تحقیق با موضوع خوارج، زمینه پیدایش و ویژگیها
تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان اقدام پژوهی گزارش تخصصی
خوارج
خوارج، زمینه پیدایش و ویژگیها
پیدایی خوارج در عرصه فرقه های مذهبی، یکی از تحولات مهم سیاسی و فکری در تاریخ اسلام است.در حقیقت ظهور این گروه، سمبل گرایش افراطی جهان اسلام در عرصه سیاست و اندیشه می باشد .فرقه ای که در طی دو تا سه قرن با بکارگیری دیدگاههای افراطی خود کوشید تا جایی در حوزه سیاست به دست آورد اما درست به دلیل همین افراط گرایی خود، قادر به، به دست آوردن امتیازی نشد.سؤال مهم این است که چگونه چنین جریانی پدید آمد؟ به طور کلی باید گفت، زمانی که اختلافاتی در جامعه اسلامی پدید آمد، مواضع مختلفی در برخورد با مسائل مورد اختلاف اتخاذ شد.برخی ازمواضع جنبه اصولی، و مواضع دیگر، در محدوده افراط و تفریط بود.اگر ما انحراف ناکثین و قاسطین را از جریان اسلامی جدا کنیم، در برابر آن موضع قعود از ناحیه کسانی چون عبد الله بن عمر و سعد وقاص و عده ای دیگر، نوعی برخورد تفریطی به حساب می آید.در کنار آن، برخورد امام، واقع بینانه و اصولی بود.در مقطعی که این حرکت، به دلیل مخالفت بخشی از مردم، نتوانست راه طبیعی خود را دنبال کند، گرایش افراطی خود را آشکار کرد.این گرایش باید در برابر همه جریانات می ایستاد.جدای از قاسطین و در برابر حرکت اصولی امام چنین موضعی هر لحظه به افراط بیشتر می گرایید و مجبور بود تا همه مخالفان را با انگ کفر از جبهه خود جدا کرده به توجیه جهاد خود با آنها بپردازد.
گرایش به افراط در میان خوارج، تنها معلول جریانات فکری و سیاسی نبود، بلکه جنبه های اجتماعی و روانی خاص خود را داشت.برای فهم شرایطی که سبب شد تا اصولا چنین انشعابی در جامعه ایجاد شود باید به چند نکته توجه کرد:
1 در طی سالهایی که مهاجران بدوی عرب به عراق آمده بودند، هر بار، با شرکت در فتوحات، پیروزیهای چشمگیری را به دست آورده و غنایم بیشماری را تصاحب کرده بودند.جبهه ای که در برابر آنها قرار داشت، جبهه کفری که جنگ با آنها مشروع و به سادگی توجیه پذیر بود .آنها حق محض و جبهه مقابل باطل محض بود.برپایی جنگ جمل، نخستین اقدامی بود که ضمن آن مسلمانان با همکیشان خود درگیر می شدند.در این جنگ با وجود پیروزی غنیمتی وجود نداشت و این مسأله برای قبایل مزبور ایجاد مشکل کرد.سؤال آنها این بود که چگونه ممکن است ریختن خون کسی روا باشد اما گرفتن مال او ناروا؟ (36) این مشکل در همان جمل خود را نشان داد و به طور طبیعی سبب شد تا برداشت اولیه بدویان مسلمان، از جهاد و نیروهایی که در برابر آنها قرار می گیرند دستخوش تغییر و دگرگونی شود.اشکال مزبور را خوارج در ضمن اعتراضات خود بر امام علی (ع) آورده بودند.همین مسأله بعدها باعث شد تا خوارج حد وسطی برای کفر و ایمان باقی نگذارند (مثلا فاسق غیر مؤمن و کافر، و یا حتی فاسق مسلمان)، بلکه کار را یکسره کرده عده ای را (که تنها شامل خودشان بود) مؤمن و گروه مقابل را کافر بخوانند، کافری که ریختن خونش حلال و برداشتن اموالش هم مجاز است. مشکل دیگر، برخاسته از دلایل شورش بر عثمان و در نهایت کشته شدن او بود .خلیفه مزبور متهم به بدعتهای مذهبی شده و مواضع او سبب شده بود تا دو برداشت متفاوت از اسلام در میان مخالفان و موافقان او ایجاد شود.چنین امری، تا پیش از آن سابقه نداشت .در اصل، این اقدام سبب شد تا ذهنیت یکنواختی که از لحاظ دینی در میان مسلمانان وجود داشت، دچار دگرگونی شده و شبهاتی در این باره که «اسلام درست کدام است» بوجود آید.آشکار است که خود این مسأله مواضعی را در برابر خود می طلبید که به ناچار در دو دایره افراط و تفریط خودنمایی می کرد.کشته شدن عثمان سبب شد تا رهبری دینی جامعه از دست حکومت خارج شده و در دست افرادی بیفتد که شخصا مدعی دین شناسی بودند.یکی از این طوایف «قراء» کوفه و شام (37) بودند که به اتکای همین قرآن خواندن، از شرکت در جنگ خودداری کرده، میانه دو سپاه ایستادند تا ببینند کدام گروه بر حق است! دست قراء در تحولات که به پیدایش خوارج منتهی شده و حتی حضور شماری از آنها در میان خوارج، نشان از همین نکته دارد.همچنین از مواضع استقلال گرایانه شاگردان عبد الله بن مسعود سخن گفته شده است که حاضر به تبعیت از امامت جامعه نبودند.آنها ناظر بودند که خود عبد الله در برابر عثمان موضع گرفته و با ندادن اجازه برای خواندن نمازش به عثمان، مشروعیت او را زیر سؤال جدی قرار داده بود.خوارج با انکار امامت، نشان دادند که از همین نکته متأثر شده اند.یعنی معتقدند که خود باید درباره دین و حتی سایر امور سیاسی خود تصمیم بگیرند و اصولا نیازی به امام ندارند.توجیه ظاهری این امر این بود که قرآن آنها را از داشتن امام بی نیاز می کند.این برخاسته از نگرش افراطی قراء بود که خود را برتر از دیگران دانسته و راه خویش را درست تر تشخیص می دادند.
