راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۳۵۷۰ مطلب توسط «مدیر سایت» ثبت شده است

۰

جواب فعالیت انشا پایه هفتم در مورد فداکاری صفحه 92

 تحقیق رایگان

جواب فعالیت انشا پایه هفتم در مورد فداکاری صفحه 92
جواب فعالیت انشا پایه هفتم در مورد فداکاری صفحه 92

 تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی


برای موضوع فداکاری سوالاتی را طرح کنید و براساس آن متنی بنویسید پایه هفتم صفحه۹۲

جواب فعالیت انشا پایه هفتم صفحه ۹۲ با موضوع  فداکاری

۱-به چه کسی فداکار می گویند؟

۲-فداکار چه خصوصیاتی دارد؟

۳-به نظر شما از اطرافیان شما چه کسی فداکاری می کند؟

۴-هدف او از این فداکاری چیست؟

5- ویژگی های انسان فداکار

پاسخ ها(نوشته شما):

انسان فداکار کسی است که جان بر کف دست خود می گذارد و برای رضای خدا و برای لطف و رحمت خداوند از جان خود می گذرد تا جان انسان هایی  که در خطر هستند و یا توانایی دفاع از خود را ندارند را نجات دهد.

 

انسان فداکار دارای قلبی مهربان و دلی صاف و ساده و نگاهی زیبا است که چیزهای مادی برایشان بی ارزش است و تمام توان خود و هرآنچه که در دست خود دارند پیش می روند تا بتوانند کمکی هر چند کوچک در این دنیای بزرگ به کسی یا چیزی کرده باشند. به نظر من انسان فداکار، آتش نشانی است.که در دل آتش می رود تا انسانی را نجات دهد و یا پلیسی که در راه امنیت و آرامش مردم جان خود را سپر تیر و تفنگ می کند تا مبادا یک قطره خون از دست کسی جاری شود و یا معلمی دلسوز که با تمام وجود و صبر خود به ما می آموزد و پا به پای ما کودکی می کند و فداکاری که از لحظه ی گشودن چشمانمان آن ها را می بینیم مادر و پدری هستند که با تمام عشق و علاقه ایشان برای رفاه و راحتی ما در همه ی خوشی ها را به روی خود می بندند تا ما را غرق خوشی و لذت کنند.

 

فداکاری بسیاری از پزشکان که در مناطق مختلف برای حفظ جان و سلامتی مردم تلاش می کنند و شبانه روز آمادی خدمت به هم نوع خود هستند یا فداکاری پلیس ها,کارگران در کارخانه یا در شرایط بسیار خطر ناک برای چرخاندن اقتصاد جامعه با آگاهی از مشکلات جان خود را به خطر می اندازد و در شرایط سخت کار می کنند.

این ها برحسب وظیفه کاری را انجام نمی دهند زیرا اگر عشق به وطن و هم وطن نبود هرگز این وظیفه آن طور که باید انجام نمی گرفت، اگر در این کارها تنها وظیفه حکم می کرد هیچ کدام از پازل های زندگی در جای خود قرار نمی گرفت مگر می شود که انسانی با محبت و با عشق و با وجدان نباشد و فداکاری کند؟

۰

انشا درباره اگر نامه بودید و در زمان سفر می کردید چه پیامی را به خوانندگان خود می دادید

 تحقیق رایگان

انشا درباره اگر نامه بودید و در زمان سفر می کردید چه پیامی را به خوانندگان خود می دادید
انشا درباره اگر نامه بودید و در زمان سفر می کردید چه پیامی را به خوانندگان خود می دادید

 

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

این مطلب شامل دو انشا است :

انشاء یک :

انشا موضوع اگر نامه بودید و در زمان سفر می کردید چه پیامی را به خوانندگان خود می دادید

مقدمه: زبان گفتار و زبان نوشتار ابزارهایی هستند که انسان می تواند به آسانی با استفاده از آن مفهوم و پیام خود را به زمان حال و زمان آینده برساند و از آن طریق مقصود خود را به گوش خوانندگان برساند.

تنه انشاء: اگر من نامه ایی بودم و می توانستم در زمان سفر کنم پیام صلح و نوع دوستی را به خوانندگان خود می رساندم و با خط خط پیامم عشق را می آموختم، می آموختم که هم دیگر را بیشتر دوست داشته باشید، بیشتر به یکدیگر توجه نشان دهید و حاشیه ها و تفرقه ها را کنار بگذارید و به رنگ پوست و زبان و گویش دیگران توجه نکنید.

همه ی ما انسانیم و همه ی ما از دمیده شدن یک پروردگار خلق شده ایم. همگی از یک هوا نفس می کشیم و همگی با هدف رسیدن به رضای الهی گام برمی داریم، در بندبند وجودم می آموختم به طبیعت عشق بورزیم. همان طورکه او تمام زیبایی هایش را در اختیار ما بدون منت قرار داده و با هوای پاک و زیبایی های بکر خدادادی از ما استقبال کرده،

حواسمان باشد که طبیعت مان را ازبین نبریم و با حفظ و مراقبت از آن دنیای خود را زیباتر سازیم. در پایان  نامه با خطی پر رنگ می آموختم که در زمان ما این همه امکانات و وسایل رفاهی وجود نداشت قدر نعمت های خود را بدانید و با سپاس از خداوند منان روز به روز به زندگیتان رونق ببخشید.

