ها گرفته تا نوع صحبت کردن .حال آنکه فرهنگ بومی چیست ؟ فرهنگی است متشکل از آداب، رفتارها، اعتقادات، هنرها، ارزش های یک جامعه ی خاص که توسط افراد همان جامعه ، بدون دخالت عامل بیرونی به وجود آمده، حفظ و مصرف می شود و نیز به واسطه ی افراد جامعه از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. از مصداق های این نوع فرهنگ می توان به رفتار خاص یک قوم درمورد مسائل دینی ومذهبی،قصه ها وافسانه های عامیانه، موسیقی بومی – محلی ، صنایع دستی، هنجارهای خاص آن قوم در معاشرت با دیگران اشاره کرد. این نوع فرهنگ چون در یک سیر تکاملی طبیعی و بنا به نیازهای واقعی شکل گرفته و نسبت بیشتری باجغرافیا دارد به ندرت دچار اضمحلال شده و به همین جهت آن را اصیل به شمار می آورند.

فرهنگ بومی همانند بسیاری از فرهنگ‌ها در جهان یک فرهنگ محلی ـ منطقه‌ای است که دارای مرز معین فرهنگی است. افراد بومی از طریق آن خود را با دیگران غیر بومی متمایز می‌کنند و برای این تمایز ویژگی‌های فرهنگی ـ اجتماعی ـ محیطی‌ای وجود دارد که را دارای یک فرهنگ معین کرده و ما به دلیل حضور دلالت‌های توپولوژیک و محیطی آن را فرهنگ بومی ایران نام‌گذرای کردیم.

هر فرهنگی در قالب فرهنگی خود دارای هویت مربوط به آن فرهنگ می‌باشد. فرهنگ بومی نیز به دلیل نام نهادن فرهنگ برای آن می‌تواند در ساختار درونی خود هویتی به افراد بدهد که از آن می‌توان به‌ نام هویت بومی نام برد. هویت بومی برگرفته از فرهنگ بومی  که لااقل می‌توان در بخش‌هایی تمایز بین آن با فرهنگ هم‌جوار را یافت. ایران عزیز ما نیز دارای هویت های بومی متفاوت است که سالیان سال همراه با شادی ، صمیمت و احترام در میان اقوام مختلف گرامی مانده و تا به امروز بدست ما رسیده است.

 

انشاء سه:

فرهنگ بومی همانند بسیاری از فرهنگ‌ها در جهان یک فرهنگ محلی ـ منطقه‌ای است که دارای مرز معین فرهنگی است. افراد بومی از طریق آن خود را با دیگران غیر بومی متمایز می‌کنند و برای این تمایز ویژگی‌های فرهنگی ـ اجتماعی ـ محیطی‌ای وجود دارد که را دارای یک فرهنگ معین کرده و ما به دلیل حضور دلالت‌های توپولوژیک و محیطی آن را فرهنگ بومی نام‌گذرای کردیم.

عوامل بنیادین شکل گرفتن فرهنگ ایران را می‌توان در امپراتوری پارسیان (هخامنشیان)، دوران شاهنشاهی ساسانیان سلطه اعراب، حملات مغول و دوران صفوی جستجو کرد. برای شناخت فرهنگ ایران باید به کشورهای مستقلی که در پیرامون ایران هستند نیز نگریست. افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، جمهوری آذربایجان و حتی ارمنستان و گرجستان و همچنین کردهای عراق و ترکیه و پاکستان همگی کم یا زیاد گوشه‌ای از فرهنگ ایران را به ارث برده‌اند. حتی سرود ملی پاکستان به زبان پارسی است.

در مجموع می‌توان عناصر فرهنگ ایرانی را که فراتر از مرزهای سیاسی ایران است به اختصار چنین برشمرد: ۱- زبان پارسی و دیگر زبان‌های ایرانی ۲- جشن‌های ملی از جمله نوروز و شب یلدا و گاه‌شماری خورشیدی ۳- دین اسلام و به ویژه مذهب تشیع ۴- فلسفه ۵- دین‌ها و آیین‌های زرتشتی و مهرپرستی ۶- هنر ایرانی (ادبیات و شعر پارسی، معماری ایرانی و خوراک ایرانی) ۷- فرهنگ‌های محلی اقوام ایرانی ۸- مدرنیته