3 مشکل غلبه قبایل بر حاکمیت مرکزی، امری نیست که بشود به سادگی از آن گذشت.تبلور این امر، یکی در آن بود که قبایل از سلطه قریش خشنود نبودند.حتی همین مقدار که امام را پذیرفتند، از آن روی بود که امام خود در برابر قریش بود نه در کنار آن.این از سخنان امام بخوبی روشن است.امام قریش را دشمن خود می دانست. (38) اما درنهایت قبایل عراق، حاضر به پذیرش امام هم نبودند، زیرا کینه های آنها شدیدتر از آن بود که بتوانند کسی را به هر روی نسب به قریش ببرد بپذیرند.فراموش نکنیم که خوارج فرقه ای بودند که شرط قریشی بودن را در خلافت نمی پذیرفتند.گذشت که یکی از عوامل شورش بر عثمان، نگرانی قبایل عراق و مصر از سلطه بی چون و چرای قریش بویژه، امویان، بر مقررات مسلمانان و مخصوصا امور مالی آنان بود.ساختار قبیله ای در جامعه جدید اسلامی، قوت خود را حفظ کرده بود.در سالهای نخست، غلبه قدرت مرکزی با استفاده از دین، معیارهای قبیله ای را تا حدودی تحت الشعاع قرار داده بود.اما اکنون با فروکش کردن فتوحات، قبایل عراق متوجه خود شده و پس از شورش بر عثمان، بر قدرتشان افزوده شد.وقتی بتوان خلیفه ای را به دلیل تخلفاتی که مرتکب شده از میان برداشت، می توان در برابر خلیفه بعدی نیز ایستاد و او را تهدید به قتل کرد.این امری بود که امام علی (ع) در معرض آن بود.او به عراق آمد تا شورش پیمان شکنان را سرکوب کند، طبعا نیازمند نیروی قبایل کوفه بود.آنان در خاموش ساختن فتنه به او کمک کردند و پس از آن، رؤسای قبایل که نفوذ شایانی در قبیله خود داشتند، از این قدرت خویش به عنوان اهرم، در برخورد با امام بهره گرفتند.این امر قدرت مرکزی را تضعیف کرده و در نهایت باعث شکست آن در برابر دشمن شامی شد.در جنگ صفین، هر قبیله بطور منظم با حفظ ساختار قبیله ای خود در برابر دشمن می ایستاد.ترکیب جمعیتی کوفه نیز از بدو تأسیس بر همین اساس بود.نفوذ رؤسای قبایل بسیار گسترده بوده و حکم دولت در دولت را داشت.سرکشی قبایل در برابر دو خلیفه نخست سابقه ندارد.عثمان نیز به همان سابقه، در برابر این قبایل ایستادگی کرد.اما کشته شدن او نشان داد که در برابر قبایل شکست خورده است.باید دانست که این وضعیت در خلافت امام علی (ع) تکرار شد.زمانی که قرآن ها بر سر نیزه رفت، اشعث بن قیس رئیس قبیله کنده گفت: باید در پی اشتر بفرستی تا از جنگ باز ایستد در غیر این صورت همانطور که عثمان را کشتیم، تو را نیز خواهیم کشت. (39) همو و کسانی که بعدا در شمار خوارج در آمدند، امام را مجبور کردند تا ابو موسی اشعری را به نمایندگی خود بپذیرد. (40) جمعی دیگر که به نام «قراء» شناخته می شدند و در جریان قتل عثمان نیز تحت همین عنوان تشکلی داشتند، در برابر علی (ع) ایستادگی کرده از وی خواستند تا خواسته سپاهیان شام را در دعوت به قرآن بپذیرد.آنان که بعدها در شما خوارج در آمدند، تهدید کردند، در صورتی که خواست آنها را نپذیرد، او را همچون عثمان خواهند کشت. (41) بدین ترتیب حکمیت بر امام تحمیل شد و امام به دفعات، مکره شدن خود را بر این امر یادآور می شد، (42) و مشکل کار خود را این می دانست که لا أمر لمن لا یطاع. (43) ابن ابی الحدید تصویر جالبی از قوت یافتن قبایل در کوفه در ایام پایانی خلافت علی علیه السلام دارد.آنگاه که مردی از منازل قبیله خود خارج می شد، به میان خانه های قبیله دیگر می رفت و فریاد زده از قبیله خود استمداد می طلبید.هدف او ایجاد آشوب و فتنه بود.افراد قبیله ای که در میان آنها بود، بر او یورش می بردند و او را کتک می زدند.او به میان قبیله اش باز می گشت و این را به شری بزرگ تبدیل می کرد، شری که در آن شمشیرها از نیام برکشیده شده و جنگ برپا می شد. (44) خود امیر مؤمنان نیر «کبراء» و بزرگان قبایل را پایه های عصبیت و ارکان فتنه معرفی می کردند . (45) بعد از آن، امام درگیر با این قبایل شد.گروههایی از اعراب عراق در برابر او ایستادند، اینان همان خوارج بودند که نه تنها در برابر وی ایستادند، بلکه پس از آن حضرت، فرزند وی امام حسن (ع) نیز به تصور آن که به خواهش آنها در جنگ با معاویه بی توجهی کرده مجروح کردند.