نتیجه گیری:کمی که به کتاب های کتابخانه ها سر بزنید با دنیا بیشتر آشنا می شوید، به آدم ها و دانشمندانی که در همه ی کتاب های خود درس های زندگی و علمی به ما آموخته اند تا ما در زمان حال زندگی آسان تری داشته باشیم.

 

انشاء دو:

موضوع انشاء:سفر به زمان

دایناسورها

-مهسا بیدارشو ساعت 30:6است.این صدای مادرم است که آمده تا مرابیدارکند .بیدار میشوم و میرم دست وصورتم را می شوم و میروم که لباس بپوشم.منتظر می مانم تا رانندهسرویسمان زنگ بزند تا بروم.

-مهسا راننده سرویستان زنگ زد زود

باش برو.

-رفتم خداحافظ.

-خداحافظ.

-سوار ماشین میشوم و به مدرسهمیروم.رسیدم مثل این که فاطمه هازود تر ازمن رسیده اند.

-سالم

-سالم

-سالم

-زارع:مشقارو میز

-وای فاطمه امروز که اردو داریم!!!

-وای راست میگویی

صدای دادو بیداد نگارومبینا می آیدمثل این که بر سر کتاب کانگرو دعوامی کنند.

-سالم بچه ها!

این هم صدای فاطمه است

»عبدالحسین زاده«

نگار درکلاس را باز می کند

-مبینا و نگار و فاطمه:سالم

-من و فاطمه و فاطمه :سالم

- بچه ها صبحگاه

این هم صدای خانم کیایی است کهدارد می آید تا مارا به صبحگاه بفرستد

-نگار:وای خدا هنوز از راه نرسیدیم

-من :امروز صبحگاه با ماست

-مبینا:اه زد حال

-تق تق تق

این هم صدای بچه های چهرم است که آمده اند به ما دستوربدهند که به صبحگاه برویم

-همه:خب

-من:بچه ها زود باشید به صبحگاه می رویم اول ناصری میرود که آیة الکرسی بخواند.بعد هم

نگار و مبینا میروند تا ورزش بدهند من و الهام نیا هم قرار است »آیا میدانید«بخوانیم

-من: پس الهام نیا کجاست

-الهام نیا:سالم

هالل زاده است

-من:آوردی

-چی؟

-نخود چی!!آیا می دانید دیگه*

-آها. آره آوردم

-بریم نوبت ماست

چند تا آیا می دانید میخوانیم کم کم بقیه ی بچه ها هم می آیند صبحگاه تمام می شود و به کلاس می رویم . مثل این که خانم نبوی هنوز نیامده .وای خدایا حاال تا خانم بیاید من باید بچه ها را سا کت کنم. نگار و مبینا شروع میکنند به راه رفتن در کالس آنها را به زور می نشانم بعد مرعشیان شروع می کند به پاک کردن تخته.

او را هم مینشانم زهرا شروع می کند

به غر غر کردن

-سالم بچه ها

وای خدا را شکر خانم نبوی آمد

-همه: سالم

-آماده اید؟

-همه:بله

-پس برویم. صادقی بچه ها ذا به

صف کن

وای خدایا دوباره باید با این لجباز ها سروکله بزنم . به زور آنها را به صف میکنم و به حیاط مدرسه میرویم ماشین زمان خانم نبوی هم آنجاست ماشینی قرمز رنگ به شکل سیب که خیلی بزرگ است البته به بزرگی زیر دریایی اش نیست !!!

همه سوار میشویم .خانم نبوی دکمه ای را فشار میدهد. ماشین چند دور می چرخدو در جنگلی ظاهر میشود.از ماشین پیاده میشویم . خانم نبوی ماشین را در مکانی عمن پارک میکند

-خانم نبوی:بچه ها حواستان باشد اینجا مثل اقیانوس نیست که داخل زیر دریایی باشید و جانوران نتوانند به شما آسیب برسانند.اینجا اگر دست  از پا خطا کنید غذای دایناسور ها میشوید

-همه:چشم

- خانم:این دایناسور براکیوزاروس است با وزن80 تن که سنگین ترین دایناسور شناخته شده آرام و بی سرو صدا تا متوجه ما نشوند

-من:خانم این یکی چقدر کوچک است

-خانم:این لسوتوزوروس است که کوچک ترین دایناسور است که تقریبا اندازه ی یک گنجشک است

-نگار:خانم این زرافه است؟

-خانم:نه این یکی از باهوش ترین دایناسورهاترودون است.این شکارچی  حدود 2متر قد دارد و مغزش اندازه پرندگان امروزی است

-مبینا:احتماال فیلسوفه هههههه

-ناصری:خانم این چقدر شبیه خروس است!

