راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۱۲۵ مطلب با موضوع «تحقیق رایگان» ثبت شده است

بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش پایه هشتم صفحه ۹۵

 تحقیق رایگان

بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش پایه هشتم صفحه ۹۵

پایه هشتم بازنویسی حکایت به روزگار انوشیروان صفحه۹۵

انشاء شماره یک

انشا با موضوع انوشیروان و وزیرش

« به روزگار انوشیروان روزی وزیرش  بزرگمهر نزد وی آمد. انوشیروان گفت: ای وزیر، همه چیز در عالم، تو دانی؟! بزرگمهر، خجل شد و گفت: نه، ای پادشاه…. انوشیروان گفت: همه چیز، همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند.»   (قابوس نامه)

روزی روزگاری در زمان های قدیم انوشیروان وزیرش را که نامش بزرگمهر بود فراخواند و وزیرش نیز نزد او آمد… انوشیروان گفت: ای وزیر، همه چیزی که در عالم وجود دارد تو از آن آگاهی داری؟!

وزیرش، بزرگمهر خجالت زده شد و گفت: نه ای پادشاه. انوشیروان باری دیگر پرسید: پس همه چیز را در عالم چه کسی می داند؟!

بزرگمهر گفت: همه چیز را همگان می دانند و کسی به نام همگان هنوز به دنیا نیامده است.

از این حکایت نتیجه می گیریم که انسان هر چند که بزرگ و بلند مرتبه و والامقام باشد باز هم انسانی وجود ندارد از همه چیز و همه کس مطلع باشد. جز خداوند متعال و بزرگ مرتبه هیچ انسانی چنین قدرت و توانایی ندارد.

 

انشاء شماره دو

در روزگار انوشیروان روزی وزیرش بزرگمهر به نزد او رفته . انوشیروان گفت ای وزیر تو همه چی در عالم می دانی ؟

بزرگمهر خجالت زده شد و گفت : نه ای پادشاه..

 

انوشیروان گفت : پس چه کسی همه چی را می داند ؟

بزرگمهر گفت: کسی که همه چیز را میداند هنوز از شکم مادری به دنیا نیامده هست

یعنی کسی (انسانی) وجود ندارد که همه چیز را بداند، هر چند که مقام بالا و علم سرشاری در تمامی علوم داشته باشد؛ باز هم قادر به دانستن تمام اسرار عالم هستی نخوئاهد شد و این قدرت فقط برای خداموند متعال است.

(قابوس نامه)

۲

بازنویسی حکایت بازنویسی حکایت چون یونس علیه السلام از شکم ماهی نجات یافت پایه دهم

 تحقیق رایگان

بازنویسی حکایت بازنویسی حکایت چون یونس علیه السلام از شکم ماهی نجات یافت پایه دهم

پایه دهم صفحه ی ۱۱۰ حکایت نگاری

انشا شماره یک

حکایت نگاری پایه دهم درم مورد یونس علیه السلام از شکم ماهی نجات یافت

«چون یونس علیه السلام از شکم ماهی نجات یافت،متفکر بود و کمتر سخن می گفت. یکی از موجب سکوت و سبب خاموشی پرسید. گفت: سخن، مرا از حبس شکم ماهی انداخت تا وجودم در آتش وحشت شمع وار بگداخت. خاموشی با سلامت، به از گفتن با ملامت».      نگارستان

بازنویسی: در زمان های قدیم حضرت یونس که از شکم ماهی(نهنگ) نجات یافت بسیار متفکر بود و دائم در فکر فرو می رفت و کمتر سخن می گفت. یکی از مردم علت و سبب سکوت و کم حرفی حضرت یونس را پرسید. حضرت گفت: سخن موجب شد که من در شکم ماهی افتادم و آن زمانی که در شکم ماهی  بودم از ترس و وحشت هم چون آتشی سوزان وجودم در حال سوختن بود و هم چون شمع ذره ذره در حال گداخته شدن و آب شدن بودم. بنابراین خاموشی و سکوت با سلامتی و تندرستی بهتر است از پرحرفی و سخن گفتن با پشیمانی.

از این حکایت این گونه نتیجه گیری می کنیم که هر چه انسان قبل از سخن گفتن تفکر کرد و یا کمتر سخن بگوید کمتر مورد خشم و عذاب و بازجویی قرار می گیرد. زیرا  با کمتر سخن گفتن بار گناهان انسان کمتر می شود و در نهایت پشیمانی و ندامت از گفتن سخنان بدون فکر و بدون ریشه کمتر خواهد بود و انسان  با آرامش فکری و سلامت جانی بیشتری به زندگی خود تا لحظه ی مرگ و بعد از مرگ ادامه می دهد.

