راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۳۵۷۰ مطلب توسط «مدیر سایت» ثبت شده است

۰

انشا از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

 تحقیق رایگان

انشا از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند
انشا از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان اقدام پژوهی گزارش تخصصی

پایه یازدهم شاخه فنی و حرفه ای و کار و دانش مثل نویسی صفحه۳۴از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

 

انشاء

 همیشه که نباید همه ی حرف ها و انتقادهایی که به ما گفته می شود را به جان دل پذیرفت و عمل کرد، اگر اینطور بود از ما و شخصیت واقعی ما چیزی باقی نمی ماند و تبدیل می شدیم به صفاتی که به ما نسبت داده شده و شبیه عروسک کوکی که ما را به هر طور که می خواهند کوک می کنند و رها می کنند ،

گاهی باید بعضی از حرف ها را از گوشی بگیریم و از گوش دیگر خود در کنیم یعنی حرف دیگران را گوش دهیم اما نباید که همه ی حرف هایی که به ما گفته می شود را انجام دهیم یا برایمان مورد اهمیت شود، مثل حرف های دو بهم زنی یا غیبت یا دروغ هایی که می شنویم و یا حتی انتقادهای نابه جایی که از ما گفته می شود، شاید بعضی از آن در کامل شدن شخصیت ما، حائز اهمیت باشد و یا به نفع ما باشد،

می توانیم حرف های خوب را ز حرف های بد گلچین کنیم و آنچه را که به ضرر ماست و اهمیتی ندارد از ذهن و قلب و گوش خود بیرون کنیم زیرا با فکر کردن به اینگونه حرف ها یا گوش کردن یا توجه نشان دادن تنها مغز ما درگیر چیزهای بیهوده می شود و به دنبال آن آرامش از ما سلب شده و روز به روز با فکر و خیال های بیهوده دچار بیماری های روحی و روانی شده که تنها به ما ضرر می رساند و این ضررها می توانند گاهی غیر قابل جبران باشند

بنابراین بهترین گزینه همین گوش نکردن و یا به اصطلاح قدیمی تر، از این گوش گرفتن و از گوش دیگر در کردن استفاده کرد تا آرامش در زندگی ما جریان داشته باشد و کمتر به کارها و افکاری که ما را اذیت می کنند توجه شود و زندگی روز به روز برایمان لحظات شادی را ثبت کند و دنیا و آدم هایش برایمان زیباتر و جذاب تر از قبل شود. اینگونه زندگی نیز آسان تر و به کام ما شیرین تر خواهد شد، به امید روزی که همه شاد باشند و با حرف ها و کنایه ها دل دیگران را نشکانند تا گوش دیگر در و دروازه نباشد

 

سایت علمی و پژوهشی آسمان

انشا دوم برای ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

در یکی از شهرهای ایران دختری زیبا به نام نیلو در کنار خانواده خود زندگی می‌کرد. این دختر به خاطر زیبایی خیره کننده‌ای که داشت همیشه همه فامیل و دوستهای درباره زیبایی و حرف می زدند.و این کار باعث مغرور تر شدن دختر میشد. دخترک برای اینکه خیلی دیده شود لباس های باز و آنچنانی میپوشید تا خیلی به چشم مردم و پسرها بیاید ( یک نوع عقده!) . در یکی از روزها دوست نیلو به او یک صفحه مجازی معرفی کرد و گفت اگر تو عکسهای را در صفحه های مجازی گذاری بیشتر معروف می شوی.

و به این گونه بود که نیلو را اغفال کرد و او را از راه به در کرد. مادر نیلو که موضوع را فهمید سعی کرد دخترک را قانع کند و به او بفهماند که این کارها عاقبت خوبی ندارد ولی نیلو به حرف های مادرش گوش نمی داد و از این گوش می گرفت و از آن گوش به در می کرد.

روزها می گذاشت و نیلو در فضاهای مجازی بیشتر معروف می شد و هر پسری که به او درخواست دوستی میداد نیلو درخواست آن را رد نمی کرده و با همه آنها دوست می شد. در این وسط مادر نیلو خیلی نگران او بود و همیشه او را نصیحت می‌کرد ولی نیلو هیچ توجهی به حرف ها و نصیحت های مادرش نمی‌کرد.

تا روزی که وقتی از خواب بیدار شد گوشی اش را به دست گرفت تا به صفحه های مجازی اش سری بزنند ولی با صحنه های خیلی بدی رو به رو شد همه عکسهایی که با غریبه ها گرفته بود و هر مدل عکسی که به آنها فرستاده بود پخش شده بود و هر کسی یک حرف ناجوری زیر عکس به او گفته بودند. و به او لقب یک دختر بی حیا را داده بودند نیلو وقتی این را دید به این فکر کرد که کاش به حرف های مادرش گوش می داد و حرفهای او را از این گوش می گرفت از آن گوش به در نمی کرد.

 

سایت علمی و پژوهشی آسمان.

معنی ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

۱- به گفتارها و پند های دیگران گوش فرا نمی دهد.

۲- شنونده ای که به حرف یا نصیحتی بی اعتنا باشد،گویی که نشنیده باشد.

۳- حرف نشنو و بی توجه است.