-خانم:ای دختر من.این استگوزاروس است که کوچک ترین مغز را دربین دایناسور ها دارد قدش هم فقد 3سانتی متر است

-مبینا:این یکی خنگه

هههههههههههههههه

-خانم:این یکی را ببینید بلندترین دایناسورها براکیو زاروس ها از ساروپاد ها هستند.پاهای جلویی این دایناسورها بلند تر از پاهای عقبی آنهاست یک دفعه چیزی مثل باد از جلوی صورتمان رد شد

-من:این چی بود

-خانم :سریع ترین دایناسور ها ارنبومیمیدها مانند درمیسیومیموس هستند که با سرعت 60 کیلومتر درساعت می دوند

-این یکی هم قدیمی ترین دایناسور جهان که با فدمت 230میلیون ساله در ماداگاسکار کشف شد که نام مشخصی ندارد  حاال وقت برگشتن است زود باشید بیایید سوار ماشین یا همان سیب قرمز میشویم خانم همان دکمه را فشار داد ماشین چند دوردورخودش چرخید ودر حیاط مدرسه ظاهرشد

خانم الماسیان خانم مشیری و خانم کیایی در حیاط ایستاده بودند سالم کردیم

-من:خانم الماسیان انشاءبنویسیم؟؟

-خانم الماسیان:بله برای فردا هم بیاورید.

-مبینا:مهسا نمی توانی جلوی زبانتبگیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۰

انشا آزاد درباره روز معلم سال ۹۷

 تحقیق رایگان

انشا آزاد درباره روز معلم سال ۹۷
 انشا آزاد درباره روز معلم سال ۹۷

 

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

این مطلب شامل هفت انشا است :

انشاء یک :

انشاء با موضوع روز معلم

مقدمه: انسان ها از گل آفریده شده اند، گلی که نیاز دارد تا پرورانده شود و نور و حرارت ببیند، سرما و گرما را بچشد و در نهایت آجری محکم و مقاوم شود تا روی دیوار زندگی و در لابه لای آن جا بگیرد و در نهایت جزئی از نقش دهنده ها و کامل کننده ی هدف زندگی و آفرینش باشد تا در نهایت به کمک یکدیگر آنقدر بادوام و با استقامت چیده شوند و لایه به لایه بالا روند و به قله ی صعود برسند تا به هدف اصلی دست یابند که این هدف چیزی نیست جز رضا در رضایت خداوند.

تنه انشاء: معلم ها دقیقا همان کسانی هستند که گل ذاتی انسان را می پروراند و راه درست را به آن نشان می دهند و زمانی که به آجری مقاوم تبدیل کردند در مسیر اصلی خود رها می کنند. معلم ها سرشارند از حس عشق و محبت و صبر و استقامت. مانند مادری مهربان کودک را نوازش می کند، به او درس می دهد و او را بزرگ می کند.

 

گاهی مانند پدری سخت گیر او را به جلو هل می دهد و گاهی او را مورد سرزنش قرار می دهد و آنگاه که کودک بزرگ شد و پا گرفت و راه افتاد در گوشه ایی می نشیند و اوج گرفتن او را تماشا می کند، معلم ها همان پیله ایی هستند که به دور کرم ابریشم می پیچند و آن را در قنداق خود و در آغوش خود نگاه می داند، دقیقا مانند سپری در مقابل سرما و گرما و در مقابل سختی ها حفظ می کنند و آنگاه کرم که بال گرفت و بال های رنگارنگ خود را گشود از پروانه جدا می شود و اوج گرفتن او را نظاره می کند.

معلم ها دل خیلی بزرگی دارند، هر سال مجبورند که تکه ایی از وجود خود را رها کنند و او را به دیگری بسپارند، مگر اینطور نیست که معلم ها هر بار به هر دانش آموز تکه ایی از وجود خود را تقدیم می کنند، از خود به آن ها محبت و عشق ، نوع دوستی ، فداکاری و ایثار را تزریق می کند

و در نهایت بعد از گذر سال ها، زمانی که تمام وجود خود را صرف کودکانش کرد و هربار تکه ایی از وجودش را بخشید و زمانی که آن ها را جوان و بزرگ ساخت و خودش پیر و چروکیده شد در حالی که همه ی کودکانش او را ترک کرده اندو هر کدام به سمت زندگی خود رفته اند. آیا معلمی شغل انبیاء نیست؟

نتیجه گیری:گاهی معلم ها سر ما داد می زنند، گاهی سخت گیری می کنند اما کیست که نمی داند در پشت همه این سخت گیری ها یک دوستت دارم نهفته است. با تمام وجودش فریاد می زند که دوستت دارم. دوست دارم که همیشه کار درست را انجام دهی! دوست دارم که همیشه بهترین باشی و دوست دارم که انسانی با سواد و پر از محبت و مهربانی شود که اگر نبود هرگز هیچ معلمی آنقدر تلاش نمی کرد که تو در هر شرایطی و بدون هیچ بهانه ایی بهترین باشی. بنابراین هرگز از آن ناراحت نباش زیرا که هیچ مادری بد فرزندش را نمی خواهد و هیچ کودکی نمی تواند مادرهای زندگیش را فراموش کند.