4 همه این مسائل در منطقه ای رخ می داد که از پیش از اسلام، افکار و اندیشه های مختلف مسیحی، زردتشتی، مزدکی و انواع گرایشات مسیحی و یهودی وجود داشته و این در آشفتگی های فکری موجود در این دیار تأثیر مهمی داشت.این عجیب نیست که عمده گرایشات فرقه ای در عراق پدید آمده و حتی در میان سنیان، گرایشات مختلف کلامی و فقهی محصول تلاش علمی شهرهای عراق است.در این زمینه، شام به هیچ صورتی با عراق قابل قیاس نیست.در برابر، شام تحت کنترل امویان، راه بی فراز و نشیبی را مطابق آنچه امویان تبلیغ می کردند، برگزید.این امر سبب شد تا شام بدون دردسر برای خود و حاکمان، بر عراق سلطه یافته و این پیروزی را مدیون همین اتحاد خود بود.باید به این نکته نیز توجه داشت که آن اندازه که از اصحاب به عراق آمدند، به شام نرفتند.این مسأله در ایجاد جریانات مختلف و معارض در عراق بی تأثیر نبوده است.
5 مفهوم مهمی که می تواند از این آشفتگی های فکری و سیاسی خبر دهد مفهوم فتنه است که هر گروهی از آن به نفع خود بهره می برد.مخالفان امام علی (ع) در جنگ آن حضرت با ناکثین معتقد بودند که این جنگ چیزی جز فتنه نیست.آنها معتقد بودند که در فتنه «عبد الله مقتول» باش نه «عبد الله قاتل» . (46) از دید امام علی (ع) عنوان «فتنه» به معنای آشفتگی در اوضاع سیاسی و عدم تبعیت از خلیفه رسمی مسلمانان بود.از کاربرد فتنه در نهج البلاغه، به دست می آید که امام جریانات برپاکننده جمل، صفین و نهروان را اهل فتنه نامیده (47) و از کسانی که در آن سوی قرار داشتند خواسته است تا در فتنه همانند بچه شتر باشند که نه طاقت باردهی دارد و نه پستان شیرده، (48) این بدان معنا است که عدم تبعیت از امام، توسط یک گروه شورشی، فتنه نام دارد. (49) مفهوم مشابه آن «شبهه» است، جایی که حق و باطل با یکدیگر آمیخته شده و ناشناخته می ماند . (50) بدین ترتیب، باید جنگ جمل و صفین را یکی از اساسی ترین رخدادهایی دانست که در افکار سیاسی مسلمانان اثر گذاشته و به دلیل شبهاتی که بعدها به وجود آمده، کار ارزیابی برای توده های مسلمان را دشوارتر کرده است.پیدایش شبهه و فتنه، تأثیر مهمی در پیدایش فرقه های افراطی داشته، کسانی که می کوشیدند تا با ایجاد خط کشیهایی صریح، کار را یکسره کرده جامعه را از فتنه بدر آورند.در واقع بکار بردن مفاهیم دو پهلو، کار را دشوارتر می کرد .استفاده افراطی از مفهوم کفر برخاسته از همین ضرورت بود.
5 مشکل اصلی در پیدایش این گروه، مبتنی بر دو مفهوم مترتب بر هم بود.نکته اول آنکه «حکم» تنها در انحصار خداوند است و واگذار کردن حکمیت به «رجال» نادرست است.نکته دوم این که، این نادرستی امر ساده ای نیست بلکه در حد «کفر» است و کسانی که حکمیت را به «رجال» واگذار کردند «کافر» شدند.این کفر ابتدا درباره امیر مؤمنان (ع) مطرح شد، با این تصور همان طور که طبیعی بود عثمان نیز باید کافر شناخته می شد.طلحه و زبیر نیز از آن در امان نماندند.بدین ترتیب مفهوم «کفر» نقش مهمی در اندیشه آنان به خود اختصاص داد .
در ارتباط با مسأله «لا حکم الا لله» مشکل معنا کردن حکم بود.از قراین چنین بدست می آید که آنها «حکم» را «حاکم» معنا کرده اند.نتیجه این امر آن بود که نه تنها حکمیت ابو موسی اشعری و عمرو بن عاص رد شد بلکه درباره وجود «حاکم اسلامی» نیز تردید شد.چنین امری غیر طبیعی به نظر می آمد اما اظهار شد و در همان زمان مورد انکار امیر مؤمنان (ع) قرار گرفت .امام فرمود: آنان می گویند: به امارت نیازی نیست در حالی که مردم، به «امام» نیازمندند، امام پاک و یا حتی ناپاک، این سخن، [لا حکم الا الله ] کلام حقی است که آنان اراده باطل از آن می کنند. (51) آیا ممکن است تصور خوارج درباره عدم نیاز به امام، برخاسته از روح قبیله گرایی و اعرابی گرایی آنان باشد؟ باید دانست که آنان استدلالات قرآنی داشتند، جز آنکه برداشتهای عجولانه و در اصل نشأت گرفته از روحیه خشن آنها، سبب دور افتادن از معانی مورد توافق همگان از این آیات بود. (52) خوارج در دوره امامت امام علی (ع)، فرصت ارائه دیدگاههای دیگر خود را نداشتند.اما بعدها در زمینه مسایل سیاسی و خصوص مسأله امامت، دیدگاههای نوینی را مطرح کردند.گفتنی است که عقیده آنان در زمینه «کفر» چنان تأثیر عمیقی در مباحث کلامی گذاشت که تمامی فرقه های اسلامی را تا قرنها، در تعریف دقیق ایمان و کفر به واکنش واداشت.افراط خوارج در تعمیم مفهوم کفر، سبب شد تا همه گروهها در این باره اظهار نظر کنند.یکی از این گروهها مرجیان بودند که گفتند امکان تبیین دقیق حق و باطل برای آنان وجود نداشته و همه را باید مسلمان و مؤمن دانسته و نزاع شیعی و عثمانی و نیز قضاوت درباره کسانی که گناه کبیره مرتکب می شوند را به خدا واگذار کرد.شاعر مرجئی، ثابت قطنه می گوید:
نرجی الأمور إذ کانت مشبهة*و نصدق القول فیمن جار او عندا (53)
اموری که شبه ناک باشد [به خدا] وا می گذاریم و درباره کسی که ستم کرده و یا عناد ورزید به درستی حکم می کنیم.این جریان کوشید تا همه گروههای مخالف را مسلمان دانسته، و بدین ترتیب از اختلافات بکاهد.
