راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۳۵۷۰ مطلب توسط «مدیر سایت» ثبت شده است

۰

انشای مقایسه قلم با خون شهید، با اسلحه، با درخت پایه هشتم

 تحقیق رایگان

انشای مقایسه قلم با خون شهید، با اسلحه، با درخت پایه هشتم

انشای مقایسه قلم با خون شهید با اسلحه با درخت

این مطلب شامل چهار انشاء است

انشاء شماره  یک

انشای مقایسه قلم با خون شهید

مقدمه:دنیا پر است از مقایسات و تفاوت هایی که هر انسانی می تواند از آن مطلع شود اما یکی از بزرگ ترین نگرشی که انسان می تواند بر این تفاوت ها داشته باشد لازم و ملزوم بودن آن ها به یکدیگر است زیرا اگر لازم نبود ملزومی وجود نداشت.

تنه انشا: همیشه که نباید با صدای بلند سخن گفت ، گاهی تنها چشم ها گواه هر آنچه که در درونت می گذرد می باشد. گاهی یک قلم می تواند سرگذشت باشد می تواند نجات بخش باشد و یا نوشته هایش یک تنه به مبارزه با فساد و دشمنی و تلخی ها برود گاهی زبان سخن یا آنچه که با قلم نوشته می شود می تواند برنده باشد، برنده تر از شمشیر و نیزه. خون شهید هم مانند جوهری آتشین می تواند شتابان به کمک قلم بیاید. می تواند جوهر شود همان جوهری که ریخته شد تا مبادا دشمن به خاک او، به حق او و به وجود او تجاوز کند و همچون رودخانه ایی روان شد تا قلم با کمک او حرف های نگفته ی شهید را با جوهر وجودیش بنویسد تا آیندگان از حرف های ناگفته اش با خبر شوند قلم گاهی می تواند با زبان تند و تیزش مانند اسلحه ایی کشنده باشد و قلب آدم های نادرست را نشانه گیری کند و با تمام وجود در وجودشان رسوخ کرده و قلبشان را متلاشی کند و گاهی می تواند مانند نهالی جوان کاشته شود و با بال و پرگرفتن ریشه هایش قوی تر شود و روز به روز تبدیل به درختی تنومند شود. درختی که می تواند پرفایده باشد و زیبا. اما اگر به صورت مجزا به این موضوع ها دقت کنیم در می آبیم که هر کدام از آن ها چه قلم و چه خون شهید و چه اسلحه و چه درخت می توانند به خودی خود نقشی بسیار مهم در زندگی ما ایفا کنند. قلم تنها می نویسد اما شهید با خون خود پیش قدم می شود و اسلحه وسیله ایی است که از بین می برد و درخت چیزی است که حیات می بخشد این موضوعات با اینکه بسیار حائز اهمیت هستند اما از هم جدانشدنی می باشند و مانند زنجیری دنباله روی یکدیگر می باشد. این طبیعت زندگی است و نمی توان با طبیعت جنگید.

نتیجه گیری:هر چیزی که در این دنیا وجود دارد علت و معلول همدیگرند. یعنی تا علتی نباشد معلولی نیز وجود ندارد و همه ی اجزای دنیا و جهان مانند زنجیری با تمام تفاوت های ذاتی با هم پیوسته اند و دنباله روی همدیگر می باشند.

 

انشاء  شماره دو

در روز جمعه ی زمستانی سال که هوا آرام و قرار ندارد و دل پرش را با بارش باران سبک میکند، در بالکن اتاق چشمانم را به کوچه و درختان خیس شده از  بلورهای اشک آلود ابرهای زمستانی اما بهارگونه میدوزم و ذهنم به سخنان پدر و سالیانی که درآن حضور نداشتم پر میکشد...

به آرامی بر میگردم و نگاهی به دیوار اتاقم که باعکس قهرمانانِ قهرمان زندگی ام،پدرم، زینت داده شده است می اندازم. بوی نم باران و صدای چیک و چیک آن ،همراه تاریکی شب آرامش فضا را بیشتر میکند. باز هم صدای پدر اکو وار در سرم تکرار میشود: +خون،شهید،غیرت،میهن...

ناگهان چیزی باعث میشود چیزی باعث میشود چشمانم را ناخود آگاه باز کنم. مینشینم و به میز زل میزنم. نگاهم به قلم  کنارِ دفتر خاطراتِ زمان جنگ پدر، کہ جلد نسبتا کهنه ای دارد می افتد...

دفتر خاطرات را بر میدارم و به آرامی باز میکنم. موضوع خاطره ی آن روز نظرن را به خود جلب میکند. ابروهایم از شدت تعجب بالا میروند، چشمانم  را دقیق تر میکنم:

+(قلم حاجی)

.امروز یکی از آن روز های بارانی است. هوا فوق معنوی و حس و حال بچه های گردان عمار هم فوق عرفان. خداروشکر عملیات دیشب به خوبی و خوشی به پایان رسید.

موفقیت این عملیات را اول مدیون خدا و اهل بیت( ع) و بعد غیرت و رشادت بچه های تیپ و قلم حاج احمد هستیم. بچه ها به شوخی اسم قلم حاجی را قناسه گذاشتند.چراکه یا نقشه های خیلی خوب مغز دشمن را مانند قناسه نشانه میگیرد...

و باز هم پدر خاطراتش را با جمله ی همیشگی به پایان رساند..خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما ..آمین...

دفتر و چشمانم را باهم میبندم.. قلم کنار دفتر را در دست میگیرم و آن را لمس میکنم و ذهنم را وادار به تفکر میکنم...

آری،قلم،خون،شهید،غیرت،اسلحه...ذهنم را به شهدای جوانی همچون شهید حسین علم الهدی که از قلم خود گذشتند و با خون خود امنیت را برای این مرز و بوم برقرار کردندتا شهدای معاصر که با قلم خود جنگیدند ،تا جایی که دشمنان تحمل  نداشتند و با ریختن خونشان به خیال خام خود راهشان را بستند شهدایی همچون احمدی روشن،شهریاری ،و دیگر شهدای راه اسلام،میرسانم...

حیفم آمد راه رفته ی ذهنم راباقلم بر دفترم پیاده نکنم.

یادم آمد ... هان!قلم،شهید،اسلحه. از کجا به کجا رسیدم!؟ احساس میکنم قلم در دستم سنگینی میکند. شانه هایم میلرزد، توان نوشتن ندارم،!این سنگینی از چیست؟!!

احساس مسئولیت یا احساساتی شدن؟؟؟  من چه؟ چکار کردم برای ادامه ی راهشان؟ چه میتوانم بکنم در روزگاری که از هر طرف بنگری هنوز هم اسلحه جوابگو نیست؟

پدر میگوید :+((انگار همین دیروز بود که گفتند خرمشهر را خدا آزاد کرد...))

آن زمان خون ریخته شد ،با اسلحه،سال های سال گذشت بازهم شنیدیم از سردارمان که گفت:-((اسلام پیروز شد و دشمن نابود))

اما هنوز هم صدای خمپاره هست..بوی خون هنوز هم آزار دهنده است.

کِی به پایان میرسد صدای تیر و بوی خون؟!خُب شاید تا ظهور حضرتش باشد که قطعا همین است...