 

انشاء دوم:

خداوند نخستین معلم انسان است که آنچه را نمی دانست به او آموخت. پیامبران بزرگ الهی از سوی خدا رسالت تزکیه و تعلیم داشتند و معلم نیز این گونه ادامه دهنده راه آنان شد. معلمی که به شاگردانش بال پرواز داد و چراغ بینش؛پای رفتن دادو چشم بصیرت.

ونیک میدانیم که استاد مطهری یکی از این معلمان وارسته بود که نامش بر تارک روز معلم می درخشد. او که عمری را سوخت تا در برابر ما مشعلی برافروزد و چراغ راهمان باشد. در علم و عمل بی مانند بود و به آن چه  باور داشت، آن چنان پای بند بود که جان بر سر آن نهاد. سخنش از عمق جان بود و گفتارش ریشه در اعتقادات ناب او داشت.

آن چه می نوشت، از سر درد و سوز بود و احساس تعهد، آن چه می گفت چشمه زلالی بود که از متن معارف دین و دستاوردهای قرآن و عترت می جوشید و براستی که او الگویی شد برای همه ی ما، الگوی خداباوری، مردم دوستی، دینداری، اخلاص در عمل و حب اهل بیت و...

 

 

انشاء سوم

معلم همچون نوری برای هدایت دریانوردان از مسیر طوفان و رساندن آنها به ساحل آرزوهاست

معلم معمار قلب هاست و بذار دانش را در دل ها می افشاند و موجی است خروشان

و من قطره ای که با هزاران امید و آرزو همراهش می شوم و او مرا به اوج سربلندی می رساند

معلم باغبانی است سخاوتمند که عمرش را در کلاس درس سپری می کند تا رویش و شکفتن نسل های فردا را شاهد باشد

و تو ای معلم، ای والا مقام !خوبی ها و مهربانی هایت حد و مرزی ندارد و به راستی که تو پادشاه نیکی ها هستی و هزاران نوشته در وصف تو ناتوان است ناتوان…

تو همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی و گل های عشق و ایمان را در گلستان وجودم پروراندی ، تو به من الفبای زیبای زندگی آموختی و آتش جهل و نادانی را در من خاموش کردی .

و تو ای معلم ، ای بهترین و بزرگ ترین انسان ، تو را به رخ تمام شقایق های دنیا می کشم و می گویم تا تو هستی زندگی معنایی دگر دارد.

 

 

انشاء چهارم:

معلم آواز عاشقان عالم را در آیینه خیالشان نمایان کرده و به آن روح  بخشیده.

معلم جهان را جاودانه کرده و رنگ سیاه را از دفتر دل پاک نموده و جوهری به رنگ سپید به آن زده است.

ای معلم، می خواهم با تو سخن بگویم که با تمام توانایی ات تارهای وجودم را به صدا در آوردی و خواندن غزل با خدا بودن را به من آموختی.

دست هایت را می بوسم و فرشی از گل هایی به هفت رنگی رنگین کمان در زیر پاهایت می اندازم.

سوی چشمانت را به نور چلچراغ روشن می کنم، قدومت را روی سرم جا می دهم و لبانت را آذین می بندم تا بگویم بهار دلم با تو شکوفه زد و خزان زندگی ام با تو بی رنگ شد.

ای معلم، امروز می خواهم برای همگان بگویم تو که بودی و چگونه بودی و چگونه آموختی؟

می خواهم بگویم که چگونه آزاده بودن را توشه راهم کردی و جوهر وجودم را آکنده از مهر نمودی و به من گفتی همیشه به یاد خدا باشم تا دنیایم را لبریز از شادی ببینم و از کفر و کذب دوری کنم.

ای معلم می خواهم چشمانم را به چشمه چشمان مهربانت بدوزم. اگر به عشق دیدار تو نبود ، هرگز از خواب بیدار نمی شدم. دوستت دارم.

 

انشاء پنجم:

معلم همان کسی هست  که در روز اول مدرسه برای ماندن پیش آن گریه می کردیم و در نهایت در روز آخر مدرسه برای جدایی از آن نیز باز کریه می کنیم گریه روز اول برای ترسیدن و تنها ماندن پیش افراد نا شناس است و گریه آخر برای جدایی از معلمی مهربان و دلسوز  که به ما علاقه بر آموزش و علم  آموزش و ایثار و فداکاریو مهربانی و از خود گذشتگی  داد

معلم که به ما درس زندگی داد. زندگی ای که سراسر فراز و نشیب هایی دارد که تنها  با یادگیری و آموزش  و تجربه ی دیگران می توان آن را سپری کرد  که معلم بهترین آموزش دهنده این موضوع است.