جنگ با خوارج اقدام ساده ای نبود.بیشتر خوارج، از قراء و کسانی بودند که به ظاهر اهل قرآن و نماز بوده و رهبر آنها، عبد الله بن وهب، به ذو الثفنات (کسی که آثار سجده بر پیشانی دارد) شهرت داشت.با این حال امام از همه آنان زاهدتر بود، لذا به راحتی توانست مردم کوفه و شیعیان خویش را برای جنگ با آنها متقاعد کند.نظر امام درباره خوارج، در خطابه های متعددی آمده است.در میان این سخنان یک نقل جالب وجود دارد.از امام درباره خوارج پرسیدند: آیا خوارج کافرند؟ امام فرمودند: آنها از کفر فرار کرده اند.مجددا سؤال شد: آیا آنان منافق هستند؟ امام فرمود: منافقان خدا را جز اندک یاد نمی کنند، در حالی که اینان صبح و شام خدا را می خوانند.سؤال شد: پس اینها چه گروهی هستند؟ امام فرمود : گروهی که گرفتار فتنه شده، و پس از آن کور و کر شده اند. (54) امام علی (ع) نقل می کند که زمانی رسول خدا (ص) فرمود: «ای علی! پس از من، مردم به مالهای خود فریفته شوند و به دین خویش بر خدا منت نهند.رحمت پروردگار آرزو کنند، و از سطوت او ایمن زیند.حرام خدا را حلال شمارند.با شبهتهای دروغ و هوسهایی که به غفلت در سر دارند .می را نبیذ گویند و حلال پندارند.حرام را هدایت خوانند و ربا را معاملت دانند.» امام افزود: از رسول خدا (ص) پرسیدم: آن زمان، آن مردم را در چه پایه نشانم؟ از دین برگشتگان یا گرفتار فتنه شده ها؟ رسول خدا (ص) فرمود: فتنه. (55) شاید همین سخن رسول خدا (ص) سبب شده بود تا ذهنیت امام درباره فتنه آن چنان قوی شود که به حق جریانات مقابل خود را فتنه بداند.خوارج خود قدرت درک این معنا را نداشتند.انتظار آنها این بود که همه یا مؤمنند یا کافر.
به هر روی، شاید به دلیل زهد و عبادتی که خوارج از خود نشان می دادند، مبارزه باآنان مشکل تر بود، اما فتنه معاویه به مراتب از آنها قوی تر و سهمگین تر می بود.لذا امام در جای دیگری فرمود: «من چشمه فتنه را فرو نشاندم و کسی جز من دلیری این کار را نداشت، آنگاه که موج تاریکی آن برخاسته بود، و گزند همه جا را گرفته بود...هان، فتنه ها چون روی آورد، باطل را به صورت حق آراید، و چون پشت کند، چنان که هست نماید.فتنه ها چون روی آرد، نشاسندش، و چون بازگردد، دانندش.چون بادهای گرد گردانند، به شهری برسند و شهری را واگذارند.همانا، ترسناکترین فتنه ها، در دیده من، فتنه فرزندان امیه است، که فتنه ای است سر در گم و تار.» (56) به همین دلیل بود که امام از شیعیان خود خواستند تا پس از وی، نیروی خود را در جنگ با خوارج تلف نکنند: «لا تقتلوا الخوارج من بعدی، فلیس من طلب الحق فأخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه» ، (57) پس از من خوارج را نکشید، چه آن که به طلب حق در آید و راه خطا پیماید، همانند آن نیست که باطل را طلبد و بدان دست یابد.مقصود امام از گروه دوم کسی جز معاویه و شامیان نبود .سخن امام درباره خوارج آن بود که مپندارید که خوارج از میان رفتند، بلکه «نطفه هایند در پشتهای مردان و زهدانها مادران.هرگاه مهتری از آنان سر برآرد، از پایش در اندازند چندان که آخر کار مال مردم ربایند و دست به دزدی یازند.» (58) خوارج بر جای ماندند.آنها به شهرهای دور دست پناه برده و به بهانه کفر همه جا غارت می کردند .عاقبت نیز سر از سجستان در آورده و در شمار کسانی که خود را عیار می نامیدند، در آمدند .
نکته ای که درباره خوارج و دیگر افراطیها صادق است آن که ممکن است آرمانهای آنان، از جهاتی والاتر بنمایاند، اما نحوه عملکرد به گونه ای است که توده های مردم نمی توانند با آنان سر سازگاری داشته باشند.نفس این مسأله که آنها هر مرتکب کبیره ای را کافر قلمداد کنند، امری است جامعه، نمی تواند پذیرای آن باشد.حتی معتزلیان نیز که در این مسأله با افراطی کمتر، مرتکب کبیره را نه مؤمن و نه کافر، بلکه فاسق می دانستند، نتوانستند در توده های مردم نفوذ یابند.ظاهری نگری و حرکت قشری یکی از ویژگیهای دیگر خوارج است.آنها از قاریان قرآن و حتی برخی عباد کوفه بودند.چنین قشری از جامعه همیشه از این ناحیه که گرفتار خطر تندروی و افراط شوند در تهدید هستند.