مگر میشود دست روی دست گذاشت و گفت آقا بیا؟بگویم نشسته ام تا بیایی؟

نه! من ایستاده ام...ایستاده ام و در تکاپو. در تکاپوی جنگی که از آغاز دنیا شروع شده است و قرار است با ظهور حضرت به پایان رسد.

جنگی که از همان آغاز قلم بود و اسلحه و خون...هرسه در کنار هم..اما امروز شاید رنگ قلم کمی بیشتر شده باشد، چراکه خدعه و نیرنگ ها پررنگ تر شده اند...پس بنویس قلم من. بنویس و آماده شو برای جهادی که بر دوش من و توست .برای جنگ نرم و دیگر جنگ ها...

با صدای زنگ بیدار باش ساعت پاتختی ام که به گوش میرسد به خود می آیم... خوابم نگرفت و ساعت مدرسه رسید باید سر کلاس حاضر باشم .. آخر اینجا سنگر من و توست قلم برای جنگ نرمی که در پیش داریم

 

انشاء شماره سه

مقایسه مرکب قلم عالم با خون شهید

نه تنها وزن و قدر اعمال عالم با عبادات عابد در میزان عدل قیامت یکسان نیست بلکه از احادیث برمی آید که این تفاوت بین علماء و شهداء نیز وجود دارد و روایات برتری عمل عالم را نسبت به فداکاری شهید با تعبیری بسیار لطیف بیان نموده است.

عالم و مجاهد هر دو خدمتگذار شرع مقدسند و هدفشان اعلاء کلمه توحید و حق و گسترش پاکی و فضیلت است با این تفاوت که عالم در جبهه درون می جنگد و با شکر و کفر مبارزه می کند و مجاهد در جبهه برون می جنگد و با مشرکین و کفار نبرد می نماید.

عالم و مجاهد هر دو برای سعادت انسانها تلاش می کنند.عالم می کوشد تا ضلالت و گمراهی و انحراف را براندازد، بیماریهای اعتقادی و اخلاقی را درمان نماید مردم را مؤمن بار آورد، و پیوند دوستی و برادری را بین آنان استوار نماید.

مجاهد می کوشد تا گمراه و منحرف را از میان بردارد افراد معاند و غیر قابل اصلاح را که عضو فاسد اجتماعند از پیکر جامعه قطع نماید و مردم را از شر آنان رهائی بخشد، وسیله کار عالم قلم و زبان است و وسیله کار مجاهد سلاح گرم و سرد.

عن علی علیه السلام قال: السیف فاتق والدین اتق فالدین یأمر بالمعروف و السیف ینهی عن المنکر.

علی علیه السلام فرمود: شمشیر عامل انفصال و جدائی است و دین عامل اتصال و پیوستگی پس دین امر بمعروف می نماید و شمشیر نهی از منکر.(۹۱)

عالم با مرکبی که در نیش قلم دارد می جنگد مطالب استدلالی خود را در صفحات اوراق می نویسد و دشمن را با منطق علمی شکست می دهد و مجاهد با خونی که در عروقش می گردد صفحه میدان جنگ را رنگین می کند و دشمن متجاوز را در هم میشکند.

روز جزا این دو سلاح گرانقدر را با هم می سنجند تا آنکه قدر و وزنش بیشتر است معلوم شود.

قال ابوعبدالله علیه السلام: اذا کان یوم القیامة جمع الله عز و جل الناس فی صعید واحد و وضعت الموازین فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء.(۹۲)

امام صادق علیه السلام فرمود: چون روز قیامت فرا رسد خداوند عز و جل خلق اولین و آخرین را در یک سرزمینی گرد می آورد، ترازوها برقرار می گردد خون شهیدان با مرکب قلم علما سنجیده می شود و این نتیجه بدست می آید که مداد علما از خون شهیدان سنگین تر است.(۹۳)

قال علی علیه السلام فی مدح من اثنی علیهم: هجم بهم العلم علی حقایق الایمان و باشروا ارواح الیقین فاستسهلوا ما استوعر المشرفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی اولئک خلفاء الله فی ارضه و الدعاة الی دینه آه آه شوقا الی رؤیتها.

حضرت علی علیه السلام در مدح جماعتی فرماید: از پی هم می آیند کسانی که ایشان را علم و آگاهی بحقایق ایمان و ادراک معارج یقین است و آسان گرفتند آنچه را دنیاپرستان مشکل شمردند و مأنوس شدند آنچه را که جاهلان وحشت داشتند از آن و مصاحبت کردند در دنیا با بدنامها ولی ارواحشان از علایق دنیا جسته و رها گشته و با ملکوت خدا پیوسته بودند ایشانند خلیفه های خدا در زمین و دعوت کنندگان مردم بسوی دین خدا آه آه چه بسیار شوق دارم دیدار ایشان را.(۹۴)

لا یستفز خدع الدنیا العالم. العالم لا یدحش عند البلاء الحازم.

مرد دانا را خدعه و مکر دنیا فریب ندهد و از بلا و گرفتاریها وحشت نکند.(۹۵)

یستدل علی علم الرجل بقلة کلامه و علی مروته بجزیل انعامه.

قلت کلام و پرحرف نبودن علامت دانش مرد و عطا و بخشش علامت مروت مرد است.(۹۶)

 

انشاء چهار

خون شهدا, فرهنگ شهدا

توصیف خون شهدا با هیچ چیزی ممکن نیست, جز یکتای بی همتا و ائمه اطهار و افرادی که اهل فداکاری و ایثار در راه خدا هستند و نماد معلوم, نه خون خدا که بهای خون خداست بهایی که در هر بازار معرفتی ارزش و منزلت خود را به معرض نمایش می گذارد و در خرید هر جانی قدرت دادن قیمت را ناخودآگاه در دل عموم قرار می دهد و این مهم بدین سان است که چشمه از سرچشمه ی اصلی گرفته شده و آنچه که از اصل باشد, بی شک خصوصیات اصیل و مقدسی را دربر دارد

توصیف خون شهدا با هیچ چیزی ممکن نیست، جز یکتای بی‌همتا و ائمه اطهار و افرادی که اهل فداکاری و ایثار در راه خدا هستند و نماد معلوم، نه خون خدا که بهای خون خداست.

بهایی که در هر بازار معرفتی ارزش و منزلت خود را به معرض نمایش می‌گذارد و در خرید هر جانی قدرت دادن قیمت را ناخودآگاه در دل عموم قرار می‌دهد. و این مهم بدین سان است که چشمه از سرچشمه‌ی اصلی گرفته شده و آنچه که از اصل باشد، بی‌شک خصوصیات اصیل و مقدسی را دربر دارد.

ما انسانها بعد از قرنهایی که پشت سر گذاشته‌ایم و هر کدام حکایت از فراز و فرودهای زندگی اجتماعی زمان خاص خود بوده است؛ هنوز هم معتقد به این اصل هستیم که آرمانهای وطن ایران به عنوان یک ارزش ماندگار و محفوظ مدنظر هستند و در ترقی و تعالی این آرمانهای نمادین در کندوکاو و تلاش مضاعف هستیم. پس آنچه ما را یاری می‌کند تا قدم در فرهنگ شهدا گذاشته و ارزش خون شهدا را وارسی کنیم، همان خون شهداست که به عنوان یک فرهنگ مقدس در جامعه‌ی ایران ابراز وجود می‌کند.