۴- بعضی وقت ها از آدم های اطرافمان خواسته هایی داریم و انتظار داریم که به خواسته ی ما عمل کنند، ولی هر بار بی توجهی می بینم و کم محلی! آنجاست که می گویند طرف از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند.

داستان برای ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

یک آشپز خانه خیلی کوچک وجود داشت که پیرزنی دنیا دیده و با تجربه که دست پختش شهره ی خاص و عام بود. غذا می پخت و می فروخت. پیرزن، بسیار با مهارت غذاهای مختلف را آماده می کرد و مردم نیز عاشق دست پخت او بودند.

اما هر بار تندی غذایش، زیادی زیر زبان می آمد و مردم از روی علاقه ی زیاد به پیرزن می گفتند که غذایت بسیار لذیذ است اما کمی از تندی آن بکاه. زیرا که نمی خواهیم به دلیل این موضوع از خوردن غذاهای خوشمزه ی تو عاجز باشیم. پیرزن هر بار در پاسخ به سخن های دیگران چشم آهسته ایی می گفت و باز روز بعد به کار خود ادامه می داد.

تا اینکه دیگر مردم شهر از گفتن های خود و شنیدن های پیرزن خسته شدند و دیگر به مطبخ خانه ی کوچک پیرزن نرفتند و بین مردم و اهالی شهر اینگونه زبانزد شد که پیرزن سخنان ما و خواسته ما را از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند و اصلا به ما و نظر ما توجهی نشان نمی دهد! اینگونه بود که آشپز خانه ی پیرزن بسته شد و تنها دلیل آن این بود که پیرزن حرف را از این گوش می گرفت و از گوش دیگر در می کرد

سایت علمی و پژوهشی آسمان.

حکایت برای ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

در روزگار قدیم دانشمندی در ولایتی میزیست که به سبب علمش خودپسند شده و به سخنان دیگران بی اعنتا بود. سرانجام روزی علما و حکیمان دانا گرد هم آمدند تا چنین رفتار زشتی را از دانشمند بی عمل دور کنند. بنابراین تصمیم بر آن گشت که هریک صبح در دم خانه دانشمند ایستاده و نکته یا نصیحتی به او بدهند.

در روز های بعد همه‌ی دانایان یک به یک به محض دیدن او پندی به او میدادند و اورا از رفتارش منع میکردند.و او نیز ان ها را با نهایت دقت قبول میکرد ولی بازهم به آن ها عمل نمیکرد. سرانجام پس از آنکه تلاش علما سبب واقع نشد درباره دانشمند گفتند که از یک گوش گیرد و از گوش دیگر در کند.

بله عزیزان ما در زندگی بایستی به سخنان دیگران توجه کنیم و اگر پذیرش ان برایمان مقدور است از انجام آن اجتناب نکنیم و همواره به حرف های دیگران اهمیت بدهیم

۱

موضوعی را انتخاب کنید و با دانش خود به آن گستره و عمق ببخشید پایه نهم صفحه ۹۳

 تحقیق رایگان

موضوعی را انتخاب کنید و با دانش خود به آن گستره و عمق ببخشید پایه نهم صفحه ۹۳
 موضوعی را انتخاب کنید و با دانش خود به آن گستره و عمق ببخشید پایه نهم صفحه ۹۳

 تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان اقدام پژوهی گزارش تخصصی

این موضوع شامل دو انشاء می باشد

موضوعی را انتخاب کنید و با دانش خود به آن  گستره و عمق ببخشید پایه نهم صفحه ۹۳

پایه نهم صفحه۹۳موضوعی را انتخاب کنید و با بهره گیری از اطلاعات و دانش خود به آن  گستره و عمق ببخشید؟

انشاء اول

نام انشا: آفرینش انسان همراه با گستره و عمق

 فلسفه آفرینش انسان، در فلسفه عمومی خلقت همه موجودات تعریف شده است. این دو ماهیتی جدای از هم ندارند. باید دید که هدف خداوند از آفرینش همه موجودات چیست تا آن گاه فلسفه آفرینش انسان و هدف اصلی آن برای ما روشن گردد.

تصور ما از انجام کارها، معمولا به دست آوردن سود یا رفع یک نیاز است؛ زیرا ما انسان ها موجوداتی محدود و ناقص هستیم و همواره اعمال ما به یکی از این دو امر برمی گردد؛ اما خداوند، هیچ نقصی ندارد تا با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد. خدا فاقد هیچ کمالی نیست تا به کمال رسیدن برای او متصور باشد؛ بلکه خدایی او اقتضای آفرینش دارد؛ زیرا «آفریدن» به معنای ایجاد کردن است. هر وجودی، خیر است و لازمه فیاض (بخشنده) بودن خداوند، عطا کردن او است. خداوند در قرآن می فرماید:

«و ما کان عطاء ربک محظورا؛ عطای پروردگارت منع نشده است».

هر چیزی که اقتضای وجود و هستی داشته یا امکان وجود داشتن آن باشد، فیض وجود از خدا دریافت می کند. خداوند بخل در وجود و هستی دادن ندارد تا موجودی که امکان وجود آن است، وجود را دریافت نکند.

