تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی
این مطلب شامل هفت انشا است :
انشاء یک :
انشاء با موضوع روز معلم
مقدمه:
انسان ها از گل آفریده شده اند، گلی که نیاز دارد تا پرورانده شود و نور و
حرارت ببیند، سرما و گرما را بچشد و در نهایت آجری محکم و مقاوم شود تا
روی دیوار زندگی و در لابه لای آن جا بگیرد و در نهایت جزئی از نقش دهنده
ها و کامل کننده ی هدف زندگی و آفرینش باشد تا در نهایت به کمک یکدیگر
آنقدر بادوام و با استقامت چیده شوند و لایه به لایه بالا روند و به قله ی
صعود برسند تا به هدف اصلی دست یابند که این هدف چیزی نیست جز رضا در رضایت
خداوند.
تنه
انشاء: معلم ها دقیقا همان کسانی هستند که گل ذاتی انسان را می پروراند و
راه درست را به آن نشان می دهند و زمانی که به آجری مقاوم تبدیل کردند در
مسیر اصلی خود رها می کنند. معلم ها سرشارند از حس عشق و محبت و صبر و
استقامت. مانند مادری مهربان کودک را نوازش می کند، به او درس می دهد و او
را بزرگ می کند.
گاهی
مانند پدری سخت گیر او را به جلو هل می دهد و گاهی او را مورد سرزنش قرار
می دهد و آنگاه که کودک بزرگ شد و پا گرفت و راه افتاد در گوشه ایی می
نشیند و اوج گرفتن او را تماشا می کند، معلم ها همان پیله ایی هستند که به
دور کرم ابریشم می پیچند و آن را در قنداق خود و در آغوش خود نگاه می داند،
دقیقا مانند سپری در مقابل سرما و گرما و در مقابل سختی ها حفظ می کنند و
آنگاه کرم که بال گرفت و بال های رنگارنگ خود را گشود از پروانه جدا می شود
و اوج گرفتن او را نظاره می کند.
معلم
ها دل خیلی بزرگی دارند، هر سال مجبورند که تکه ایی از وجود خود را رها
کنند و او را به دیگری بسپارند، مگر اینطور نیست که معلم ها هر بار به هر
دانش آموز تکه ایی از وجود خود را تقدیم می کنند، از خود به آن ها محبت و
عشق ، نوع دوستی ، فداکاری و ایثار را تزریق می کند
و
در نهایت بعد از گذر سال ها، زمانی که تمام وجود خود را صرف کودکانش کرد و
هربار تکه ایی از وجودش را بخشید و زمانی که آن ها را جوان و بزرگ ساخت و
خودش پیر و چروکیده شد در حالی که همه ی کودکانش او را ترک کرده اندو هر
کدام به سمت زندگی خود رفته اند. آیا معلمی شغل انبیاء نیست؟
نتیجه
گیری:گاهی معلم ها سر ما داد می زنند، گاهی سخت گیری می کنند اما کیست که
نمی داند در پشت همه این سخت گیری ها یک دوستت دارم نهفته است. با تمام
وجودش فریاد می زند که دوستت دارم. دوست دارم که همیشه کار درست را انجام
دهی! دوست دارم که همیشه بهترین باشی و دوست دارم که انسانی با سواد و پر
از محبت و مهربانی شود که اگر نبود هرگز هیچ معلمی آنقدر تلاش نمی کرد که
تو در هر شرایطی و بدون هیچ بهانه ایی بهترین باشی. بنابراین هرگز از آن
ناراحت نباش زیرا که هیچ مادری بد فرزندش را نمی خواهد و هیچ کودکی نمی
تواند مادرهای زندگیش را فراموش کند.
انشاء دوم:
خداوند
نخستین معلم انسان است که آنچه را نمی دانست به او آموخت. پیامبران بزرگ
الهی از سوی خدا رسالت تزکیه و تعلیم داشتند و معلم نیز این گونه ادامه
دهنده راه آنان شد. معلمی که به شاگردانش بال پرواز داد و چراغ بینش؛پای
رفتن دادو چشم بصیرت.
ونیک
میدانیم که استاد مطهری یکی از این معلمان وارسته بود که نامش بر تارک روز
معلم می درخشد. او که عمری را سوخت تا در برابر ما مشعلی برافروزد و چراغ
راهمان باشد. در علم و عمل بی مانند بود و به آن چه باور داشت، آن چنان
پای بند بود که جان بر سر آن نهاد. سخنش از عمق جان بود و گفتارش ریشه در
اعتقادات ناب او داشت.
آن
چه می نوشت، از سر درد و سوز بود و احساس تعهد، آن چه می گفت چشمه زلالی
بود که از متن معارف دین و دستاوردهای قرآن و عترت می جوشید و براستی که او
الگویی شد برای همه ی ما، الگوی خداباوری، مردم دوستی، دینداری، اخلاص در
عمل و حب اهل بیت و...
انشاء سوم
معلم همچون نوری برای هدایت دریانوردان از مسیر طوفان و رساندن آنها به ساحل آرزوهاست
معلم معمار قلب هاست و بذار دانش را در دل ها می افشاند و موجی است خروشان
و من قطره ای که با هزاران امید و آرزو همراهش می شوم و او مرا به اوج سربلندی می رساند
معلم باغبانی است سخاوتمند که عمرش را در کلاس درس سپری می کند تا رویش و شکفتن نسل های فردا را شاهد باشد
و
تو ای معلم، ای والا مقام !خوبی ها و مهربانی هایت حد و مرزی ندارد و به
راستی که تو پادشاه نیکی ها هستی و هزاران نوشته در وصف تو ناتوان است
ناتوان…
تو
همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی و گل های عشق و ایمان را در
گلستان وجودم پروراندی ، تو به من الفبای زیبای زندگی آموختی و آتش جهل و
نادانی را در من خاموش کردی .