گرایش های عمده فکری سیاسی مسلمانان در تاریخ و جهان اسلام و ایران
چکیده:دانش سیاسی در تاریخ و جهان اسلام و ایران، از حیث روند زمانی، دو سیر کی را از ابتدا تاکنون طی نموده است:یکی سیر حیات تفکر سیاسی، در طول قرون اولیه و میانی یعنی تا اواخر قرن ششم هجری. دیگر سیر تجدید حیات تفکر سیاسی مربوط به قرون متأخر و زمان معاصر.هر یک از این دو سیر، دارای چند مرحله اصلی هستند.اندیشه و دانش سیاسی در دوران شکوفایی خوش به ویژه طی قرون میانی، از حیث گستره و عمق، به چهار گرایش عمده تقسیم می گردد:
1.گرایش فلسفی سیاسی؛2.گرایش علمی سیاسی؛3.گرایش فقهی سیاسی؛4.گرایش فنی(عملی)سیاسی.
مقاله حاضر به بررسی گذرای چیستی و اهم مسایل هر یک از این گرایش های گوناگون اندیشه و دانش سیاسی می پردازد.همچنین پیشینه، پیدایی و سیر تحولات آنها را روشن می نماید.کما اینکه پیشتازان، بنیان گذاران و پیروان و شخصیت های شاخص هر گرایش و آثار برجسته در این زمینه ها را معرفی می کند.در عین حال به ساختار دانش سیاسی متشکل از گرایش های چهارگانه مزبور می پردازد.ساختاری بسان یک نظام علمی واحد و فرابردی به هم پیوسته که از تعامل ذهن و نظر با عین و عمل سیاسی حاصل می گردد.
پیش درآمد
دانش و اندیشه های سیاسی مسلمانان، در روند تحولات خویش در تاریخ اسلام و گستره جهان اسلام و ایران، دو سیر کلی را از ابتدا تاکنون از سر گذرانده است:
یکی سیر حیات تفکر سیاسی
دیگری سیر تجدید حیات تفکر سیاسی
سیر حیات تفکر سیاسی در میان مسلمین، از همان ابتدای ظهور اسلام و بویژه شروع نهضت اسلامی و تشکیل امت، دولت و نظام سیاسی اسلام آغاز شد.این تفکر پس از دوران رسالت، با طرح دو نظریه خلافت و امامت توسط اهل سنت و شیعه وارد مرحله نوینین گردید.این سیر در فرآیند تحولی خود با طی سه مرحله اصلی تا قرون هفتم و هشتم هجری تداوم یافت.به تعبی عبد الکریم شهرستانی در کتاب ملل و نحل خویش، اساس و محور اندیشه ها و اختلاف آرا در این میان، از همان ابتدا همواره بحث امامت و خلافت بود، بدین ترتیب که نخست موضوع بحث بر سر اشخاص بود و کم کم وارد اصول گردید. (1) به تعبیری این سیر را می توان گذار از عمل به نظر تا رسیدن به عمیق ترین و عالی ترین مراتب اندیشه ورزی و انتزاعات ذهنی دانست.کما اینکه سیر تجدید حیات تفکر سیاسی، در ایران و جهان اسلام که پس از گذشت چندین قرن از واپسین بالندگی های اندیشه سیاسی، بار دیگر آغاز شد، اندیشه بازگشت به اسلام و عمل بدان است.این سیر نیز تاکنون طی سه مرحله اصلی؛یعنی مرحله بازخیزی و اصلاح گری سیاسی، مرحله بازگشت و انقلاب مشروطیت و مرحله بازسازی و انقلاب اسلامی پیش آمده است.اواخر دوران صفویه در ایران را می توان سرآغاز این سیر دانست.این زمان توجه و آگاهی مسلمانان به عقب ماندگیهای خویش بویژه در مقایسه با کشورهای غرب و در مواجهه با استعمار، نفوذ و سلطه گری آنها شروع می شود.اساس و محور این سیر، خودآگاهی و بازگشت به خویشتن اسلامی مسلمانان در جهت اصلاح گری و انقلاب سیاسی، در مقابله با استبداد و عقب ماندگی داخلی از یک سوی و نیز سلطه و نفوذ خارجی از سوی دیگر می باشد.