جهان هستی با تمام نظم و زیبایی هایش نمادی از لطف، مهربانی، علم، قدرت و حکمت خداست؛ به طوری که بدون آفرینش، صفات جمال و جلال خدا مخفی و پنهان می ماند.

هر «بود»ی، «نمود»ی دارد. نمی شود خدا فیاض باشد، اما فیضی نداشته باشد. همان گونه که نمی تواند نور باشد. اما روشنایی نداشته باشد و رحمت باشد، اما بخشش نداشته باشد. بنابراین، از همین جا می توان نتیجه گرفت که خلقت جهان و از جمله انسان، نتیجه صفات خداوند است.

خداوند فیض و بخشش دارد و لازمه آن این است که هر چه امکان وجود دارد، فیض و هستی خداوند را دریافت کند. چون قابلیت وجود برای جهان هستی بود، خداوند آن را آفرید. بنابراین، جهان هستی نشان دهنده و نتیجه صفات خداوند است . از این رو، خلقت جهان هستی با تمامی نظم و زیباییش، جلوه گر جلال و جمال خداست.

خداوند از آن جا که “علم” و “قدرت” و “فضل” و “جود” بی نهایت دارد، جهان و انسان را آفریده است. لازمه این صفات آن است که اولا، جهان را بیافریند. ثانیا، خلقت او بهترین و کامل‏ترین آفرینش باشد. در مجموعه هستی اگر وجود مخلوقی، زیبایی و کمال آفرینش مجموعه عالم را افزایش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند؛ زیرا عدم خلقت آن موجود، ناشی از عدم اطلاع و آگاهی از زیبایی آن است، یا در اثر ضعف و ناتوانی از خلقت آن است.

چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بی نهایت، باز آن زیبایی را خلق نکند، ناشی از عدم “فضل” و “جود” و بخشندگی است و خدا از بخل، منزه است. “جود” و رحمت و بخشندگی او بی نهایت است. پس جهانی که خدا خلق می کند، باید کامل‏ترین صورت ممکن را داشته باشد. هر چه امکان تحقق دارد، از طرف خداوند فیض وجود دریافت می کند. هدف نهایی تک تک موجودات و مجموعه عالم هستی، اعم از دنیا و آخرت، همین است.

در حقیقت، غایت و هدف افعال الهی همان خود اوست . خداوند چون خداست، می‌آفریند. آفرینش، لازمه خدایی اوست؛ زیرا وجود بهتر و ارزشمند تر از عدم است. خداوند این فیض را از عام دریغ نمی نماید؛ در عین حال، آفرینش خداوند هم بر اساس صفات حکمت و علم او در نهایت اتقان و استحکام و هدف مندی است . همچنین مسیری معین برای موجودات آن تعبیه شده است . سرانجامی دقیق و محاسبه ای کامل در برابر رفتارها و کنش های اختیاری موجودات مختار، در نظر گرفته شده است.

بر این اساس، آخرت و معاد هم در همین جهت، ضرورت وجود می یابد؛ چون به شکوه بیش از پیش این مجموعه و عادلانه بودن ساختار عالم کمک می کند. این امر همخوان با روح جاودانگی طلب انسان است و بستر رسیدن به کمالات وجودی انسان را که برترین مخلوق خداوند است، مهیا می سازد

انشاء شماره 2 :

زندگی

زندگی مانند یک دفتر بزرگ است که هر لحظه ما در آن در حال ثبت اتفاقات گوناگون پیرامون خود هستیم. برگی از آن سیاه و تیره و برگی دیگر سفید و پاک و برگی دیگر خط خطی و ژولیده. هر روزش به نوعی و هر ثانیه اش به طریقی متفاوت می گذرد و بازیگر اصلی آن خود ما هستیم. خود ما هستیم که دفتر زندگیمان را می نویسیم و به آن حادثه می بخشیم که اگر ما همیشه یک جا بنشینم و کاری انجام ندهیم زندگی مانند نوار قلبی که به اتمام رسیده به خطی صاف و ممتد تبدیل می شود.

ما باید حرکت کنیم تا زندگی نیز جریان یابد و تپش های بلندش به آن صعود و سقوط ببخشد. زندگی مانند یک پازل به هم ریخته است که باید در طول زندگی پازل های درست را در کنار یکدیگر بچینیم تا زندگیمان در جای اصلی خود قرار بگیرد و به هدف اصلی خود که هر انسانی که همان کودکی و نوجوانی برای خود در نظرگرفته است دست یابد. گاهی در این زندگی زمین می خوریم و از دنیا و آدم هایش ناامید می شویم و گاهی دیگر در صعود از قله ی پیشرفت شادمانیم و در آسمان آرزوهایمان پرواز می کنیم اما مهم این است که در اوج ناامیدی و در اوج شادمانی فراموش نکنیم که چه بودیم و تبدیل به چه کسی شده ایم.