شهید در فرهنگ نفیس قرآنی مقامی بس گرامی و گرانبها دارد و بر زنده بودن شهید و مقام شامخی که در آسمانها کسب می‌کند، تأکید مؤکد شده است. شهید کسی است که به تعبیری ساده و سلیس بخاطر آرامش و حفظ و استقلال و هم‌نوایی و وحدت وطن پا در عرصه‌ی جنگ می‌گذارد و خود می‌داند که ارزش جان دادن بخاطر وطن و ارزشهای اسلامی وطن چقدر مهم و حیات بخش است.

شهید کسی است که در اوج سادگی قله‌های غرور و تفاخر را یکی پس از دیگری فتح می‌کند و بر قله‌ی رفیع استقامت و پایداری با نگاهی عاشقانه با معشوق خود به سخن می‌پردازد. شهید کسی است که دل از کانون گرم خانواده و نگاه شیرین بچه خود می‌کند و خود را واجبی عینی در عرصه‌ی دفاع از میهن می‌بیند.

شهید کسی است که جان را بس شیرین و نه تلخ در کام میدان مین می‌برد تا به ارزش معنوی جامعه و خویش بیفزاید. شهید کسی است که با آشتی خون خود با خاک؛ سجاده‌ای بنام ایثار را به اندازه‌ی دنیای هستی و نه دنیای نیستی را، برای خواندن نماز در خاستگاه پهن می‌نماید.

شهید کسی است که باید خلقیات و ویژگیهای مثبت آن را در چهره‌ی دشت آکنده از شقایق جستجو کرد. شهید کسی است که باید مقام بلند آن را از کوههای شاخ شمیران و حاج عمران پیدا کرد. شهید کسی است که در پشت خاکریز، مناجات با فرهنگ شهادت را با لهجه‌ی خودمونی به خدا می‌گوید.

شهید کسی است که تحجد را با شبی مشحون از ستاره و یکتایی بنام ماه به صبح می‌رساند و با زبان دل به خدا می‌گوید:«اندکی صبر سحر نزدیک است». «این را صورت ماه به من می‌گوید». شهید شلوغ گاهی است که تنها با خلوتگاه دوست صمیمی است. شهید کسی است که به دنبال چشم روز است تا که در چشمانش آرامی ابدی گیرد.

شهید کسی است که خوب می‌داند، دنیای اهل دنیا فانی است و خوب می‌داند که دل زلال خویش را بایستی با کوله‌باری ناخسته در جاده‌ی دنیای آخرت سوق داد. شهید کسی است که همیشه به آغاز وفادار است و نه به پایان.

۰

انشا پایه هشتم با ویژگی مقایسه ی صحرا با دریا

 تحقیق رایگان

انشا پایه هشتم با ویژگی مقایسه ی صحرا با دریا

انشا پایه هشتم با ویژگی مقایسه ی صحرا با دریا

انشاء شماره یک

مقدمه:همه چیز در این دنیا براساس فکر و هدفی آفریده شده اند چه اکسیژنی که بدون آن حتی لحظه ایی کوتاه نمی توان زندگی کرد چه صحرای بی آب و علف و چه دریای آبی بی کران همگی نقشی در این جهان ایفا می کنند حتی همان مورچه ی کوچک زیرپا و در این بین شاید ما از هدف آن مطلع و آگاه نباشیم.

تنه انشاء:وقتی که چشمانتان را ببندید اولین تصوری را که از صحرا در ذهن خود تجسم می کنید دریای بی کرانی از شن و ماسه به رنگ طلایی است که نه آبی در آن وجود دارد و نه حتی علف سبزی بلکه تنها خورشیدی تابان و سوزان و دریای بی کران طلایی شن که باد و نسیم بیابان سطح شن ها را مانند موج لغزانده و باد شن ها را به بازی گرفته و مانند دفتر نقاشی با موج به آن نقش و نگار داده و اما اولین تصوری که در مورد دریا به ذهنتان می رسد و آن  را تجسم می کنید.آب آبی رنگ بی کرانی است که هر چه از ساحل به دور دست ها بنگرید انتهایش را نمی بینید و صدای موج دریا که با قدرت به ساحل و سنگ شکن ها برخورد می کند و مرغابی های سفیدی که با صدای دل انگیزشان بالای دریا به صورت دورانی می گردند و منتظر طعمه ایی برای شکار هستند. دریایی که ماهی ها از آن جان می گیرند و بدون آن آب شش هایشان از کار می افتد. در کشور عزیز مان هم صحرایی بی کران وجود دارد و هم دریای بی کران یکی در شمال و دیگری در مرکز کشور است.

دو زیبایی شگفت انگیز در دو قطب مخالف یکی آبی، یکی طلایی، یکی پر از آب زلال یکی پر از شن های داغ، یکی پر از ستاره های زیبا و درخشان یکی پر از ابرهای پاره پاره و چشمگیر، صحرا شب هایش زیباتر است. پر از ستاره های چشمک زن و پر است از حس آرامش و روزهایش آفتابی سوزان و سرابی پوچالی تمام دیدگانت را می گیرد. در حالی که کنار دریا روزهایش در کنار خورشید تابان و آبی دریا پر از حس ناب آرامش و شب هایش همیشه پر است از حس ترس، اضطراب اما با همه این احوال،جهان با همین تضادهایش زیبا شده است و همین تضادها به آن معنا بخشیده است. دنیا زیبا است چه دریای بی کرانش و چه بیابان شن زارش تنها کافی است با نگاه زیبا و دیدی مثبت به آن نگاه کنیم. در آن صورت هیچ چیزی در دنیا برایمان ناخوشایند و زشت تلقی نمی شود.

نتیجه گیری: دنیا زیبا است، جهان زیباست با همه ی داشته ها و نداشته هایش زیباست. این ما آدم ها ییم که با دست بردن به آن ها از زیبایی هایش می کاهیم. چه صحرا و چه دریا با همه ی تضادها و تفاوت هایش زیباست.

 

انشاء شماره دو

اینجا دریای بی‌کران است که موج بر سر موج می‌کوبد تا خود را به ساحل برساند و آرام بگیرد. آرام گرفتنی که با عدم و نیستی همراه است. این موج‌هایی که می‌غلطند و متناقض و متضاد دوست یا دشمن هستند. دوست کسانی که بر امواج سوار شده و تفریح و نشاط می‌پردازند. دشمن کسانی که در ورطه امواج سهمگین گرفتار شده و با غرق شدن، جان خود را از دست می‌دهند.

به خشکی که بروی، از موج آسوده هستی و بر خاک قدم می‌گذاری. اگر دریا همه آب است و آب اما خشکی متنوع است. از طرفی به جنگل می‌رسیم و از سوی دیگر به بیابان. اگر به مناطق حاصلخیز برویم خاک مهربان و بخشنده، غذای ما را از طریق زمین کشاورزی در اختیارمان قرار می‌دهد. اگر به بیابان برویم زیبایی آن به ما آرامش بدهد.