مراحل سه گانه سیر حیات تفکر سیاسی نیز، بترتیب شامل اهم موارد زیر هستند:
1.مرحله شکل گیری اندیشه سیاسی؛
2.مرحله شکوفایی؛
3.مرحله پس از شکوفایی؛
مرحله شکل گیری اندیشه سیاسی، پس از دوران رسالت و بویژه از زمان جانشینی یا خلافت و امامت آغاز شد و با طی چندین دوره به سر حد نهایی خویش در اواسط قرن دوم هجری رسید.در دوره نخست، بحث بر سر رهبری سیاسی اشخاص بویژه خلافت ابوبکر یا امام علی(ع)بود؛آن هم در حد اتخاذ مواضع و اعلام آن در طرفداری یا مخالفت با این یا آن شخصیت سیاسی.مسلمانان بتدریج در راستای دفاع از مواضع خویش، به توجیه و آنگاه تبیین نظرات سیاسی پرداختند.کم کم با هم گرایی و شکل گیری اشخاص و گروه های طرفدار هر یک از جریانات اصلی، به ترسیم خطوط سیاسی و سرانجام ارایه اصول و مبانی و در نهایت تنظیم آنها پرداختند.بدین ترتیب مذاهب و گروه های عمده فکری و علمی سیاسی شکل گرفته و کم کم ظهور و بروز نمودند.این جریان ها و گروه ها عبارت بودند از:یکی مرجئه(مرجئه)یا اهل سنت بسان اکثریت کم و بیش غالب، حاکم و رسمی.اینان چه بسا جزء طرفداران، توجیه گران و نظریه پردازان قدرت ها و دولت های حاکم و ضامن حفظ و تحکیم وضع موجود بودند.دوم شیعه و از جمله زیدیه و اسماعیلیه، که گروه اقلیت مغلوب و معارض یا انقلابی بودند و نیز خوارج که گروه و جریان تندرو یا شورشی بودند.شعوبیه که آمیزه ای از ضد اموی و ضد عربی و حتی برخی موارد ضد اسلامی شعوبی یا ملی را در برداشتند، نیز در این زمره اند.از ویژگیهای اندیشه ورزی سیاسی در این مرحله این بوده که به صورت طرح مسائل و جستاری است.این مسائل سیاسی-فکری، ارتباط تنگاتنگ و مستقیمی با اوضاع جاری و اجرایی سیاسی داخلی و خارجی امت و دولت اسلامی داشته و اغلب در خدمت پاسخ گویی به پرسش های پیش آمده برای مسلمانان و رهبران و دولتمردان آنها می باشند. حال آنکه در مرحله شکوفایی، اندیشه های سیاسی، به صورت مکاتب، منسجم می شوند.آرای سیاسی در این مرحله، ارتباط دوربرد، غیرمستقیم تر و نامحسوس تری با اوضاع و شرایط عینی سیاسی داشته و چه بسا بیشتر تحت تأثیر مقتضیات خود اندیشه ورزی و منطق علم و ذهن قرار دارد.نکته های مهم آرای سیاسی عبارت بودند از:
1.ضرورت، مشروعیت، ساختار و کارآمدی دولت و نظام سیاسی آنها،
2.مکتب اسلام و مقتضیات سیاسی زمان و تطبیق مکتب و واقعیت های سیاسی زمان، مکان و موضوع،
3.اصول و مبانی سیاسی مذهب یا فلسفه سیاسی جریانات و گروه های اصلی سیاسی-فکری یعنی شیعه، اهل سنت و خوارج،
4.ملیت، عضویت سیاسی، یا شهروندی، تابیعت سیاسی دولت اسلامی و اهلیت سیاسی برای نیل به مناصب کلیدی، افتا یا قانون گذاری، خلافت یا اجرا و قضاوت و نیز مسؤولیت های امارت یا فرماندهی نظامی-انتظامی-امنیتی، مشاورت و نیز ولایت یا استانداری و وزارت،
5.اصلاحگری سیاسی، انقلاب و براندازی دولت،
6.ارزش و ضد ارزش های سیاسی یا هنجارها و ناهنجارهای سیاسی،
6.آزادی و نقش انسان و اصالت آن،
این ها مهم ترین مبحث ها و عرصه هایی است که ذهن اندیشه ورزان اسلامی را در مرحله نخست به خود جلب می نماید.موضوعاتی که تحت عنوان امات و خلافت، اسلام و ایمان، ایمان و عمل، ایمان یا کفر فاسق، امر به معروف و نهی از منکر، حسن و قبح و سرانجام جبر و تفویض یا اختیار انسانن مطرح می گردند.بدین ترتیب اندیشمندان مسلمان که در اوان از موضع گری سیاسی شخصی نسبت به اشخاص شروع کرده بودند، ابتدا وارد مبحث ضرورت دولت گشته، در این راستا به سوی اصل و مبانی نظری پدیده دولت کشیده شدند.اینان بر این اساس در اواسط به مسائل فقهی سیاسی دست یافته و در اواخر این مرحله به مسائل کلامی رسیدند.جبر و اختیار انسان در تعیین سرشت و سرنوشت سیاسی فردی و اجتماعی خویش، حد نهایی تعمق و تعالی پیشروی اندیشه ورزی سیاسی در مرحله شکل گیری می باشد.جریان ها، مباحث و مسائل سیاسی-فکری این مرحله و بویژه رویکردها و رهیافت های ارایه شده در آن، پی ساخت ساختمان بلند و فراخ اندیشه و دانش سیاسی مسملمانان را در مراحل بعدی تشکیل داد، کما اینکه اینها در سیر تجدید حیات اندیشه و عمل سیاسی مسلمانان زنده شده وامروز و دهه ها و بلکه سده های آینده همچنان پیش رو و راهگشا می باشند.
مرحله شکوفایی اندیشه سیاسی در تاریخ و جهان اسلام و ایران، در تداوم تعمق و
تعالی اندیشه پردازی و نظریه سازی مسلمانان به وقوع پیوست.ایرانیان در این مرحله پیشتازی و پرچم داری خویش را نشان داده و تثبیت نمودند.اندیشمندان اسلامی با فراروی از مسائل جستاری، با انسجام مسائل و موضوعات سیاسی، با ترسیم و تنظیم مبانی نظریه سیاسی، و با تفحص یعنی بازجست و تبیین مبادی یا بنیادهای سیاسی پدیده ها یا بنیاد پدیده های سیاسی، تحولی جدی در این روند ایجاد نمودند.پیدایی مکاتب فکری سیاسی، اصلی ترین شاخصه این فرابرد تحولی و برترین نماد شکوه و شکوفایی اندیشه و دانش سیاسی آن هم نه تنها در این مرحله بلکه در کلیت روند تحولی فرهنگ و تمدن اسلامی تاکنون بوده است.