و تو ای معلم ، ای بهترین و بزرگ ترین انسان ، تو را به رخ تمام شقایق های دنیا می کشم و می گویم تا تو هستی زندگی معنایی دگر دارد.
انشاء چهارم:
معلم آواز عاشقان عالم را در آیینه خیالشان نمایان کرده و به آن روح بخشیده.
معلم جهان را جاودانه کرده و رنگ سیاه را از دفتر دل پاک نموده و جوهری به رنگ سپید به آن زده است.
ای
معلم، می خواهم با تو سخن بگویم که با تمام توانایی ات تارهای وجودم را به
صدا در آوردی و خواندن غزل با خدا بودن را به من آموختی.
دست هایت را می بوسم و فرشی از گل هایی به هفت رنگی رنگین کمان در زیر پاهایت می اندازم.
سوی
چشمانت را به نور چلچراغ روشن می کنم، قدومت را روی سرم جا می دهم و لبانت
را آذین می بندم تا بگویم بهار دلم با تو شکوفه زد و خزان زندگی ام با تو
بی رنگ شد.
ای معلم، امروز می خواهم برای همگان بگویم تو که بودی و چگونه بودی و چگونه آموختی؟
می
خواهم بگویم که چگونه آزاده بودن را توشه راهم کردی و جوهر وجودم را آکنده
از مهر نمودی و به من گفتی همیشه به یاد خدا باشم تا دنیایم را لبریز از
شادی ببینم و از کفر و کذب دوری کنم.
ای معلم می خواهم چشمانم را به چشمه چشمان مهربانت بدوزم. اگر به عشق دیدار تو نبود ، هرگز از خواب بیدار نمی شدم. دوستت دارم.
انشاء پنجم:
معلم همان کسی هست که
در روز اول مدرسه برای ماندن پیش آن گریه می کردیم و در نهایت در روز آخر
مدرسه برای جدایی از آن نیز باز کریه می کنیم گریه روز اول برای ترسیدن و
تنها ماندن پیش افراد نا شناس است و گریه آخر برای جدایی از معلمی مهربان و
دلسوز که به ما علاقه بر آموزش و علم آموزش و ایثار و فداکاریو مهربانی و از خود گذشتگی داد
معلم که به ما درس زندگی داد. زندگی ای که سراسر فراز و نشیب هایی دارد که تنها با یادگیری و آموزش و تجربه ی دیگران می توان آن را سپری کرد که معلم بهترین آموزش دهنده این موضوع است.
معلم
مادر دوم همه دانش آموزان است. برای دانش آموزانی خود ناراحت می شود و در
کنار آن همراه آنها خوشحال می شود.. همچنین کودکی با آنها بازی می کند و
هنگام مریضی آنها برایشان مادری می کند ودلواپس و نگران آینده ی دانش
آموزان یا
معلم پرورش دهنده همان کودکی است که در آینده نقشی مهم در جامعه ایفا می کند و به گونه ای آینده سازی مملکت خویش هست.
معلم شغل انبیا بوده و شغلی مقدس است و همه ساله روز ۱۲ اردیبهشت را به مناسبت روز معلم جشن می گیرند تا از معلم خود سپاسگذاری کنند
روزت مبارک معلم من
انشاء ششم
معلم گلی خوشبو که هر روز رایحه ی دل انگیزی به مشام همه می رساند و از خوبی ها و زیبایی هایش همه را بهره مند می سازد. معلم بودن
افتخاری بس بزرگ است که نصیب هرکس نمی شود، او که جان را روشن و قلب را زنده می کند، فرشته ای که سلامت امانت هایی را که به دستش
سپرده
اند تضمین می کند، او شاگردانش این امانت های الهی را از آلودگی و تباهی
حفظ می کند و می کوشد با تعلیمات خود در تربیت آنان بکوشد
و در رسیدن آنها به کمال از هیچ تلاشی دریغ نمی کند
انشاء هفتم:
معلم
ای که نفس هایت زندگی ام را طراوت می بخشد و ساحل نگاهت دلم راآرامش،
حرفهایت چون جواهر بر صندوقچه ی ذهنم به یادگار می ماند و پرنده ی ذهنت
نامه رسان عشق و محبت است.
ای
که صفای روحی و صبوریت به قامت سرو ، دلت به صافی آینه و دستانت یاری گر
راه های دشوار زندگی ام است با چشمانم می بینم که چون شمع می سوزی و با گوش
هایم می شنوم که صدایت آرام آرام رسم دوستی را در گوشم زمزمه می کند، با
قلبم حس می کنم که تپش ثانیه ها را آرام کرده ای که با گچ و تخته روزهای
درس را برایم خاطره ای جاودانه می کنی.
ای
که با خنده هایت کوله باری از غم را از دوشم بر می داری … ای پنجره ی رو
به دریای من ، من با حافظ و سعدی و مولوی تو به قصه ی تکرار آرش پای می نهم
و با راز موفقیت وارد خانه ی زن پارسا می شوم و با آداب زندگانی انس می
گیرم و با شازده کوچولوی تو به تماشای بهار می رسم.
ای که مهرت از خورشید تابان هم تابان تر است … من با ضرب و حساب تو قضیه ی تالس را درک می کنم و با مساحت و حجم تو زمین را می شناسم.
دفترچه ی خاطرات زندگی را با تو شناختم و می دانم که با تو آن را به پایان می رسانم.
ای
ساحل در سکوت مانده ی پرهیاهو، ای معلم عزیزم!می دانم گوشه ای از سخنان
گهربارت را با هدیه ی کوچک تبریک روزت جبران نمی توانم بکنم اما از اعماق
وجودم از ته قلبم می گویم: دوستت دارم