باز به دریا برگردیم، از امواج بگذریم و به قعر برسیم. آنجایی که موجودات زنده‌ای هستند و در زیستگاه خود به سر می‌برند. ماهی‌هایی که در همه دریاها وجود دارند. نهنگ‌ها و هشت‌پاهایی که در برخی دریاها زندگی می‌کنند؛ جهان زیر آب را تشکیل می‌دهند. تنوع موجودات خشکی بسیار زیادتر است. از پستانداران، خزندگان، دوزیستان و حتی موجوداتی مثل لاک‌پشت که در هر دو این محیط‌ها زندگی می‌کنند.

فقط موجودات نیستند که می‌توانند در خشکی و دریا در حال رفت و آمد باشند. انسان‌ها که همه‌جا را به تسخیر خود درمی‌آورند برای مسافرت و تجارت از کشی استفاده کرده و به دریا می‌روند. همان‌ها که در خشکی هم وسیله سفری و باربری مانند قطار را اختراع کرده‌اند.

خشکی و دریا با همه تفاوت‌ها و تضادهایشان مانند دو برادر هستند که وجودشان برای ادامه حیات انسان‌ها ضروری است

۰

انشا در مورد هدف زندگی پایه نهم صفحه۸۱

 تحقیق رایگان

انشا در مورد هدف زندگی پایه نهم صفحه۸۱

انشا در مورد هدف زندگی

انشاء شماره یک

مقدمه:عزیز من  هر انسانی در زندگی خود باید هدفی داشته و آن را دنبال کند و زندگی او براساس هدفی که دارد پایه ریزی می شود و روی موج زندگی بالا و پایین می شود.

تنه انشاء: زندگی بدون هدف مانند راهی طولانی است که هر چقدر جلو بروی به مقصد نمی رسی و در نهایت در جایی یا مکانی خسته و دلزده می ایستی و سرگردان و پریشان حال به دنبال راه درست می گردی و هر چقدر نگاه کنی چیزی جز سراب نمی بینی.

انسان باید از همان ابتدای زندگی برای ادامه ی زندگی خود هدف و برنامه ریزی داشته باشد و براساس آن پایه های زندگی خود را بنا کند و روز به روز با چیدن آجر و نما دهی به آن، آن را تبدیل به کاخ آرزوهایش کند و اینگونه با هر آجری که می چیند یک قدم در رسیدن به هدف خود نزدیک می شود و انگیزه ی بیشتری برای ادامه ی کار خود می یابد

تا هرچه زودتر به هدف زندگی خود دست یابد. هدف زندگی هر انسانی براساس ذات و تفکر عقلی او گرفته می شود. به طوری که از جایی به بعد تصمیم می گیرد که در زندگی یکی از علایق خود را به عنوان هدف برگزیند و آن را دنبال کند.

فرزندم  تو نیز همیشه یادت بماند که زندگی خیلی کوتاه است و باید قدر لحظه به لحظه ی آن را بدانی و نباید با بطالت آن را از دست بدهی و همیشه سعی کن که تمام تلاش خود را برای رسیدن به آنچه که دوست داری بگذار و از تلاش و کوشش دست برندار و هرگز ناامید نشو زیرا که حتم دارم کاخ آرزوهای تو خیلی زیبا خواهد شد و آن را هرگز نصفه و نیمه رها مکن.

نتیجه گیری: اگر در زندگی هدف اشتباهی را دنبال کنید در نهایت به مقصدی اشتباه می رسید که با رسیدن به آن نه شوقی دارید و نه شوری برای ادامه ی زندگی. بلکه باید قبل از هر کاری درست انتخاب کنیم و درست هدف گذاری کنیم زیرا که در نهایت کار، باز هم خیری جز پشیمانی برایتان باقی نمی رساند و با پشیمانی هیچ چیزی به عقب باز نمی گردد. پس تا زمانی که فرصت دارید زندگی را درست زندگی کنید.

 

انشاء شماره دو

مهم ترین و اصلی ترین هدف من در زندگی تقرب به خداوند متعال و کسب رضایت اوست زیرا می توانم به این وسیله به هدف های دیگر هم برسم . امام حسین ع هم در این مورد می فرمایند :

هر که خشنودی خدا را بطلبد هر چند به قیمت خشم مردم، خداوند او را از مردم بی نیاز می کند و هر که رضایت مردم را با ناخوشنودی خدا طلب کند خداوند او را به مردم وا می گذارد.

« هدف زندگی» بیانگر این نکته است که « انسان به کدامین سو باید حرکت کند تا کجا پیش رود در نهایت چه بشود » چه سرنوشتی فراروی او هست و سعادت او در چیست ؟

هر انسانی برای زندگی خود اهدافی دارد. هدف داشتن، مانند اعتماد به نفس، ارزش و دلیلی برای ادامه زندگی است و اگر انسان از وجود اهداف زندگی خود آگاه باشد، یا نباشد، به ارزش واقعی آنها خدشه ای وارد نمی شود. درست مانند واقعیت های جهان هستی؛ آگاهی و یا عدم آگاهی ما، باعث هیچگونه تغییری در آنها نمی شود. اگر در مورد اهداف زندگی خود شک و تردید دارید، اصلا ناراحت نباشید. افراد زیادی هستند که حتی، هدف داشتن را به تمسخر می گیرند! مانند بسیاری از جوانان و شاید خود شما در دوران جوانی! بسیاری از مردم بصورت شناور بروی جریان زندگی، بدون هدف و برنامه ریزی، مشغول گذران عمر هستند. این امری طبیعی است که انسان روز به روز زندگی خود را سپری کند. یک روز، پر از تنش و عصبانیت و روز دیگر آرام و بدون خشونت، مانند اقیانوسی که در یک گوشه آن طوفان و در گوشه ای دیگر آرام و آفتابی است. بهر حال، زندگی از بدو تولد تا سنین بلوغ و بزرگسالی و پایان باشکوه آن، بصورت شناور ادامه دارد. آیا این واقعا همان چیزی نیست که همه خواهان آن هستیم؟ یک زندگی بدون تشویش و نگرانی؟ بدون شک این یک زندگی دلخواه است، ولی انسان می تواند بیشتر بخواهد و برای خواست و دریافت بیشتر، به هدف نیازمند است.

هدف در لغت، به معنای (نشانه) و (غرض) است، اما در اصطلاح چیزی است که شخص قبل از عمل، آن را در نظر می گیرد و نیروی خویش و وسایل لازم را برای وصول به آن به کار می برد و غرضش دست یابی و رسیدن به آن است.شناخت و انتخاب هدف، یکی از اساسی ترین موضوعات زندگی انسان است. اگر انسان هیچ شناختی از هدف خود در زندگی نداشته باشد، آن را پوچ و بی معنا خواهد یافت. همه فعالیت های آگاهانه و نا آگاهانه انسان زمانی مفهوم خواهد داشت که هدف نهایی اش در زندگی روشن باشد.

 

انشاء شماره سه

برای اینکه یک انسان بتواند در زندگی موفق باشد، به عوامل مختلف و متعدد  نیاز دارد و یکی از آنها داشتن هدف در زندگی است.

هدف زندگی به آن چشم اندازهایی گفته می‌شود که یک انسان برای آینده مد نظر قرار می‌دهد و به سمت آنها حرکت می‌کند تا در نهایت بتواند سرنوشتی برای خود رقم بزند که با سعادت و خوشبختی همراه باشد. بسته به اینکه فرد چه هدفی برای زندگی انتخاب کند، چگونگی آینده و سرنوشت او تعیین می‌شود.