زمانی که ناامید شدی به یاد بیاور تو همان کودکی بودی که راه رفتن نیز بلد نبود و این افتادن های مکرر تو را سرپا کردند و به تو آموختند که چگونه گام برداری. تو هنوز همان کودکی. اما با ابعادی بزرگتر، تو باز هم در زندگی می افتی اما باید بلند شوی که اگر بلند نشوی هرگز به آرزوهایت دست نمی یابی و حسرت همیشه راه گلویت را می گیرد و آنگاه شوق رسیدن داری یه یاد بیاور که با چه سختی هایی دست و پنجه نرم کردی و چه فراز و نشیب هایی را پشت سر گذاشتی آنگاه است که متوجه می شوی امید همیشه بهترین روش برای دست یابی به آرزوهاست و زندگی بدون امید همچون دریایی بزرگی است که یک قطره در آن آب وجود ندارد و دریای خشک یعنی بیابان بی آب و علف.

عمق انشاء: امید در زندگی معجزه می کند. تو را بزرگ می کند . تو را پرورش می دهد، زندگی بدون امید پوچ است و این خود ما هستیم که با امید و تلاش برگ های زندگیمان را پر از اتفاقات زیبا و به یاد ماندنی می کنیم. زندگی بودن ایمان مانند دفتری ای لست که هر ورقه اش خطی از بطان به رویش کشیده شده است. خط بطلان تمام آرزوهایمان

۰

17 - پروژه آماری بررسی بین اوقات فراغت وعمل کرد دانش آموزان در مدرسه وخانه

 پروژه آمار

17 - پروژه آماری بررسی بین اوقات فراغت وعمل کرد دانش آموزان در مدرسه وخانه
17 - پروژه آماری بررسی بین  اوقات فراغت وعمل کرد دانش آموزان در مدرسه وخانه

معرفی :

پروژه آماری پروژه  آماری بررسی بین  اوقات فراغت وعمل کرد دانش آموزان در مدرسه وخانه  - بصورت ورد و قابل ویرایش - تعداد صفحات هفده صفحه

- قیمت دو هزار تومان - فهرست مطالب در زیر آمده است :

 

فهرست                                                                                                                      

مقدمه

شما اوقات خود را چگونه سپری میکنید

جدول فراوانی مربوط به سوال یک

نمودار میله ای

نمودار چند بر

چند ساعت مطالعه ی آزاد دارید

جدول فراوانی مربوط به سوال 2

نمودار ستونی

چند ساعت درس می خوانید

نمودار جعبه ای  مربوط به (3)

نمودار ساقه وبرگ

نمودار دایره ای مربوط به سوال 5)

نمودار مستطیلی

نمودار چند بر فراوانی

برای اطمینان شما فایل پی دی اف کامل این پروژه آماری فقط برای مشاهده در زیر قرار داده شده است . ابتدا مشاهده نمائید و درصورت رضایت فایل ورد و قابل ویرایش این پروژه آماری را با قیمت فقط دو هزار تومان از لینک خرید و بصورت آنلاین دریافت نمائید . ابتدا فایل پی دی اف را از لینک زیر مشاهده نمائید :


http://up.asemankafinet.ir/up/asemankafinet/Pictures/DOKMEMO.jpg

 

در صورت مشاهده و رضایت فایل ورد این پروژه  آماری را باقیمت فقط  دو هزار تومان از لینک خرید زیر دریافت نمائید .

راهنمای خرید :   برای خرید انلاین ابتدا بر روی لینک خرید زیر کلیک نمائید .   تا وارد صفحه خرید آنلاین شوید .درصفحه خرید آنلاین نام و نام خانوادگی ، شماره موبایل و ایمیل خود را وارد کنید .و بر روی خرید کلیک نمائید. تا وارد صفحه در گاه بانک شوید .بعد از وارد کردن مشخصات کارت ، وارد صفحه دانلود فایل می شوید که بصورت مستقیم می توانید آن را دانلود کنید ، همچنین علاوه بر دانلود مستقیم ، لینک دانلود به ایمیل شما نیز فرستاده می شود -   لینک خرید :


http://up.asemankafinet.ir/view/1543587/submit.gif


توجه (سایر پرو ژه های آماری ) :

همچنین می توانید با کلیک بر روی عکس زیر سایر پرو ژه های آماری آماده و مناسب را ببینید و براحتی خرید نمائید . بر روی عکس زیر کلیک نمائید :


http://up.asemankafinet.ir/view/2485383/%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%AA%20%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84%20%D9%BE%D8%B1%D9%88%DA%98%D9%87%20%D8%A2%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C.jpg

۰

تصویری را در ذهن خود ایجاد کنید و از قدرت تخیل خود بهره بگیرید پایه هفتم صفحه۸۶

 تحقیق رایگان

تصویری را در ذهن خود ایجاد کنید و از قدرت تخیل خود بهره بگیرید پایه هفتم صفحه۸۶
 تصویری را در ذهن خود ایجاد کنید و از قدرت تخیل خود بهره بگیرید پایه هفتم صفحه۸۶

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان اقدام پژوهی گزارش تخصصی

این مطلب شامل دو انشا می باشد :

تصویری را در ذهن خود ایجاد کنید و از قدرت تخیل خود بهره بگیرید پایه هفتم صفحه۸۶

پایه هفتم صفحه۸۶تصویری را در ذهن خود ایجاد کنید و از قدرت تخیل خود بهره بگیرید و به جزئیات آن بیفزایید. هر وقت تصویر ذهنی شما کامل شد؛ نوشتن را آغاز کنید جزئیات را به گونه ایی بنویسید که با خواندن آن تصویر ذهنی شما نشان داده شود:

 

انشاء شماره یک :

در جنگلی سبز  با درختانی  بلند و زیبا قدم می زنم .  به هر سمتی که نگاه می کنم  همه جا پر از درختان صنوبر کاج به چشم می خورد .بوته های توت و تمشک را می بینم  به سمت بوته ها می روم و کمی از آن ها را می خوردم و از مزه ی  ترش و دلنشین آن لذت می برم پرنده های خوش صدا  با آواز های زیبا  از ان سو به آن سو  پرواز می کننند

 

پروانه های رنگارنگ  را می بینم و به سمت ان  می روم . یکی از انها نظرم را جلب می کند دنبالش می روم تا بگیرمش از این طرف تا آن طرف و با این پروانه ی زیبا بازی میکنم و به هر طرف که می رود من را نیز به سمت خود می کشاند . اما پروانه به اوج می رود و من گمش می کنم ولی وقتی که به اطراف نگاه می کنم  می بینم که از جنگل خارج شدم و از دور صدای دریا را می شنوم میدوم تا به دریا برسم  ونسیمی ملایم  موهایم را به بازی می دهدوقتی به روبه روی دریا می رسم خورشید در حال غروب است و دریایی ابی  با اسمانی قرمز  لحظه ی ناب و بی نظیری را به وجود می اورد من  روی زمین می نشینم  در حالی که به دریای و غروب اسمان نگاه می کنم  و نسیمی ملایم می وزد

 

انشاء شماره دو 

چشم هایم را می بندم و به آینده فکر می کنم، آینده ایی که دور نیست. شاید خیلی زود آینده به در خانه هیمان بکوبد و نوید آمدنش را دهد. این بار که چشمانم را باز می کنم در بیابانی بی آب و علف که زمین از تشنگی زیاد ترک هایی به بزرگی کف دست برداشته است را می بینم. آفتاب سوزان بر فرق سرم می تابد و با دیدن بیابان و گرمای شدید عرق از سر و صورتم می چکد. ترس تمام وجودم را می گیرد می دوم تا که شاید به آبادی برسم با سرعت خودم را به نهری که از دور هاله ایی از دود و آتش دیده می شود می رسانم.

اما با هرچه نزدیک شدن به آنجا، احساس ترس بیشتر وجودم را می گیرد زیرا از شهر چیزی جز صدای سوختن چوب ها در آتش شنیده نمی شود. بله درختانی که چیزی از آن ها جز شاخه های خشک که نصف آن سوخته است باقی مانده است.

با وحشت عقب می روم و به سمت خانه ها می دوم، صدای ناله ی یک نفر مرا به سمت خانه ایی می کشاند گویی انسانی در آن ساکن است. در را با صدای قیژی باز می کنم مردی با موهای بلند که مگس ها در اطرافش می چرخند می بینم که در گوشه ایی افتاده و با صدای که انگار به زور از گلویش خارج می شود می گوید:آب! تشنه؟ آب

با دیدن این صحنه به عقب می روم و در خانه های دیگر را باز می کنم که با چنین اتفاق هایی بار دیگر مواجه می شوم. مادری که لب هایش ترک خورده و کودکی که صدای گریه اش کم کم، کم رنگ می شود و در نهایت برای همیشه ساکت می شود آدم هایی که برای یک لیوان آب به یکدیگر حمله می کنند و برای یک جرعه آب یکدیگر را می کشن، از بودن و تصور آینده با صدای بلند فریاد می زنم تا شاید از خیال بیرون بیایم اما فایده ایی ندارد.

 آینده ی دور ما خیلی به ما نزدیک است! دریایی وجود ندارد و سراب همه جا را گرفته. مردم هر کدام از فرط تشنگی یا مرده اند یا برای یک قطره آب یکدیگر را می کشند

همه جا را زباله ها پوشانده اند و کوهی از زباله است که تنها به چشم می خورد و کثیفی و مگس ها و بوی  تعفن و زننده همه جا را پر کرده است. با سرعت می دوم از دور دریا می بینم، سرعتم را که بیشتر کردم متوجه می شوم چیزی جز سراب ندیده ام یا که نه، سراب نبود، روزی آنجا دریاچه ایی وجود داشته در حالی که آن خشک و خالی شده و خشکی و بی آبی همه جا را در برگرفته است.

۰

داخل یک اتوبوس شلوغ را تصور کنید و تصویر ذهنی خود را بنویسید

 تحقیق رایگان

داخل یک اتوبوس شلوغ را تصور کنید و تصویر ذهنی خود را بنویسید
 داخل یک اتوبوس شلوغ را  تصور کنید و تصویر ذهنی خود را بنویسید

 

 

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان اقدام پژوهی گزارش تخصصی

چند نمونه انشا در زیر مشاهده نمائید

متن انشا یک :

اتوبوس ها از وسایل نقلیه ی عمومی پر کاربرد در عین حال دارای مشقت فراوان هستند .