مکتب های عمده فکری سیاسی در این مرحله و بر این اساس تمامی جهت گیری ها، رویکردها و رهیافت های علمی-فکری و سیاسی و همین طور کلیه دست آوردها، آراء و آثار؛یعنی انباشت مواریث فکری سیاسی اندیشمندان اسلامی در تمام طول تاریخ و گستره اندیشه سیاسی را در جها اسلام و ایران می توان به اعتبار نگرش های گوناگون، به چهار گرایش عمده تقسیم نمود.هر یک از این گرایش های فکری سیاسی، از منظری خاص و با نگاه ویژه به پدیده سیاست پرداخته اند، به گونه ای که همگی این نگرش ها، به صورت توأمان، کلیت وجود و وجوه پدیده های سیاسی و کل و عناصر و نیز جنبه ها و مراتب این پدیده ها را به شکل همه جانبه مورد بررسی، شناسایی و ارزیابی قرار می دهند.بدین ترتیب دانش سیاسی سنت و مکتب اسلامی-ایرانی، آمیزه ای بهینه از آموزه های نگرش های مزبور است.
گرایش های چهارگانه اندیشه و دانش سیاسی مسلمین
دانش سیاسی مسلمانان، به اعتبار نگرش های متفاوت نسبت به دانش و سیاست و سایر پدیده های سیاسی که در نگاه آنان، دانش زندگی فردی، جمعی و اجتماعی بوده، دارای گرایش های متعددی است.به عبارت دیگر، دانش سیاسی در نظریه اینان، به گرایش های متنوع و متفاصلی تقسیم می گردد؛یعنی این دانش متشکل از گرایش های گوناگون است.اهم این گرایش ها در یک جمع بندی کلی، به صورت اختصار بترتیب در زیر می باشند:
1.گرایش فلسفی سیاسی یا حقیقی(و ماهوی)سیاسی
2.گرایش علمی سیاسی یا واقعی(و عینی)سیاسی
3.گرایش فقهی سیاسی یا حقوقی(و قانونی)سیاسی
4.گرایش فنی و صناعی سیاسی یا عملی(و اجرایی)سیاسی
ترتیب فوق، بیشتر مبین تقدم ذاتی و موضوعی این گرایش ها در دانش سیاسی مسملانان است، نه اولویت زمانی و پدیداری آنها در تاریخ و جهان اسلام و ایران، چرا که سیر تاریخی-تکوینی آنها بترتیب عبارت از:1.گرایش فقهی سیاسی؛ 2.گرایش فلسفی سیاسی؛3.گرایش فنی سیاسی؛4.گرایش علمی سیاسی بوده است. هر یک از این نگرش ها و گرایش های چهارگانه؛
اولا.دارای سرشت و سرنوشت ویژه ای بوده و هر یک نقطه آغازین، سیر تاریخی، تحولات و گستره یا تاریخ و جغرافیا و شرایط خاص خود را دارد.
همین طور هر کدام، موضوعات، مسائل، مؤسس، پیروان و شخصیت های برجسته و نیز آرا و آثار بسیار فراوان خویش را دارند.کما اینکه هر یک از این گرایش های اندیشه و دانش سیاسی، دارای منابع و روش های فکری-علمی و حتی بنیادهای معرفت شناسی ویژه همان نگرش است.به گونه ای که هر کدام از گرایش های مزبور، ضمن داشتن ارتباطات و حتی تعامل های گوناگون با سایر حوزه ها و گرایش ها، در عین حال کاملا از هم مستقلند.
ثانیا.گرایش های فکری سیاسی مزبور، ضمن استقلال، در عین حال اجزا و عناصر اصلی نظام یگانه دانش سیاسی محسوب می گردند.بنابراین دانش سیاسی در سنت اسلامی-ایرانی، منظومه ای مرکب و متشکل از گرایش های گوناگون بویژه گرایش های چهارگانه فوق است.به تعبیری دیگر، دانش سیاسی طبق نظریه این دانشمندان، ضمن اینکه از تشکل گرایش های منتوع و متفاضل، فراهم آمده است، در عین حال دارای وحدت مبدأ، وحدت نظام و وحدت غایت می باشد.بر این اساس و از این نگاه، دانش سیاسی یک علم واحد نیست، بلکه یک نظام علمی واحد است.نظامی که در آن، گرایش فلسفه سیاسی، بنیاد سه گرایش دیگر بوده و آن سه گرایش دیگر، به موازات هم و بر اساس فلسفه سیاسی و در راستای آن، به عمل و عین واقعیت های سیاسی متصل و منجر شده و به پدیداری پدیده های سیاسی و تأثیر گذاری بر آنها می پردازند.کما اینکه
این گرایش ها، در یک روند تعاملی، به طور متقابل از عین عمل سیاسی تأثیر می پذیرند.ثالثا.هر یک از گرایش های فکری-علمی سیاسی؛
الف.از یک سو دارای گرایش های جزیی دیگر بوده که می توان آنها را خرده گرایش های مقدمی، مرحله ای، فرعی یا جانبی دانست، مثل خرده گرایش های کلام و اخلاق نظری و حتی عرفان نظری در گرایش اصلی فلسفه سیاسی.
ب.از سوی دیگر دارای مذاهب یا مکاتب فکری و حتی مسالک عملی و نیز نحله ها و فرقه های خاص خویش می باشند، مانند فقه سیاسی شیعی، شیعه و شیعیان، از جمله فقه سیاسی اثنی عشری، زیدیه و اسماعیلیه یا فقه سیاسی سنی و گروههای اهل سنت؛ از جمله حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی. (2) (ن 1)
اول.گرایش فلسفی سیاسی:پدیده شناسی سیاسی
این گرایش به بررسی ماهیت یا چیستی و حقیقت یا هستی پدیده های سیاسی می پردازد، اصل وجود یا ضرورت، علل و غایات یعنی خاستگاه یا منشأ نظری و نیز مبدأ عینی و عملی، جایگاه، روابط و نقش و آثار سیاست و پدیده های سیاسی، مسائل و مباحث اصلی آن را تشکیل می دهند.اهم پدیده های سیاسی شامل:دولت و نظام سیاسی، انسان سیاسی، جامعه سیاسی، حکومت، حاکمیت سیاسی، قدرت سیاسی، کشور و قلمرو سیاسی و پدیدارهایی همچون فرآیند تغییرات و تحولات سیاسی، انقلاب، روابط سیاسی داخلی و خارجی، جنگ و صلح می باشند.