هدف داشتن لازمه زندگی پرنشاط و پرتکاپو است. بعضی از افراد در زندگی هدف خاصی ندارند و از تعیین هدف طفره می‌روند. به این نوع زندگی باری به هرجهت هم می‌گویند. هدف نداشتن در زندگی باعث احساس پوچی و سردرگمی شده و در نهایت فرد افسرده می‌شود.

البته اینکه فرد در زندگی هدف داشته باشد، او را سعادتمند نمی‌کند. به عنوان مثال برخی افراد آنقدر اهداف بزرگ و دور از دسترسی برای خود انتخاب می‌کنند که تقریباً رسیدن به آنها ناممکن است و پس از مدتی که تلاش کردند اما به هدف نرسیدند، ناامیدی و سرخوردگی زندگی آنها را فرامی‌گیرد.

گاهی حتی تعیین هدف‌های واقعی و قابل دستیابی نیز به زندگی خوب و خوشبختی کمک نمی‌کنند. مانند گروهی که اهداف زیادی برای زندگی خود دارند که بیشتر آنها خوب و متعالی هستند اما هیچ تلاشی برای رسیدن به اهدافشان نمی‌کنند. یعنی صرفاً از داشتن هدف حرف می‌زنند. هدف در حرف و ذهن آنها وجود دارد اما در عمل برای رسیدن به آن هدف یا اهداف تلاش نمی‌کنند.

درباره هدف زندگی سخن زیاد هست اما مهم‌ترین آنها همین است که آدمها باید در زندگی هدف داشته باشند چون هدف به زندگی انسان معنا می‌دهد.

 

انشاء شماره چهار

هرفردی در هر دوره‌ای از زندگی هدف‌هایی دارد. برخی هدف‌ها در طول عمر ثابت هستند و برخی دیگر با گذر زمان تغییر می‌کنند. من در سال‌های مختلف زندگی هدف‌های متفاوتی داشتم.

چهارساله که بودم، هدف زندگی‌ام خوردن همه بستنی‌های دنیا بود. فکر می‌کردم اگر همه بستنی‌های دنیا را بخورم به جایگاه واقعی خودم در زندگی رسیده‌ام. از یک بچه چهار ساله انتظار بیشتر از این هم نیست.

پنج ساله که شدم، به مهد کودک رفتم. هدف زندگی‌ام این بود که بتوانم مثل مربی‌مان یک زن مهربان باشم و شعرهای قشنگی را که او بلد است بخوانم. آخر سال همه شعرهای او را حفظ شده بودم اما به اندازه او بزرگ نبودم.

تابستان همان سال، هدف قبلی‌ام را به کل فراموش کردم. با هواپیما به مسافرت رفتیم و به این نتیجه رسیده بودم که قدرتمندترین فرد روی زمین یک خلبان است. برای همین تصمیم گرفتم هر کاری می‌توانم انجام دهم تا خلبان شوم و به هرجا خواستم بروم. خواهرم به هدف زندگی‌ام خندید و گفت که خلبان از خودش هواپیما ندارد. پس من تصمیم گرفتم یک هواپیما هم بخرم و این حداقل تا وقتی که به مدرسه رفتم، تبدیل به هدف بزرگی در زندگی من شده بود.

یکی از هدف‌های سال‌های دوران دبستان که هرگاه بهش فکر می‌کنم خنده‌ام می‌گیرد این بود می‌خواستم مثل جابر بن حیان، حافظ یا سعدی، ابن سینا و همه دانشمندان و شاعران بزرگ بشوم. آنها که فقط دانشمند یا فقط شاعر بودند به قدر کافی تلاش نکرده بودند، هدف زندگی من این شده بود که فرد بزرگی شوم نه مثل آنها که فقط در یک زمینه فعالیت کرده‌اند، به خودم می‌گفتم: من همه زمینه‌ها دانشمند خواهم شد و ادیب و فیلسوف و شاعر و نویسنده و...

از دیگر هدف‌های زندگی من گرفتن جایزه نوبل، رئیس جمهور شدن، کشف کردن یک عنصر دیگر، بهتر از پیکاسو نقاشی کشیدن و هزار هدف دیگر بود که کودکی‌ام با فکر کردن به آنها گذشت. اما هیچ کدام از آن اهداف ماندگار نشدند و الان در حد یک خاطره هستند.

الان یک نوجوان هستم. می‌توانم درست فکر کنم و با توجه به امکانات و استعدادهایم برای خودم هدف تعیین کنم. اینکه بتوانم یک انسان مفید به حال خودم، خانواده‌ام و جامعه باشم، هدفی مناسب برای داشتن زندگی خوب است و برای رسیدن به این هدف با تمام وجودم تلاش خواهم کرد.

 

انشاء شماره پنج

در زندگی هر آدمی باید از ابتدای راه خود هدفی برای زندگی خویش تعیین کند . تا بر اساس آن سر نوشت خود را رقم بزند و به هدف خود برسد

من از دورانی که حس کردم توانایی تصمیم گیری را دارم  و می توانم تشخیص دهم که در چه چیزی استعداد دارم و در چه موضوعی علاقه منم هدف زندگی را مشخص کردم  که در ابتدا تصمیم گرفتم یکی از اهداف زندگیم  این باشد که انسانی تاثیر گذار در جامعه خود باشم و به دیگران کمک کنم و رضایت خداوند و خشنودی خدا را در پیش بگیرم و صدمه و آسیبی  به اطرافیان و دیگران نرسانم و اما در کنار  همه این اهداف یکی از بزرگترین اهداف زندگی من رشته تحصیلی  من در دوران دانشگاه بود که تصمیم گرفتم  که در آینده در دانشگاه با تلاش و زحمت در رشته پزشکی ادامه تحصیل  دهم.

تا با دکتر شدن به دیگران کمک کنم و علاوه بر آن نقش مفیدی  نیز در جامعه خود ایفا کنم . من رشته ی پزشکی را خیلی دوست دارم و امید وارم که به بزرگترین هدف زندگی خود برسم

۰

انشا در مورد کودکی من پایه نهم صفحه ۸۱

 تحقیق رایگان

انشا در مورد کودکی من پایه نهم صفحه ۸۱

انشا درباره کودکی من

انشاء شماره یک

مقدمه: کودکی هر انسانی یکی از شیرین ترین و جذاب ترین بخش از زندگی او است که گاهی انسان حسرت آن روزهای بدون دغدغه و فکر را می خورد و با یادآوری آن روزها آه می کشد و با خود«ای کاش ها» می گوید اما چه فایده ه ایی دارد؟ روزهای رفته باز می گردند؟

تنه انشاء:کودکی من یکی از پرخاطره ترین دوران زندگیم است زمانی که با مادر و پدر به پارک می رفتیم و مادر و پدرم پا به پای من بازی می کردند و با صدای بلند می خندیدیم و یا زمانی که می افتادم و از شدت درد گریه می کردم، همراه درد من درد می کشیدند و گریه می کردند و من آن زمان کوچک بودم و ای کاش اشک های لرزانشان را می بوسیدم و از آن ها تشکر می کردم برای این همه توجه و علاقه ایی که به من داشتند و یا خاطره ی روزهای بازی به همراه دوستانم در زمین ورزش و دویدن ها و خنده ها و دعواهایمان به دنبال توپ می دویدیم و در تلاش زدن یک گل در تور دروازه جان می کندیم و تنها ناراحتی ما لباس کثیف شده و باخت ما از بازی بود. کودکی که با دعواهای خواهر و برادری تنها تکرار روز مرگی داشت اما قهرها و دعواهایش هم ثانیه ایی بود و زود و تند فراموش می شد.