تنه یا بدنه : زمستان سختی است پاهایم از زور و سوز سرما قرمز و کرخ شده است ، تنها چند متر دیگر با ایستگاه اتوبوس فاصله دارم به ایستگاه که می رسم با صف طولانی‌ مسافران روبه رو می شوم .

مسافران از همین حالا محل احتمالی توقف اتوبوس را نشانه گرفته اند . تا با باز شدن درهای آن نبرد سر سختانه ای را برای بالا رفتن از پله ها آغاز کنند . سر انجام پس از انتظاری نسبتا طولانی ، اتوبوس بی آر تی نمایان می شود .

انبوه جمعیت به سمت اتوبوس هجوم می آورند . هوا بسیار سرد است ، وقتی صف مسافران خالی شد ، به سرعت خود را به داخل اتوبوس می رسانم و روی تنها جای خالی اتوبوس می نشینم .

داخل اتوبوس جای سوزن انداختن نیست . همه ی صندلی ها پر شده است . در ایستگاه بعدی نیز تعداد بی شماری از مردم سوار اتوبوس می شوند . جمعیت جدید مجبور اند سر پا بایستند ؛ بعضی ها با حسرت به آنهایی که روی صندلی اند نگاه می کنند و بعضی دیگر نیز از مسافران می خواهند تا آنها را کنار خود جای دهند .

اتوبوس آنقدر شلوغ است که اگر کسی بخواهد پیاده شود باید از یک ایستگاه قبل خود را آماده کند . در گوشه ای از اتوبوس بحث و درگیری بین چند مسافر پیش آمده و ظاهرا به دلیل انبوه جمعیت نتوانسته در مسیر مورد نظر پیاده شود .

همه ی جمعیت مشغول گفت و گو هستند و به گونه ای خود را سرگرم کرده اند . هوای داخل اتوبوس به دلیل انبوه جمعیت و همچنین روشن بودن بخاری ها گرم است و صورت یخ زده ام را آب می‌کند .

مسافران ایستگاه بعدی برای سوار شدن مسافران داخل اتوبوس را هل می دهند . صدای داد راننده اتوبوس بلند می شود : هل ندهید تا چند دقیقه ی دیگر اتوبوس بعدی می آید . اما با کمال تاسف کو گوش شنوا .

نتیجه : اتوبوس خلوت و صندلی های خالی برای ساکنان کلانشهرها رویایی است که شاید با ساعت ها انتظار در ایستگاه اتوبوس هم ، رنگ واقعیت به خود نگیرد ، اما با با این حال هم برای بسیاری مسئله ناچاری است


 انشا دوم :

طبق عادت روزانه صبح زود برای انجام کاری از منزل خارج و سوار اتوبوس شدم. اتوبوس شلوغ بود.

جمع کثیری در داخل اتوبوس و همچنین در ایستگاه، ایستاده بودند. سوار شدم. با یک نگاه سریع به داخل اتوبوس بسادگی مشخص می شد از این جمعیت کثیر بعضی خوشحال و برخی نگران، جمعی ایستاده و عده ای نشسته، بعضی در حال فکر کردن و تعدادی مشغول چرت زدن هستند.

در همین لحظه مشاجره دو نفر توجه مرا به خود جلب کرد.

آقا این چه جور ایستادنه؟ پاهام رو له کردی

و دومی می گفت: ببخشید حضرت آقا اگه مثل بقیه درست بشینی پاهات هم طوری نمیشن

خیلی جالب بود دونفر با هم معامله می کردند. اولی آدرس بنگاهش را و دومی شماره همراهش را روی کاغذ یاداشت می کرد.

چند لحظه بعد نفر کناریم با چند نفر دیگر پیاده شدند. با خودم گفتم شاید اتوبوس کمی خلوت تر شود ولی در همان ایستگاه افراد دیگری سوار شدند. اتوبوس دوباره حرکت کرد و بحث و مشاجره ها دوباره شروع شد. یکی که از ظاهرش کاملا پیدا بود اهل درس و بحث نیست، درست مانند یک کارشناس ارشد رشته علوم سیاسی وقایع و رخدادهای سیاسی منطقه را تجزیه و تحلیل می کرد و افرادی هم غرق در صحبت هایش، سراپا گوش شده بودند. یکی از گرانی ها و یکی از دامادش نالان بود. یکی بلیط می فروخت، یکی در پی فرصتی بود تا جیب مسافری را خالی کند و

که ناگهان صدای راننده بلند شد “ملک آباد جا نمونی

یک بنده خدایی که از ابتدا ساکت نشسته بود با شنیدن این جمله عینک دودی خودش را جابجا کرده به نفر کناریش گفت: آقا من تقی آباد پیاده میشم. عده ای با صدای بلند خندیدند، اما یک نفر که عاقل تر از بقیه نشون میداد گفت: آقا همینجا پیاده بشین، چند ایستگاه رد شده.

تقریبا آخرهای مسیر متوجه شدم اتوبوس خلوت و سروصداها کمتر شده و همه نشسته اند. تا اینکه در ایستگاه آخری همه پیاده شدیم. یادم هست همانجا یک نفر هنوز خواب بود. راننده با صدایی که بی شباهت به فریاد نبود گفت: نکنه می خوای برگردی خونه ننه جون، خوش تیپ آخرشه بلاخره همه به جزء راننده پیاده شدیم.