 

 

انشا شماره دو

هنگامی که حضرت یونس (ع) از شکم ماهی نجات پیدا کرد ، از آن پس ، کمتر صحبت می کرد و بیشتر وقت خود را به تفکر می گذرانید . شخصی علت سکوتش را پرسید

فرمود : زبان و سخن گفتن بی جا موجب گرفتاری من در شکم ماهی شد و وجود همچون شمع من از ترس و وحشت سوخت و گداخت .

اگر سالم باشی و ساکت ، بسیار بهتر است از اینکه از روی سرزنش و ملامت سخن بگویی .

این حکایت ارزش و بهره ی سکوت برای انسان ها را منتقل می کند، چرا که از سکوت ضرری نمی رسد و از سخن بی جا ممکن جان خود را از دست بدهی.

 

۰

حکایت نگاری پایه یازدهم صفحه ۱۲۲ با موضوع یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

 تحقیق رایگان

حکایت نگاری پایه یازدهم صفحه ۱۲۲ با موضوع یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

حکایت نگاری پایه یازدهم صفحه۱۲۲

انشاء شماره یک

بازنویسی حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

«یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت: ای پسر، چندان که تعلّق خاطر آدمیزاد به روزی است اگر به روزی ده بودی به مقام از ملائکه در گذشتی».

از جانب یکی از بزرگان که پرورش دهنده ی شاگردان زیادی بود به یکی از شاگردان خود گفت: ای پسر، این چنین که نسبت به روزی و مزد تعلق خاطر داری و به آن وابسته هستی اگر نسبت به روزی دهنده و مزده دهنده وابستگی داشتی در مقام و مرتبه ای بالاتر از فرشته ها قرار می گرفتی.

هدف از این حکایت پند دهی است و تربیت و آداب به شاگردان را به روش صحیح نشان می دهد و به شاگردان خود درس زندگی می دهد و خاطر نشان می کند که همانطور که انسان به درآوردن روزی توجه نشان می دهد همان طور نیز باید نسبت به روزی دهنده ی اصلی توجه نشان دهد و شکرگزار نعمت های بی کران او باشد که اگر به تک تک همه ی روزی های نازل شده توجه می شد و شکر گزار او می شد  انسان در مقام بالاتر از فرشتگان قرار می گرفت

 

انشاء شماره دو

خداوند در قرآن کریم خود را روزی رسان حقیقی موجودات معرفی می کند و می فرماید:

 

«اِنَّ اللّه هُوَ الرّزاق ذو القُوَّةِ الْمتین؛ همانا روزی بخش خلق، تنها خداست که صاحب قوت و اقتدار است». (طور: 58)

 

و در آیه ای دیگر، از این مرحله فراتر رفته و رساندن رزق و روزی به جنبندگان را بر خود لازم و حتمی دانسته و فرموده است:

وَ ما مِنْ دابَّةٍ فی الارضِ اِلاّ عَلَی اللّه رِزْقُها؛ (هود: 6)

هیچ جنبنده ای بر روی زمین نیست، مگر آنکه بر خدا لازم است روزی اش را برساند.

توجه به این نکته که خداوند، روزی رسان آدمیان است، بدون آنکه منافاتی با تلاش و فعالیت آنها داشته باشد، نویدی است به انسان ها که در خود احساس آرامش کنند و هیچ گاه در هیچ شرایطی از خداوند خویش ناامید نشوند. همچنین، آگاهی انسان از این مطلب، بدگمانی او را نسبت به پروردگارش از میان می برد و وی را از ادب بندگی دور نمی سازد. بنابراین آدمی هم می تواند خود در به دست آوردن رزق و روزی در حد توان تلاش کند و در عین حال، هرگز غصه روزی خویش را نخورد. از امام حسن مجتبی علیه السلام در این باره حدیثی زیبا با این مضمون نقل است:

در طلب روزی، مانند کسی که برای پیروزی پیکار می کند، مکوش و به تقدیر نیز چندان تکیه مکن که مانند شخص تسلیم شده، هیچ تلاشی نکنی. در جست وجوی فضل و روزی خدا برآمدن، از سنت است و انتخاب راه اعتدال در طلب روزی، از عفت است. نه پاکدامنی، مانع روزی است و نه حرص، سبب افزایش روزی؛ چرا که روزی، قسمت شده است و حرص ورزی، موجب افتادن در ورطه گناه است.