نمره های عالی گرفتن از معلم و شادی های بعد از آن و یا نمره های کم گرفتن و ناراحتی بعد از آن..شیطنت ها و بازیگوشی هایی که هر روزه بود و صبر پدر و مادر بی پایان. کودکی من خلاصه شد در شادی ها و گریه هایی که خنده هایش همیشگی و گریه هایش لحظه ایی بود! کاش در همان سن کودکی باقی می ماندیم با بزرگ شدن، دغدغه هایمان بیشتر نمی شد. کاش هنوزم قهرهایمان لحظه ایی و گریه هایمان دقیقه ایی بود. کاش خنده از لب هایمان فراری نباشد و دل ها از کینه تیره و تار نشود.

کاش قدر لحظه های با هم بودنمان را بیشتر بدانیم و دقیقا الانی که خانواده و عزیزانمان کنار ما هستند کمی بیشتر به آن ها محبت کنیم و از تمام زحمت ها و لطف هایی که در حق ما انجام داده اند تشکر کنیم زیرا که هر چقدر دست پدر و مادر را برای محبت های بی کرانشان ببوسیم باز هم خیلی کم است.

نتیجه گیری:کاش انقدر زود ، دیر نمی شد. کاش انقدر در زندگی از کلمه ی کاش استفاده نمی کردیم و هیچ حسرتی در دل به جا نمی گذاشتیم و تا می توانستیم  از دنیا و لحظه هایش استفاده می کردیم و برای هیچ غم و دردی ناراحتی نمی کردیم. کاش کمی بیشتر کودکی می کردیم.

 

انشاء شماره دو

زندگی می گذرد دیر زود زیبا زشت با وفا بی وفا و پر از خاطرات تلخ وشیرین.کودکی همه ما پر از خاطرات به یاد ماندنی است. خاطراتی که شاید هیچ وقت یادآوری آنها تمام نشود.خاطرات به یادماندنی که دوست داری دوباره تکرار شود.

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد و می خواهی کودک باشی بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا خفه کنی.گاهی وقت ها می گویی:ای کاش هرگر بزرگ نمی شدم. ای کاش مامانم دوباره برایم لالایی می خواند.ای کاش مامان بزرگ دوباره کنارم می خوابید و برایم قصه تعریف می کرد.ای کاش مامان بزرگ دوباره برایم چادر می دوخت تا وقتی که سرم می کردمش بهم بگه عروسکم و من توی اون چادر خودم رو مثل فرشته ها می دیدم و با گرمای دستای پر از احساسش می خوابید ای کاش دست های بابابزرگ پیر و فرتوت نمی شد تا دوباره با اون دست های پر از مهر و صفاش برام خاک رو میکند و گل های شمعدونی رو جلوی چشمای پر از شور و شوق من می کاشت. ای کاش گل های شمعدونی که بابابزرگ برام کاشته بود،مثل همون روز اول شاد و سرسبز می موند. یاد اون روزها به خیر !همون روزهایی که ساعت ها به تماشای ابرها می نشستم و به دنبال شکل های مختلف بودم و یا به جستجوی ستاره ها به آسمان خیره می شدم.

 

دلم برای کودکی هایم تنگ شده،دلم سادگی کودکی هایم را می خواهد.ای کاش می توانستم ای دنیایم رو هم مثل دنیای کودکیم پر از گل های شمعدونی کنم.ای کاش اون احساسات دوباره برمی گشت.همون احساسی که ساعت ها لبخند رو بر لب هایم جاری می ساخت.هنوز هم این احساس وجود دارد ،اما شاید لایه ای از حزن و افسوس آن را فرا گرفته است.ای کاش آن روز ها دوباره برمی گشت.ای کاش!!!!

 

انشاء شماره سه

کودکی هر آدمی یکی از دوران خوش زندگی اوست که با خاطرات شیرین و شیطنت ها و بازیگوشی های این دوران گذرانده می شود . کودکی دورانی است بدون دغدقه ی فکری و بدون فکر به آینده و در دوران خوش زندگی خود همیشه شادیم و نهایت ناراحتی و غم افتادن در حین بازی است که بعد از افتادن و زخمی شدن کمی گریه می کنیم و خیلی زود فراموش می کنیم و بازی را از سر می گیریم .

که ای کاش در دوران بزرگسالی نیز همینطور مشکلات سطحی و زود گذر می بود. کودکی من مانند کودکی همه بچه ها سر شار از شیطنت و بازیگوشی بود کنار دوستان و هم کلاسی هایم در مدرسه بازی های شیرین کودکی مثل فوتبال ,وسطی,لی لی و هفت سنگ و به همراه خندیدن و گریه کردن و درس نخواندن و شرمندگی بعد از آن و برخلاف آن تشویق توسط معلم و شادی و لبخند پس از آن  مریضی هایی که در دوران کودکی به آن مبتلا می شدم و شب بیداری هایی که مادرم  می ماند و همیشه از این که مادرم در حین بیماری کنارم هست  حس خوبی  داشتم لذت می بردم

خواب ترسناکی که می دیدم و تمام شب مادرم را در اغوش می گرفتم تا مبادا غول های در خوابم مرا با خود نبرند  و چه زیبا دوران کودکی که سراسر خاطرات دلنشین را برایم  داشت زود رفت

کودک که بودم انگار خوشحال تر بودم. دنیای شیرین کودکانه ای داشتم,شادشاد بودم حتی وقتی ناراحت می شدم لحظه ای بعد آن را فراموش می کردم.

اسباب بازی ها و عروسک هایم را خیلی دوست داشتم و هرروز و هرشب با آنها بازی می کردم. چه زود خوشحال می شدم.

وقتی ناراحت می شدم, گریه می کردم

اصلا نگران فردایم نبودم و همه شادیم بازی های کودکانه ام بود.

وقتی کودک بودم, چه زود قهرمی کردم و چه زود می بخشیدم و آشتی می کردم…

نقاشی های کودکانه ای داشتم. رنگ آمیزی کردن را بلد نبودم و همیشه از خط بیرون می زدم ولی انگار دنیایم رنگین تر بود درست مثل رنگین کمان…

دنیای کودکانه ام خیلی صادقانه بود و خنده هایم از ته دل بود.

اما حالا…

نمی دانم انگار فرد دیگری شده ام ولی حتی اگر تغییر هم کرده باشم همه آن خاطرات کودکی ام نه در ذهن بلکه در قلبم ثبت شده اند و هرگز آنها را فراموش نخواهم کرد.