معلم مادر دوم همه دانش آموزان است. برای دانش آموزانی خود ناراحت می شود و در کنار آن همراه آنها خوشحال می شود.. همچنین کودکی با آنها بازی می کند و هنگام مریضی آنها برایشان مادری می کند ودلواپس و نگران آینده ی دانش آموزان  یا

معلم پرورش دهنده همان کودکی است که در آینده نقشی مهم در جامعه ایفا می کند و به گونه ای آینده سازی مملکت خویش هست.

معلم شغل انبیا بوده و شغلی مقدس است و همه ساله روز ۱۲ اردیبهشت را به مناسبت روز معلم جشن می گیرند تا از معلم خود سپاسگذاری کنند

روزت مبارک معلم من

 

 انشاء ششم

معلم گلی خوشبو که هر روز رایحه ی دل انگیزی به مشام همه می رساند و از خوبی ها و زیبایی هایش همه را بهره مند می سازد. معلم بودن

افتخاری بس بزرگ است که نصیب هرکس نمی شود، او که جان را روشن و قلب را زنده می کند، فرشته ای که سلامت امانت هایی را که به دستش

سپرده اند تضمین می کند، او شاگردانش این امانت های الهی را از آلودگی و تباهی حفظ می کند و می کوشد با تعلیمات خود در تربیت آنان بکوشد

و در رسیدن آنها به کمال از هیچ تلاشی دریغ نمی کند

 

انشاء هفتم:

معلم ای که نفس هایت زندگی ام را طراوت می بخشد و ساحل نگاهت دلم راآرامش، حرفهایت چون جواهر بر صندوقچه ی ذهنم به یادگار می ماند و پرنده ی ذهنت نامه رسان عشق و محبت است.

ای که صفای روحی و صبوریت به قامت سرو ، دلت به صافی آینه و دستانت یاری گر راه های دشوار زندگی ام است با چشمانم می بینم که چون شمع می سوزی و با گوش هایم می شنوم که صدایت آرام آرام رسم دوستی را در گوشم زمزمه می کند، با قلبم حس می کنم که تپش ثانیه ها را آرام کرده ای که با گچ و تخته روزهای درس را برایم خاطره ای جاودانه می کنی.

ای که با خنده هایت کوله باری از غم را از دوشم بر می داری … ای پنجره ی رو به دریای من ، من با حافظ و سعدی و مولوی تو به قصه ی تکرار آرش پای می نهم و با راز موفقیت وارد خانه ی زن پارسا می شوم و با آداب زندگانی انس می گیرم و با شازده کوچولوی تو به تماشای بهار می رسم.

ای که مهرت از خورشید تابان هم تابان تر است … من با ضرب و حساب تو قضیه ی تالس را درک می کنم و با مساحت و حجم تو زمین را می شناسم.

دفترچه ی خاطرات زندگی را با تو شناختم و می دانم که با تو آن را به پایان می رسانم.

ای ساحل در سکوت مانده ی پرهیاهو، ای معلم عزیزم!می دانم گوشه ای از سخنان گهربارت را با هدیه ی کوچک تبریک روزت جبران نمی توانم بکنم اما از اعماق وجودم از ته قلبم می گویم: دوستت دارم

۰

موضوعی را به دلخواه برگزینید و با یکی از شیوه های آغازین و پایان نوشته پایه نهم صفحه۶۷

 تحقیق رایگان

موضوعی را به دلخواه برگزینید و با یکی از شیوه های آغازین و پایان نوشته پایه نهم صفحه۶۷
موضوعی را به دلخواه برگزینید و با یکی از شیوه های آغازین و پایان نوشته پایه نهم صفحه۶۷

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

 

پایه نهم صفحه۶۷ موضوعی را به دلخواه برگزینید و با یکی از شیوه های آغازین و پایان نوشته متنی را درباره آن بنویسید

 

این مطلب شامل سه انشا است :

انشاء یک

 خلقت جهان

تاکنون به خط و خال پروانه دقت کرده ایی؟ یا به گلبرگ ها و ترتیب قرارگرفتن گل ها؟ یا که نه تاکنون به خلقت چگونگی این همه زیبایی اندیشیده ایی؟ کمی که به اطرافت نگاه کنی کاملا متوجه می شویی که خالقی عالم و حکیم داری که برای رفاه و آسایش ما همه چیز خلق کرده و همه چیز را با نظم و ترتیب در کنار هم و مکمل هم قرار داده است

همین فصل بهار را در نظر بگیر که برگ ها ریخته شده ی درختان باری دیگر جوانه می زنند و شگوفه ی درختان همه جا را رنگی می کند و عطر خوشش را همه جا پر می کند و از پس همین شگوفه های زیبا میوه هایی رشد می کنند که شیرینی اش طعم عسل دارد و زیبایی اش همچون جواهرات چشم را نوازش می دهد.