نکته دیگری که سبب می شود، آدمی رزق و روزی را تنها از خدا بداند؛ نه از عقل و درایت و تلاش، آن است که چه بسا انسان های عاقل و تیزبین که در به دست آوردن روزی دلخواه خویش ناکام می مانند و درمقابل، بسا آدمیان ساده اندیش و بی تدبیر که زندگی آنها سرشار از نعمت و رزق الهی است.

یکی از نویسندگان می گوید:

افعال خدا روی قاعده واحد نیست که به عقل و قیاس بگنجد. گاه به کسی که راه مجاهده و ریاضت می رود، کرامت و ولایت می بخشد و او را به کمال وصال می رساند و گاهی نیز کسانی را بی مجاهده و ریاضت به مقصود می رساند و در عوض، عده ای را که مجاهده کرده اند و راه ریاضت پیش گرفته اند، محروم می کند. [همچنین] چه بسا انسان های عاقل که راه ها بر روی شان بسته می شود و ای بسا آدمیان جاهل که [درهای رحمت به روی شان باز و] از رزق و روزی [خوبی] بهره مند می شوند.

بنابراین، همان گونه که سعدی در حکایت خویش آورده، کار عاقلانه آن است که تعلق خاطر آدمیان به جای روزی، به روزی ده باشد و بس.

به تعبیر خود سعدی:

فراموشت نکرد ایزد در آن حال                  که بودی نطفه ای مدفون و مدهوش

روانت داد و طبع و عقل و ادراک                جمال و نطق و رای و فکرت و هوش

کنون پنداری ای ناچیز همت                       که خواهد کردنت روزی فراموش

۰

مثل نویسی جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن پایه دهم صفحه ۱۲۲

 تحقیق رایگان

مثل نویسی جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن پایه دهم صفحه ۱۲۲

پایه دهم صفحه۱۲۲ مثل نویسی جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن

انشاء شماره یک

مثل نویسی جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن

مقدمه: قدر خوبی های آدم هایی را که در زمان مشکلات و سختی ها به ما کمک کردند بدانید زیرا این ها همان افرادی هستند که زمانی که در درد و رنج بودید کمک تان کردند. دقیقا زمانی که به غیر از آن ها هیچ کس دیگری به شما توجهی نکرد.

تنه انشا: در کوچه بازارهای یک شهر غریب مردی گرسنه و تشنه قدم می زد و از بدی روزگار می نالید. مرد دیگری که صدای مرد فقیر را شنید و وضع ظاهر و لباس مرد را دید بسیار ناراحت شد، جلو رفت و مرد فقیر را به خانه خود دعوت کرد تا همان غذای ناچیزی را که در خانه دارد با مرد فقیر شریک شود. مرد فقیر بسیار شادمان شد و همراه مرد وارد خانه شد. همسر صاحب خانه سفره ایی پهن کرد و از هر آنچه که داشت روی سفره گذاشت. مرد فقیر خورد و سیر شد و لباس تازه پوشید و با تشکر فراوان از آن جا بیرون رفت. گذشت و گذشت تا این که مرد فقیر در راه نادرست قدم برداشت و شروع به دزدی از خانه های مردم کرد. در بین همین خانه ها متوجه شد در خانه ایی وارد شده که قبلا در آن از غذای صاحب خانه خورده است. حواسش پرت شد و به آن روز که مرد با سخاوت کامل او را سیر کرده بود فکر می کرد. دستش خورد و نمکدان از روی میز افتاد و شکست. سر و صدا ایجاد شد و صاحب خانه بیدار شد و مرد را در حین دزدی دید. مرد فقیر بسیار از این کار خود پشیمان شد و صاحب خانه بسیار ناراحت. با دردمندی و افسوس گفت: در خانه من نان و نمک خوردی و الان در همان خانه نمکدان شکاندی… آن جا بود که دیگر پشیمانی سودی نداشت. اتفاقی که نباید می افتاد افتاده بود.

نتیجه گیری:این ضرب المثل نقل شد و استفاده شد تا برای همیشه در یاد آدم بماند که جواب خوبی را با بدی نمی دهند. جایی را که نمک خوردی نمکدان مشکن

 

انشاء شماره دو

مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند . او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند.

هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست. تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفتگر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .

یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند، او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید . وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .

دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :

“چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه. با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه . آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره “.

آری این حکایت فرزندان ناسپاسی است که نمک می خورند و نمکدان می شکنند …

 

انشاء شماره سه

او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى باهم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لا یموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم ، بیاید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.

 

البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند. خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و…بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلا جات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است ، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است ، بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.

خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم ، من ندانسته نمکش را چشیدم ، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و…

آنها در آن دل سکوت سهمگین شب ، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است ، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و…

بالآخره خبر به سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟… ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم . در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم .

این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است ، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى . سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى ؟ گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت . سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى ، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.

۰

مثل نویسی با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی پایه دهم صفحه ۱۲۲

 تحقیق رایگان

مثل نویسی با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی پایه دهم صفحه ۱۲۲

بازنویسی ضرب المثل با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی

انشاء شماره یک

مقدمه: آدم ها هم رنگ جماعتشان می شوند سیاه باشند سیاه می شوند. سفید باشند سفید می شوند.

تنه انشا: از نظر من به کتاب های درسی باید یک واحد اضافه شود به نام همنشینی. زیرا این همنشینی موضوع بسیار مهمی است. چون آینده و سرنوشت یک انسان را رغم می زند. باید از همان کودکی به همگی بیاموزند که چگونه و چه کسی را به عنوان الگو و رهبر خود انتخاب کنند تا مبادا سرنوشت آن ها تیره و تار شود، تامبادا کسی راه کج قدم بردارد و پیش برود و بعد از اتمام مسیر بفهمد که به بی راهه رفته است و آن موقع کاسه چه کنم در دست خود بگیرد.

باید به آن ها شیوه ی انتخاب را بیاموزند تا مانند ماه در اوج آسمان بدرخشند و نورافشانی کنند نه اینکه مانند سیاهی کف دیگی باشند که سیاه شوند و در لابه لای سیاهی ناپدید شوند و این تضاد چقدر دردناک است آن لحظه می دانی می توانستی در اوج آسمان بدرخشی اما در ته دیگ مانده ایی و هیچ چیز نصیبت نشده است.

بیاییم درس بگیریم از تجربیات گذشتگانمان و از نصیحت آن ها بهره گیریم تا در انتخاب درست به ما کمک کند و حرف هایی را که از سر دلسوزی به ما می زنند در گوش خود آویزان کنیم تا ما نیز در حسرت روزهایی که می توانستیم در اوج باشیم اما ته دیگ ماندیم نمانیم.

نتیجه گیری:اگر در مسیر زندگیمان در موقع گمراهی کسی قصد کمک به ما را داشت با جان و دل بپذیریم. زیرا این افراد همان کسانی هستند که دست ما را می گیرند و هم طبقه ماه می نشانند.

 

انشاء شماره دو

همنشین خوب انسان را ارزشمند می کند و هم نشین بد از ارزش انسان می کاهد.

پیامبر حضرت محمد – صلی الله علیه و آله وسلم – فرمودند :

« حکایت همنشین و دوست خوب مانند عطار است که اگر از عطر خود به تو ندهد از بوی خوش آن بهره مند شوی و حکایت همنشین بد همچون آهنگر است که اگر زبانه های آتش او تو را نسوزاند ، بوی بد آن در تو آویزد . »

در زمان پیامبر اکرم (ص)، در میان مشرکان، دو نفر با هم دوست بودند، نام این دو نفر عقبه و آُبی بود.

عقبه آدم سخی (سخاوتمند) و بلندنظر بود. هر زمان از مسافرت برمی‌گشت، سفره مفصلی ترتیب می‌داد و دوستان و بستگان را به میهمانی دعوت می‌کرد و در عین آن‌که در صف مشرکان بود، دوست می‌داشت که پیامبر اسلام را نیز مهمان خود کند.

در مراجعت یکی از مسافرت‌ها، سفره‌ گسترده‌ای را ترتیب داد و جمعی از جمله پیامبر (ص) را دعوت کرد. دعوت‌شدگان به خانه او آمدند و کنار سفره غذا نشستند. پیامبر نیز وارد شد و کنار سفره نشست، ولی از غذا نخورد و به عقبه فرمود: «من از غذای تو نمی‌خورم، مگر این‌که به یکتایی خداوند و رسالت من گواهی دهی».