 

انشاء شماره چهار

زندگی میگذره دیر یا زود زشت و زیبا با شادی و ناراحتی و فقط و فقط خاطرات تلخ و شیرینی هستش که برامون باقی میمونه .کودکی همه ما پر از خاطرات رنگارنگه که باعث میشه بخندیم یا گریه کنیم البته مطمئنم که خنده بیشتر از گریه کارسازتره چون کسی خاطرات بد رو به یاد نمیاره.گاهی دلت از سن و سالی که داری می گیره و دوست داری که به دوران کودکیت برگردی و روی دستای مامانت بخوابی نه اینکه تنها وبدون قصه بلکه با گریه خوابت ببره .یاد بچگیام میوفتم که شبی نمیشد بدون قصه های مامانم بخوابم مامانم شروع میکرد به قصه البته اولش لالایی میگفت بعدش یه قصه که هر شب متقاوت تر از شب قبلش بود.هنوزم وقتی یادش میوفتم توی گوشم تکرار میشه ‌؛ لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه

لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی

لالالالا گل آلو درخت سیب و زرد آلو

لالالالا گلی دارم ببین چه بلبلی دارم

لالالالا گل خشخاش بابات رفته خداهمراش

لالالالاگلم لالا بخواب ای بلبلم لالا

بخواب ای دختر زیبا بخواب شیرین من لالا.

با این لالایی به خواب میرفتم چقدر دلم برای بچگیام تنگ شده کاش که برگرده .چقدر دلم برای تمام شادی های کودکانه بازی های پرهیجانانه تنگ شده ای کاش میتونستم این دنیارو مثل دنیای کودکیم زیبا و ساده جلوه بدم و زندگی آرومی داشته باشم ولی حیف که نمیتونم…

شاید خودمم روزی مادر بشم یا اینکه نه ولی خب کاری میکنم که زندگیش چه توی کودکی بلکه توی نوجوانیشم شیرین و زیبا باشه و فقط امیدوارم که رویا نباشه.

 

انشاء شماره پنج

کودک که بودم انگار خوشحال تر بودم. دنیای شیرین کودکانه ای داشتم,شادشاد بودم حتی وقتی ناراحت می شدم لحظه ای بعد آن را فراموش می کردم.

اسباب بازی ها و عروسک هایم را خیلی دوست داشتم و هرروز و هرشب با آنها بازی می کردم. چه زود خوشحال می شدم.

وقتی ناراحت می شدم, گریه می کردم

اصلا نگران فردایم نبودم و همه شادیم بازی های کودکانه ام بود.

وقتی کودک بودم, چه زود قهرمی کردم و چه زود می بخشیدم و آشتی می کردم…

نقاشی های کودکانه ای داشتم. رنگ آمیزی کردن را بلد نبودم و همیشه از خط بیرون می زدم ولی انگار دنیایم رنگین تر بود درست مثل رنگین کمان…

دنیای کودکانه ام خیلی صادقانه بود و خنده هایم از ته دل بود.

اما حالا…

نمی دانم انگار فرد دیگری شده ام ولی حتی اگر تغییر هم کرده باشم همه آن خاطرات کودکی ام نه در ذهن بلکه در قلبم ثبت شده اند و هرگز آنها را فراموش نخواهم کرد.

۰

انشا در مورد پدر

 تحقیق رایگان

انشا در مورد پدر

انشا درباره روز پدر

انشاء شماره یک

مقدمه:همه ی فرشته ها که بال ندارند. گاهی فرشته ها دو دست نیرومند دارند و دوپای محکم. گاهی فرشته ها بال ندارند.

تنه انشاء: بهشت زیر پای پدران نیست. اما بی ریانه برایمان زحمت می کشند. تمام طول روز کار می کند و سختی های زندگی را تنهایی به دوش می کشد تنها برای یک لبخند ما. بهشت زیرپای پدران نیست بلکه در دستان آن ها است. همان دستان پینه بسته ایی که کار می کنند تا ما با اشاره ای هر وسیله ایی که دلمان می خواهد بخریم. بهشت در نگاه پدر است همان نگاه خسته ایی که از آن ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی می بارد، همچون ابر از وجودش می کاهد و همچون بارانی بر سرمان می بارد تا مثل بذری از دل خاک جوانه بزنیم و رشد کنیم ولی همچنان مانند ابری بالای سرمان می ماند و از دور حواسش هر لحظه به ما است. در سرما کنار می رود تا نور خورشید برما بتابد در گرما مانند چتری بالای سرما می ماند تا از گرما دور بمانیم و در هنگام عطش همچون بارانی خنکای آب را در وجودمان تزریق می کند. پدرها در هنگام سختی اشک نمی ریزنند شیون نمی کشند بلکه عرق می ریزند، آه می کشند. پدر مانند کوهی محکم همیشه تکیه گاه می ماند و همیشه کمر خمیده ی خود را پشت لبخند محکم خود پنهان می کند. پدرها قهرمان قصه ی همه ی بچه هاهستند. مراقب قهرمان زندگیتان باشید.

نتیجه گیری: خیلی از مادرهای سرزمین من شیر زن هستند. و همزمان هم پدر هستند برای فرزندان خود و هم مادر. وخیلی از پدرهای سرزمین من هم پدر هستند هم مادر. این ها در زندگی اسطوره اند. اسطوره هایی که هرگز در ذهن و قلب ها نمی میرند. پدرها و مادرها فرشته هایی هستند که بال ندارند.

 

انشاء شماره دو

پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و ازخود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد.

پدر کسی که حاضراست حتی از هرچیزی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد و همه این ها را دودستی به فرزندش تقدیم کند. او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه میدارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به مخاطره نیفتد پدرهمیشه بدترین ها را به جان می خرد تا یک وقت اعضای خانواده اش بیهوده به چیزی که می خواهند زل نزنند و فکرشان مشغول نشود. همه می دانند همیشه غم برای پدر است و غصه برای مادر و امید هم برای فرزند است. اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی خواهند تا معنی ایثار وفداکاری را عملا به فرزند نشان دهند. انها درسخت ترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی اورندتاشجاعت به معنای واقعی را اموزش دهند ومحیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند.

پدر بارها راضی به التماس شده تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند. قدرتمند ترین اراده ها نمی تواند اراده ی پولادین یک پدر رابرای سربلندی خانواده اش بشکند. این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوارباشد وچون باران بخشنده وچون نسیم شادی بخش باشد

مادران نیز نعمت های بهشتی اند چون گل لطیفند وچون دوست با محبت .خدای احساس وکوه صبر هستند چه قدر خوشحالم که دو نعمت بزرگ را در خانه ام دارم .

اکنون که خوب فهمیدم چه نعمات بزرگی را در کنار خودم دارم بیشتر مواظبم تا دل انها را نرنجانم چون میدانم دلشان چون بلور صاف وروشن اما شکننده است اگر خدایی نکرده بشکند خانه سوت وکور می شود.

 

انشاء شماره سه

 

بابا سلام

 

امروز می خواهم برایت نامه ای را انشا کنم و حرفهای تمام این سال ها را که به تو نگفته ام بگویم .

 

در آغاز باید بگویم کلمه پدر دست و زبانم را می بندد برای نوشتن  ، پس ……

 

با به نام خداهای آغازین تمام انشاهای دنیا من دلم می خواهد تو را بنویسم

 

و بگویم تورا بیشتر از رستم شاهنامه که شجاع ، دلیر، قوی ومرد بود دوست می دارم ودلم می خواهد مثل سهراب خنجر عشق تو مرا از پای درآورد .

بابا سلام

صاف و ساده وکودکانه برایت بگویم ،از تمام روزهای با تو و بی تو …….