آیا این ها همه نشان دهنده ی خالقی علیم و حکیم نیست که اینگونه جهان را خلق کرده و زیبا آراسته که من و شما در هوایی که بدون آن حتی نمی توانیم دقیقه ایی زنده بمانیم و نفس بکشیم و زندگی کنیم، همین زندگی که روزانه از خواب بیدار می شویم، راه می رویم، کار می کنیم،

غذا می خوریم،می خندیم و گریه می کنیم. این ها همه احساسات و حالاتی است که خداوند در وجود هر کدام از بندگانش نهاده و اینگونه انسان را خلق کرد تا انسان هر ثانیه و هر لحظه اش را با انتخاب خودش زندگی کند زیرا به او عقل داده تا قدرت تصمیم گیری و تفکر و تامل داشته باشد و دست به سوی پروردگار دراز کند و از او کمک و مدد بطلبد. در این مسیری که پیش روی مخلوق خود گذاشته تا اینگونه انسان ها و تمام آفریده ها خلقت او را کامل سازند و در نهایت روزی آن را به اتمام رسانند.

خلقت خداوند آنقدر مبحث طولانی و وسیعی است که هرچه از خلقت های بی شمار آن بگوییم باز کم گفته ایم زیرا که پروردگاری داریم که همه چیز را در اختیار ما گذاشته تا ما کمی در این مسیر پیچ و تاب خورده ی زندگی از آن کمک بگیریم و مقصود هدف نهایی که قربت و رضای خداست دست یابیم. آیا این همه خلقت و آفرینش شکر و سپاس از مخلوقی بی همتا و بی مانند به نام الله ندارد؟

 

 

انشا شماره دو:

همه میگویند کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت اما این را بدان گذشته ها گذشته  و دیگر هیچ چیزی مانند قبل نمیشود سنوشت چیزی نیست که بتوانیم از آن فرار کنیم سرنوشت را با بهترین رنگ های دنیا بنویس هنگامی که قرار شد سرنوشتم را بنویسم خودکاری به دستم دادند اما من از آن ها مدادی خاستم اما جولب دادند هر اشتباهی پاک شدنی نیست پدرم همیشه میگوید زندگی شوخی نیست با اشتباهاتی که از روی نادانی انجام میدهی زندگی ات را تباه نکن میگویند اولین اشتباه نادانی است اگر باز دوباره آن را انجام دهی دیگر انتخاب است به قول ضرب المثل: مار گزیده یه بار از یه سوراخ نیش میخوره چشم و گوشت را باز کن و دوست و دشمنت را بشناس خوشبخت کسی نیست که مشکلی نداشته باشد خوشبخت کسی است که با مشکلش مشکلی نداشته باشد خوشبخت کسی نیست که خوب و بد را تشخیص بدهد خوشبخت کسی است که از میان خوب و بد خود را انتخاب کند

 

ما فقط یک بار زندگی میکنیم بگذار بعد از مرگت اسمت بر روی زبان همه باشد و از تو به خوبی یاد کنند نه این که با شنیدن اسمت فرار کنند

 

به قول شاعر:

تو  نیر شعر خواهی چون ندانی / که باید خویشتن را خود بخانی

 

 

 

 انشا شماره سه:

تا حالا درباره زندگی فکر کرده ای؟ درباره این که با چه کلماتی ربط دارد چه طور؟ معنی آن چیست؟

زندگی با کلمات حیات و وجود و زیستن مرتبط است حال زندگی چیست؟ اگر خنده است چرا گریه می کنیم؟ اگر گریه است چرا خنده می کنیم؟ اگر مرگ است چرا زندگی می کنیم؟ اگر زندگی است چرا می میریم؟اگر عشق است چرا به آن نمی رسیم؟ اگر عشق نیست چرا عاشقیم؟

زندگی معجزه حیات است زندگی با کلمه های من و تو ساخته می شود پس می توانیم زیبایی زندگی را با کلمات خودمان بسازیم.

شاخه های درخت زندگی موجب حیات و زیستن ما می شوند زندگی خوردن چای و دیشلمه نیست! زندگی غبار کدورت ها نیست! زندگی شکر آب کردن ارتباط خودمان با دیگران نیست! بلکه جریان رود خانه حیات است.رشته های زندگی ما در چه اثری گسیخته می شوند؟

آری زندگی این است،می خواهم آن را به زیباترین گونه ممکن،ببینموقتی ناراحتی زندگی لبخند می زند وقتی خوشحالی پس زندگی کن.

 

وقتی ناراحتی باز هم زنگی کن اما صادقانه نه خبیسانه ! زندگی یعنی جان یعنی حیات،عمر،زنده بودن و….ما جان داریم پس به درستی باید از زندگی استفاده کرد.

زندگی فراز و فرودهایی دارد باید با صبر و توکل به خداوند خود را از مشکلات متعدد زندگی رها کنیم و با پرداختن به راز و نیاز با خداوند بلند مرتبه و تعالی خود را در نزد حق تعالی عزیز و عزتمند گردانیم.

الا بذکر الاه لا یتمعن القلوب

آگاه باشید دل ها تنها با یاد خدا آرام می شوند.