عقبه به یکتایی خدا و رسالت پیامبر گواهی داد و به این ترتیب قبول اسلام کرد. این خبر به گوش دوست عقبه یعنی «اُبی» رسید، او نزد عقبه آمد و به وی اعتراض شدید کرد و حتی گفت: تو از جاده حق منحرف شده‌ای.

عقبه گفت: من منحرف نشدم، ولی مردی بر من وارد شد و حاضر نبود از غذایم بخورد، جز این‌که به یکتایی خدا و رسالت او گواهی بدهم. من از این شرم داشتم که او سر سفره من بنشیند، ولی غذانخورده برخیزد

اُبی گفت من از تو خشنود نمی‌شوم، مگر این‌که در برابر محمد (ص) بایستی و به او توهین کنی. عقبه فریب دوست ناباب خود را خورد و از اسلام خارج شد و مرتد شد و در جنگ بدر در صف کافران شرکت کرد و در همان جنگ به هلاکت رسید.

دوست ناباب او «اُبی» نیز در سال بعد در جنگ احد در صف کافران بود و به دست رزم‌آوران اسلام کشته شد.

آری دوست بد اگر به جهنم رود، دوست خود را نیز با خود همراه می کند!

 

انشاء شماره سه

برخی از عبارت ها از بس بر سر زبان ها و میان مردم چرخیده اند که به ضرب المثلی کشوری تبدیل شده اند.

وقتی میخواهند از دوست خوب وبد، نیکی وبدی و بسیاری ازتضادها سخن بگویند از این ضرب المثل استفاده میکنندچرا که درواقع این جمله ارایه تشبیه دارد و ماه را به انسان عاقل و نیکی و دیگ رابه انسان نادان و بدی تشبیه کرده است. برای مثال دانش آموزی که باافرادمثبت ودرس خوان همنشینی میکند، ازرفتارهای آن هااالگوبرداری میکند و در نتیجه خودش نیز مانند ماه قابل الگوبرداری و درخشان میشود و برخلاف آن دانش آموزی که بادوستان ناباب خود میگردد تحت تاثیر رفتارهای آن ها قرار میگیرد و مثل همان دیگ گفته شده در ضرب المثل تباه خواهدشد. همانطور که میدانید انسان موجودی اجتماعی و قالب گیراست وبه راحتی میتواند نوع رفتارهای دیگران را بپذیرد و از بسیاری از آن ها بهره بگیرد به همین دلیل این ضرب المثل به طورغیرمستقیمی به دقت در انتخاب دوست اشاره دارد

 

انشاء شماره چهار

وقتی باد و نسیم، از لجنزار و مزبله می گذرد، با خودش بوی تعفن و بد به مشامها می رساند. ولی وقتی از گلستان می گذرد، عطر گل ها را با خود می آورد.

همنشینی با دیگران چنین است. هم خوبان بر ما تأثیر می گذارند، هم بدان. همنشینی با نیکان، انسان را به نیکی و صلاح می کشاند. همنشینی با بدان، اخلاق و افکار و شخصیت انسان را تباه می کند.

توصیه ی همه ی بزرگان اخلاق آن است که انسان در انتخاب دوستان و همنشینان خود بسیار دقت کند و در حلقه ی دوستان شایسته، با ایمان و اخلاق قرار گیرد تا فضای سالم و معنوی آن گونه دوستان، او را هم به وادی صلاح و خیر و نیکی بکشاند.

چه بسیارند گمراهان و فاسدانی که به سبب معاشرت با دوستان ناباب، به فساد کشیده شده اند. و چه بسیارند نیکانی که خوبی خود را مدیون انسانهای با ایمان و صالح هستند.

در دنیا و جامعه و محیطی که ما در آن زندگی می کنیم ، رفتار دیگران تأثیر زیادی در اخلاق و رفتار و سرنوشت ما دارد. در این محیط هم افراد درستکار با ایمان و فداکار زندگی می‌کنند، هم افراد نادان و خلاف‌کار، این بستگی به عقل و تدبیر ما دارد که با چه کسانی معاشرت و همنشینی کنیم.

اگر با افراد موفق و با ایمان معاشرت کنیم از دانش و اخلاق و رفتار خوب آنان بهره می‌بریم. یا حداقل از تجربه‌های خوب آنان استفاده می‌کنیم؛ اما اگر با افراد نادان معاشرت و دوستی کردیم، اخلاق و رفتار بد آنان بر روی ما تأثیر می‌گذارد و ما را منحرف می‌کند.