و شرمنده اگر بگویم هنوز روزهای باتورا نفهمیدم .

فکر روزهای بی تو پیشکش .

از آن روز که خدا خواست تو باغبان باغچه ی کوچکی باشی به نام خانواده تا امروز که هر فرزندت یک خانواده اند  چه موهایت خزان پیری گرفته وسپید شده .

شرمنده شدم وقتی فهمیدم ، علم شناخت تورا هنوز نه آموختم و قدر ثروتی چون تورا هنوز ندانستم دلم می گیرد .

دلم می گیرد که گام  های نخست آموختن تو بودی ومن نفهمیدم سال به  سال کتاب های نو و باز از نو نوشتن بابا…. و چه دیر …..

که  ، بابا آب داد  ها    و    بابا نان داد   ها ی آن زمان درس شناخت تو بود .

و باز ما گول آموختن الفبا را خوردیم و از تو غافل شدیم  و دوباره باز کتاب با زبانی دیگر خواست به ما بفهماند گفت: آن مرد در باران آمد باز نفهمیدیم آن مرد بارانی آن روزها وسالها تویی ، و مرد نام دیگر توست .

دروغ چرا فکر می کنم خیلی دیر تو را فهمیدم خیلی دیرتر از آنچه که فکرش را بکنی .

برایت بزرگانه بگویم :

تو منتها علیه یک عشق ، تو سرآغاز زندگی و رگ حیات بخش وجودی من  ، تو روح زندگی تو سرچشمه زلال مهربانی تو بخشنده بی منت تو پیر روزهای جوانی وکار تومرد خستگی ناپذیر سختیها تو شاه کلید طلایی قفل هاسخت روزهای گذشته و سالهای پیش رو تو آهنگ لالایی روز های کودکی  تو سر آغاز یکی بود یکی نبود های قصه که بودنت قصه غصه را می برد از دل کوچکمان و اگر نبودی غصه تمام قصه هارا به کاممان تلخ می نمود .

هنوز پژواک صدای قدمهای خسته ات در گوشم زمزمه بهترین آهنگ هاست .

 

انشاء شماره چهار

همیشه گفته اند بهشت زیر پای مادران است اما این بار می گویم بهشت در دستان پدران است همان دستانی که دست های کوچک فرزندش را می گیرد و همه جا به فرزندش این امید می دهد که کوهی مثل پدرش پشتش هست تا‌ با خیال راحت فرزند‌ قدم‌ هایش را پیش ببرد در حالی که از هیچ چیز نترسد زیرا پدری دارد که مثل کوه استوار در کنارش ایستاده است پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و از خود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد پدر همان کسی که حاضر است حتی از هر چیز ی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد وهمه اینها را دو دستی به فرزندش تقدیم کند او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به زبان نیفتد پدر همیشه بدترین ها را به جان می خرد تا خورد خوراک و آسایش فرزندانش را تهیه کند همه ما می دانیم غم برای پدر و غصه برای مادر و امید برای فرزند است پدر همان کسی است که با آغوش گرفتن نتیجه زندگیش این حس خوب را به فرزند می دهد که در همه شرایط در کنار اوست و پا به پا یا پشت در پشت در کنار فرزندش قدم بر می دارد تا که هر وقت فرزندش پایش لغزید دستانش را بگیرد و مانع سقوط فرزندش شود اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی کنند چون نمی خواهند معنی ایثار و فداکاری را عملاًبه فرزندش نشان دهد پدران در سخترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی آورند تا شجاعت به معنای واقعی آموزش دهد تا محیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند پدر بارها راضی به التماس شد تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند قدرتمند ترین اراده نمی تواند اراده پولادین یک پدر را برای سر بلندی خانواده اش بشکند این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوار باشد و چون باران بخشنده و چون نسیم شاد بخش باشد و در آخر تنها حرفی که بر زبانم می‌آید این است که پدر عزیزم تو را با تمام وجود دوست دارم.

موضوع:پدرهمیشه گفته اند بهشت زیر پای مادران است اما این بار می گویم بهشت در دستان پدران است همان دستانی که دست های کوچک فرزندش را می گیرد و همه جا به فرزندش این امید می دهد که کوهی مثل پدرش پشتش هست تا‌ با خیال راحت فرزند‌ قدم‌ هایش را پیش ببرد در حالی که از هیچ چیز نترسد زیرا پدری دارد که مثل کوه استوار در کنارش ایستاده است پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و از خود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد پدر همان کسی که حاضر است حتی از هر چیز ی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد وهمه اینها را دو دستی به فرزندش تقدیم کند او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به زبان نیفتد پدر همیشه بدترین ها را به جان می خرد تا خورد خوراک و آسایش فرزندانش را تهیه کند همه ما می دانیم غم برای پدر و غصه برای مادر و امید برای فرزند است پدر همان کسی است که با آغوش گرفتن نتیجه زندگیش این حس خوب را به فرزند می دهد که در همه شرایط در کنار اوست و پا به پا یا پشت در پشت در کنار فرزندش قدم بر می دارد تا که هر وقت فرزندش پایش لغزید دستانش را بگیرد و مانع سقوط فرزندش شود اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی کنند چون نمی خواهند معنی ایثار و فداکاری را عملاًبه فرزندش نشان دهد پدران در سخترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی آورند تا شجاعت به معنای واقعی آموزش دهد تا محیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند پدر بارها راضی به التماس شد تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند قدرتمند ترین اراده نمی تواند اراده پولادین یک پدر را برای سر بلندی خانواده اش بشکند این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوار باشد و چون باران بخشنده و چون نسیم شاد بخش باشد و در آخر تنها حرفی که بر زبانم می‌آید این است که پدر عزیزم تو را با تمام وجود دوست دارم.

 

انشاء شماره پنج

انشا توصیف شخصیت پدر

سلام امیدوارم حالت خوب باشد اگر از ما بپرسی خواهم گفت حالم خوب است خانواده هم خوبند  ما همه خوبیم  اما راستش  را بخواهی  همه دلتنگ تو هستیم  اشکهای مادرم کمتر شده  نمی دانم داریم به نبودنت عادت می کنیم یانه .....

امامن همچنان دلتنگت هستم حالم هم خوب نیست شاید هنوز باورش برایم مشکل است  من مشکلی با مرگ ندارم اما با نبودنت خیلی....

بعضی وقتها با خودم می گویم چرا باید تو اینجا نباشی ، بعضی وقتها سر سفره فکر میکنم  چقدر ما تنهاییم  تو که نیستی انگار هیچ کس نیست  بعضی وقتها اشکهایم  بی صدا سرازیر می شوند دلم برایت تنگ می شود  من خیلی دلم می خواهد به خودم تلقین کنم مرگ یک چیز طبیعی است اما دوری تو امانم نمی دهد . من نشانه فاصله راخوب می دانم  من ایین غربت را خوب می فهمم الان  دقیقا هفتاد و سه روز از نبودنت می گذرد  نمی دانم این روزها را ما چگونه گذرانده ایم ولی چه کنیم زندگی روی نا خوشی هم دارد . بعضی وقتها دلم می خواهد داد بزنم شکوه کنم اما می دانم تو دیگر نمی آیی .....

 

دوست داشتم بیشتر بنویسم اما .....بماند