زنده بودنمان یکی از نعمت های است که مردگان در حسرت و افسوس در تجربه دوباره آن هستند زندگی جورچینی است که ثانیه ها آن را می چینندپس هر ثانیه را فرصت بدانیم واز آن به درستی و مفید استفاده کنیم.

به سخنی از سهراب سپهری درباره زندگی توجه کنید:

تا شقایق هست زندگی باید کرد

 

۰

انشا درباره یک روز از کلاس پایه نهم صفحه۸۱

 تحقیق رایگان

انشا درباره یک روز از کلاس پایه نهم صفحه۸۱
انشا درباره یک روز از کلاس پایه نهم صفحه۸۱

 تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

 

انشا درباره یک روز از کلاس پایه نهم صفحه۸۱

 

این مطلب شامل پنج انشا است :

انشاء یک

صبح بعد از بیدارشدن از خواب و خوردن صبحانه و پوشیدن لباس به سمت مدرسه حرکت کردم، در راه یکی از دوستانم را دیدم و همراه همدیگر به مدرسه رسیدیم و خیلی زود کلاس درس شروع شد، معلم وارد کلاس شدو بعد از حضور و غیاب کلاس که سه نفر از دوستانم غایب بودن درس را شروع کرد، ساعت اول قرآن داشتیم و معلم با صوت زیبا و دلنشین خود برای ما آیه های قرآن را تلاوت کرد و اول روز خود را آرامش صدای قرآن شروع کردیم و کمی بعد برای ما از پیامبران و دین و مذهب ما سخن گفت و چند سوالی از دیگر هم کلاسی هایم پرسید و خیلی زود اولین زنگ تفریح صدا خورد و همه به سمت حیاط رفتیم تا کمی در هوای آزاد قدم بزنیم و از مواد خوراکی که با خود آورده ایم بخوریم.

اما این زنگ تفریح ۱۵ دقیقه ایی خیلی زود تمام شد و مجبور به رفتن به کلاس های خود شدیم، زنگ دوم زبان انگلیسی داشتیم، درسی که خیلی ها به آن علاقه داشتند و خیلی ها از آن خوششان نمی آمد .

اما برای من ما بین این دو حس بود یعنی نه برایش مشتاق بودم و نه متنفر بودم. با آمدن معلم و شروع درس قرعه به نام من خورد و من باید درس جدید را با صدای بلند در کلاس می خواندم، تمام تلاشم را کردم تا به درستی کلمات را تلفظ کنم و ایرادی نداشته باشم، تا حدودی موفق شدم و توانستم نمره ی مثبتی را در جلوی اسم خود ثبت کنم.

زنگ تفریح دوباره به صدا درآمد و این بار به دلیل خواندن درس خیلی تشنه بودم، به سمت آبخوری رفتم و با لیوان مخصوص خود یک دل سیر آب خوردم و با کمی صحبت با دوستانم زنگ آخر به صدا درآمد اما این زنگ درسی داشتیم که من اصلا به آن علاقه ایی نداشتم، درس ریاضی! درسی که همیشه در آن به مشکل برمی خوردم و برایم هر لحظه اش ساعت ها طول می کشید انگار که یک قرن طول ی کشد تا معلم درس را به اتمام برساند

اما با هزار زور و صبر بسیار این درس هم با امتحانی که اصلا خوب به آن پاسخ نداده بودم ، تمام مدت پوست لبانم را می کندم تمام شد و با خوردن زنگ پایانی انگار نفسی تازه در ریه هایم جاری شد و دوان دوان به سمت خانه رفتم تا شاید فردا روز بهتری برای درس و سرکلاس داشته باشم.

 

 

انشاء دو

کلاس چهارم ابتدایی بودم روز دوم مدرسه بود زنگ قرآن بود.

معلم ما گفت: چه کسی قرآن خواندنش خوب است و بیشتر از همه حفظ است؟

من دست خود را بالا بردم، آقا به من اشاره کرد و گفت: شما بخوان.

من با کمی استرس سوره ی الزلزله و العادیات را با صوت برای آقای معلم خود خواندم.

او خیلی لذت برد و به من ۲۰ امتیاز داد شاید به نظر شما ۲۰ امتیاز کم باشد ولی آن زمان ۲۰ امتیاز از ارزش بالایی برخوردار بود.

من خیلی خوش حال شدم و از آقایمان تشکّر کردم، آن روز برای من خاطره ی بزرگی بود که دوست دارم تکرار شود و باز هم قرآن بخوانم و امتیاز بگیرم.

غیر از آن دیگر هر وقت قرآن داشتیم اولین نفر من قرائت میکردم.

از سالهای بعد هر معلمی که می پرسید چه کسی میتواند با صوت قرآن بخواند؟ بچه ها همه به من اشاره میکردند من هم از خواندن قرآن با صوت لذت می بردم.

در همان سال و دوسال بعد هم در مسابقات حفظ و قرائت قرآن شرکت کردم.