همان لحظه با خودم گفتم راستی، وقتی اتوبوس آخرین سرویس را می رود راننده هم پیاده می شود. از آن فراتر زمانیکه بازنشسته شود هم از آن پیاده خواهد شد و تنها تفاوت آنها در دیرتر پیاده شدن آنهاست. فکر می کردم واقعا داخل اتوبوس عجب دنیای عجیب وبزرگ و شگفتی است.

.

متن انشا درباره اتوبوس شلوغ:

 

همیشه شلوغی و بی نظمی انسان را میازارد و ذهن اورا بهم می ریزد و گاهی نیز باعث تاخیر میشود اما انسان همیشه به دنبال راهی بوده که خود را از شلوغی رها کند وبه آرامش برسد .
مانند همیشه برای رسیدن به محل کارم باید سوار اتوبوس میشدم به ایستگاه اتوبوس رسیدم کمتر زمانی میشد که ایستگاه خلوت باشد و امروز مثل همیشه پراز انسان های مختلف بود پیر وجوان کودک
و بزرگسال تا که بعد از چند دقیقه اتوبوس رسید در اتوبوس باز شد و همه خود را به آن رساندند و سوار شدند .چند ثانیه نگذشته بود که صندلی ها پر شدند وجایی برای نشستن نبود برای نشستن صندلی ها را
نگاه می کردم اما دریغ از یک صندلی هوا خیلی گرم بود برخی از پنجره های اتوبوس باز بود و باد گرمی به صورتم می خورد اما حداقل بهتراز گرمای طاقت فرسای داخل
اتوبوس بود .راننده هر از چند گاهی با دستانش صورتش را باد میزد. کودکی از شدت گرما و شلوغی گریه میکرد تصمیم گرفتم خودم را سرگرم کنم روز نامه ای برداشتم و شروع به خواندن کردم با هر ترمز
اتوبوس تکان می خوردم و حواسم پرت میشد دستم را به میله اتوبوس گرفتم تا سر جایم ثابت بمانم .به ایستگاه بعد رسیدیم برخی از افراد پیاده شدند واز شلوغی کمی کاسته شد سکوتی بر فضای اتوبوس حاکم شد. روی صندلی نشستم از شیشه به بیرون نگاه می کردم مردم پراز شورو هیاهو هرکس به کاری مشغول بود میدویدند روی چرخ زندگی در تکاپوی امید وخوشبختی. کم کم به محل کارم نزدیک میشدم دیگر از شلو غی آن روز کلافه نبودم دیگر خسته نبودم از آن همهمه با دیدن آن انسان ها امیدی دوباره یافتم. بالاخره رسیدم و از اتوبوس پیاده شدم ومن نیز به جمع آنها پیوستم شاید هرروز اتفاقاتی مانند امروز پیش میامد وزندگی تکراری به نظر میرسید اما هر وقت که با دقت به زندگی و جزئیات آن توجه میکردم یک روز خاص وجدید بود .


انشا شماره ۲ :

داخل اتوبوس جای سوزن انداختن نیست، همه صندلی ها پر شده و چند برابر آن جمعیت، سرپا ایستاده اند و با حسرت آنها را که نشسته اند، تماشا می کنند و در دل خدا خدا می کنند که در ایستگاه بعدی مسافری که روی صندلی نشسته پیاده شود تا شاید شانس بیاورند و از فشار جمعیت خلاص شوند.
اتوبوس آنقدر شلوغ است که اگر کسی بخواهد پیاده شود باید از یک ایستگاه قبل خودش را آماده کند. در این میان خیلی وقت ها پیش می آید که به دلیل ازدحام جمعیت، مسافری نتواند در ایستگاه مورد نظر پیاده شود و آن وقت است که گاهی کار به بحث و درگیری لفظی بین مسافر و راننده می انجامد.
آن پایین وضع به مراتب بدتر است. آنها که به هیچ قیمتی حاضر نیستند تا رسیدن اتوبوس بعدی انتظار بکشند، خود را به درهای اتوبوس در حال حرکت چسبانده اند، که شاید دل مسافران به رحم بیاید و کمی مهربان تر بایستند تا آنها بتوانند خودشان را به داخل بکشند.
راننده با دیدن این وضع فریاد می زند: «هل ندهید تا چند دقیقه دیگر اتوبوس می آید»، اما مسافران بی اعتنا به گفته راننده همچنان در تلاشند حتی به قیمت ماندن بین درها و به جان خریدن خطر سقوط از اتوبوس در حال حرکت خود را به مقصد برسانند. تجربه به آنها که مسافر اتوبوس های شهرمان هستند ثابت کرده، اتوبوس خلوت و صندلی خالی رویایی است که شاید با ساعت ها انتظار در ایستگاه اتوبوس هم رنگ واقعیت به خود نگیرد.