بهترین لحظات زندگی من انس با قرآن کریم است.

این بود بهترین روزی که دوست دارم تکرار شود

 

 

انشاء سه:

کلاس اول راهنمایی بودم.فردای آن روز معلم می خواست حرف (ن) را درس بدهد.روز قبل از بچه ها خواسته بود تا فردا با خودشان نان سنگک سر کلاس بیاورند.ولی این مطلب از یادم رفت حدودا ساعت ۱۰یادم افتاد که من این کار را انجام ندادم.خلاصه در آن زمان هم که حرف معلم مثل وحی از طرف خدا بود.من خیلی ناراحت شدم.باز پدرم رفت ولی نانوایی ها بسته بود.خلاصه در این زمان بود که هنر نقاشی مادرم کمکم کرد.مادرم وقتی اوضاع را دید گفت سریع آن مقوا های توی کمد را بیاور تا برایت نقاشی اش را بکشم.ولی من هم راضی نمی شدم وقتی دیدم دستم از همه جا کوتاه است مقوا ها را برای مادرم بردم و او مشغول کشیدن نقاشی شد و من رفتم و خوابیدم…

فردا صبح به همراه کیفم نایلکس مقوای را باخودم بردم.معلم گفت نان ها را روی میز بگذارید.من دستم را بردم بالا و ماجرا را برای معلم تعریف کردم.او هم وقتی مشمبا را باز کرد و مقوا را بیرون آورد حیرت زده شد.

کل کلاس در حیرت ماندند.

خلاصه ان روز خیلی روز خوبی بود چون هم کارم را انجام داردم و هم خیلی عالی.

خلاصه آن نقاشی سال ها در آن جا روی دیوار کلاس اول ماند و وسیله ای برای یاددادن حرف (ن)برای معلمم شد.پارسال هم که مادرم به مدرسه سرزده بود گفت آن نقاشی هنوز روی دیوار کلاس اول ماندگار شده است

 

انشاء چهارم

روزی از روز ها بود که معلم ما وارد کلاس شد و بعد از کلی حرف زدن و مقدمه چینی که شمادیگر بزرگ شدید! و بچه های سال های پایین تر رفتار شما را می بینند و درس می گیریند، گفت: ما می خواهیم شما را به اردو خارج از شهر ببریم. ما کلی تحریک شدیم که بفهمیم به کجا می رویم و معلمان گفت که به شهر مقدس قم خواهیم رفت. بعد گفت که شما جز معدود کسانی هستید که در دبستان از تهران خارج می شوید!! تمام این حرف ها ما را به وجد می آورد و باعث می شد که ما تاروز موعد اردو لحظه شماری کنیم. سپس با دوستان به اردو شهر مقدس قم رفتیم. مطمئنم که همه ی ما سفرو اردو با دوستان را درک کردیم و می دانیم که چه حس و شور خاصی دارد.در پایان این اردو وقتی که به مذرسه آمدیم و خانواده هایمان به ما زیارت قبولی گفتند من واقعا احساس کردم که بزرگ شدم و وارد دنیایی جدید یعنی ارتباط با خدای خودم شده ام و درک کردم که خدا مرا می بیند.

 

 

انشاء پنجم

 

کلاس اول راهنمایی بودم.فردای آن روز معلم می خواست حرف (ن) را درس بدهد.روز قبل از بچه ها خواسته بود تا فردا با خودشان نان سنگک سر کلاس بیاورند.ولی این مطلب از یادم رفت حدودا ساعت ۱۰یادم افتاد که من این کار را انجام ندادم.خلاصه در آن زمان هم که حرف معلم مثل وحی از طرف خدا بود.من خیلی ناراحت شدم.باز پدرم رفت ولی نانوایی ها بسته بود.خلاصه در این زمان بود که هنر نقاشی مادرم کمکم کرد.مادرم وقتی اوضاع را دید گفت سریع آن مقوا های توی کمد را بیاور تا برایت نقاشی اش را بکشم.ولی من هم راضی نمی شدم وقتی دیدم دستم از همه جا کوتاه است مقوا ها را برای مادرم بردم و او مشغول کشیدن نقاشی شد و من رفتم و خوابیدم…

فردا صبح به همراه کیفم نایلکس مقوای را باخودم بردم.معلم گفت نان ها را روی میز بگذارید.من دستم را بردم بالا و ماجرا را برای معلم تعریف کردم.او هم وقتی مشمبا را باز کرد و مقوا را بیرون آورد حیرت زده شد.

کل کلاس در حیرت ماندند.

خلاصه ان روز خیلی روز خوبی بود چون هم کارم را انجام داردم و هم خیلی عالی.

خلاصه آن نقاشی سال ها در آن جا روی دیوار کلاس اول ماند و وسیله ای برای یاددادن حرف (ن)برای معلمم شد.پارسال هم که مادرم به مدرسه سرزده بود گفت آن نقاشی هنوز روی دیوار کلاس اول ماندگار شده است.