انشا شماره ۳ : 

 

با مامانم داشتیم توی خیابونای شلوغ میگشتیم.مامانم که هر لحظه یکبار جلوی هر ویترین مغازه وامیستاد و مغازه ها رو نگاه می کرد.یکی نیست بگه مادر من اگه نمی خوای چیزی بخری چرا نگاه میکنی؟به مامانم گفتم که می رم تو ایستگاه اتوبوس تو هم بیا.راه افتادم سمت ایستگاه که با دیدن صف نانوایی نه ببخشید اتوبوس کلم پوکید.آخه مگه داریم می ریم دیدن رئیس جمهور که این صف طویل و طولانی رو تشکیل دادین؟؟؟!!!!
بالاخره اتوبوس اومد و آدم ها شروع به حرکت کردن و سوار شدن.منم سوار شدم و مامان هم پشت سرم.به به! اتوبوس چه تمیز و خلوته.ایستگاه بعدی اتوبس نگه داشت و ۲ تا دختر موفشن و مد روز سوار شدن.وایی خدای من نگاه کن اینارو.کی میره این همه راهو.معلوم نیست پشت اون همه رنگ و روغن چه قیافه هست.ولش کن بابا،اصلاً ارزش فکر کردن ندارن.
ما هم قرار بود آخر خط پیاده شیم و حالا حالا مهمون اتوبوس بودیم.اتوبوس رفته رفته شلوغ تر می شد.من و مامان هم صندلی جلو نشسته بودیم و این خوب بود که می تونستم تولحظه ورود فرد اونو آنالیز کنم.تو یکیی از ایستگاه ها یه پیر زن سوار شد که بار سنگینی داشت.من هم احساس انسان دوستانم گل کرد و هیچی جامو دادم به پیر زن،اونم تشکر کرد و نشست.وای خدا عجب غلطی کردم.من کار خوب میکنم،بکنم هم تو بدترین شرایط میکنم.
تقریباً همه جای اتوبوس پر شده بود و جا واسه سوزن انداختن نبود.یکی عین منگولا از اول که سوار اتوبوس شده بود،زل زده بود به من.خودشو رسود بهم و ساعتو پرسید و منم گفتم.دیگه از جاش تکون نخورد و منمم سرم و انداختم پایین و به کفشای چهل تیکه دختره مسکن مهر خیره شدم.اتوبوس نگه داشت و اون دختره که ساعتو ازم پرسیده بود،پیاده شد.آخیش!یه نفس راحت کشیدم،عین بختک چسبیده بود بهم.دختره مسکن مهر بهم گفت:یارو ساعتتو قرض گرفت.وای خدای من نامرد ناکس ساعتمو برد.تو فکر ساعت نازنینم بودم که اتوبوس نگه داشت و منم که تعادل نداشتم،تلپ شدم رو بغل دستیم و همینجوری روی هم افتادیم.وای الاناست که فاجعه منا رخ بده.اگه اون جوری بشه چی میگن؟فاجعه اتوبوس؟فاجعه ترمز ناگهانی؟فاجعه تلپ شدن؟نمیدونم.
تو یکی از ایستگاه ها بودیم که یه زن از آخر اتوبوس قصد پیاده شدن داشت.آخه زن حسابی یا ابوریحان بیرونی مگه الان با هزار زحمت خود تو به آخر اتوبوس نرسوندی که خاله شوهر عمه دختر عمو همسایه دخترر خالتو ببینی؟ما خالۀ خودمونو نمیشناسیم اونوقت ایشون… هیچی نگم بهتره.داشت میومد سمتم که جاخالی دادم رد شه که یکی زد پسه کلم و گفت بکش کنار و آرنجشو کرد تو پهلوم و رفت.
بعد از اون یه زن اومد پیشم واستاد.هی حرف زد از زندگیش و مشکلاتش گفت.زن خوبی بود ولی یه مشکل داشت،اونم این بود که انگار سیر یا پیاز خورده بود.تا پیاده شم هفت جد و آبادم رو جلوی چشمم دیدم کهه برای من دست تکون می دادن.
وقتی پیاده شدم تازه فهمیدم که کیفم و دستبندم نیست.


انشا شماره ۴ اتوبوس شلوغ

از کلاس برگشتم و در ایستگاه اتوبوس منتظر شدم چند لحظه بعد اتوبوس اومد وسوارشدم. وقتی سوار شدم دیدم که اتوبوس پر از آدمه نمیتونی رد شی باید بزور خودتو میکشیدی و میرفتی خلاصه وقتی رسیدم آخر اتوبوس از یه دستگیره گرفتم نیفتم سر و صداهایی که توی اتوبوس بود سرمو به درد می آورد. یه بچه داشت از گرما گریه میکرد. کنارم دو تا مرد داشتن درباره معامله ماشین حرف میزدند پشتم دوتا دختر داشتن درباره امتحان ترم حرف میزدند. هنوز خستگی کلاس از تنم بیرون نرفته بود و درد سرم هم امانم را بریده بود.که از شانسم یه دختر بچه بلند شد و گفت شما بشینید لبخند زدم و نشستم سرجاش ایستگاه بعدی چند نفر پیاده شدن وای نه همینو کم داشتیم چند پسربچه مدرسه ای سوار شدن این ور اون ور میپریدن و تو سر و کله همدیگه میزدن خوب شد رسیدم وقتی از اتوبوس پیاده شدم هنوز همون سروصداها تو ذهنم بود و انگار باز تو اتوبوس بودم ولی واقعا خوشحالم که از شرشون خلاص شدم.