اصل سیاسی بودن انسان و ضرورت و مفهوم سیاسی بودن انسان یا سیاست گرایی او اعم از سیاست گذاری و سیاست پذیری یا به تعبیر اخوان الصفاء، سایس و مسوس بودن انسان، (3) بررسی انگیزه ها و اهداف جامعه گرایی انسان، دولت گرایی و سرانجام نظام سیاسی گرایی او، انواع انسان ها سیاسی و اجتماع های سیاسی که مبدأ عینی-عملی و منشأ فکری-نظری پدیده های سیاسی مزبور و گوناگونی ها و گونه های متنوع متفاوت آنها می گردد، از دیگر موضوعات مورد توجه این گرایش دانش سیاسی محسوب می شوند.
حکیم سیاسی فرزانه، ابو نصر فارابی(قرن چهارم هجری)بنیان گذار و برجسته ترین
(نمودار 1)
شخصیت نظریه ساز گرایش فلسفی سیاسی است.وی در راستای تداوم کلام سیاسی و تحول و تعالی آن و بر اساس سنت فلسفی عمومی، به پی سازی بنای بلند ساختمان فلسفه سیاسی در تاریخ و جهان اسلام و ایران همت گماشت.وی با چهار نوآوری انقلابی، موفق به فراروی از کلام و انجام این تحول گشته و گرایش فلسفه سیاسی را تأسیس نمود که بدین قرارند:
1.تحلیل
سرحد نهایی بحث از انسان در کلام تا واپسین مراحل دوره شکل گیری اندیشه و دانش سیاسی تا قبل از فارابی، مبحث جبر و تفویض یا اختیار انسان بود.تا این حد انسان بسان پدیده های کلی، تجزیه نشده و حتی تجزیه نشدنی، در دایره هستی و در قبال مشیت الهی و ذاتی ماورایی قرار گرفته و مورد بررسی واقع می شد:
آن هم همچون صندوق سربسته و مخزن اسرار و سر به مهری که کمتر به درون آن راه می جستند.کما اینکه در جهان بیرونی، این فقط ذات خداوندی بود که مستقیما انسان در مقابل او و نسبت بدو مورد بحث و بررسی قرار می گرفت.
(ن 2)
(نمودار 2)
فارابی در یک برخورد تحلیلی؛
اولا.جهان بیرونی را از حالت بساطت خارج نموده و ترکیب و پیچیدگی یا مراتب مختلف آن را تبیین نمود.وی بر این اساس معتقد به مراتب گوناگون در جهان آفرینش است.این مراتب بترتیب شامل:1.عرصه های الهی اعم از ذات اقدس الهی به عنوان مبدأ مبادی و سبب اول و موجودات الهی یا اسباب دوم که آنها را مدبران امور جهان و از جمله انسان می داند، 2.آنگاه قملرو پیرامونی یا طبیعی آدمی و 3.سرانجام انسان است. جهانی که از آن می توان تعبیر به عرصه«فراسیاست»کرد(ن 3 و 4).
(نمودار 4)(نمودار 3)
ثانیا.فارابی علاوه بر تجزیه-تحلیل و ترکیب جهان بیرونی-به جهان درونی انسان راه یافته و به تشریح؛1.نفس و نیروی احساسات یا گرایش ها، 2.عقل و نیروی ذهن یا
نگرش ها و حتی 3 جهات جسمانی یا مادی بدنی و نیازهای آن پرداخت.وی ریشه پدیده های سیاسی و سیاست گرایی اعم از سیاست پذیری و سیاست گذاری انسان ها و قانون گرایی، نظام گرایی، جامعه گرایی، هدف گرایی و سرانجام دولت گرایی را با درون کاوی انسان، کشف و نمودار ساخت.بدین ترتیب سرچشمه انگیزش های گوناگون سیاسی-اجتماعی انسان ها را جسته و باز نمود.(ن 5)
جهانی که می توان از آن تعبیر به عرصه«فروسیاست»نمود.
(نمودار 5)
جهان درون انسان سیاسی
(فروسیاست)
وی در هر دو مورد جهان درونی و بیرونی اعم از ماورایی الهی و پیرامونی طبیعی را به ترتیب فوق بررسی نمود.
در نتیجه اجزاء، عناصر، فرآیندها و مراتب گوناگون آنها را از بالاترین سطوح و مبادی یعنی خدا، تا فروترین لایه ها یعنی ماده اولی محض و فاقد صورت، به تفصیل طرح
نموده و ترکیب و ساختار آنها را در یک نظام و قوس نزولی-صعودی و به هم پیوسته، تنظیم و ترسیم کرده و نمودار ساخت.وی نظریه و نظام سیاسی مورد نظر خویش و حتی دانش سیاسی خود را بر اساس این زیر ساخت استوار نموده است.
2.تعلیل
فارابی همه این مباحث را در یک روند تعلیلی مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرا می دهد.وی با بکارگیری مبحث علت های چهارگانه فلسفه عمومی در حوزه سیاسی، یعنی با علت های فاعلی-غایی یا علل بیرونی و علت های مادی-صوری یا علل درونی، به بررسی پدیده های سیاسی پرداخت.وی بدین ترتیب یکی دیگر از ارکان دانش فلسفی سیاسی را پی ریزی کرد.بر این اساس از علت علل به عنوان مبدأ مبادی شروع کرده و بترتیب به طرح اسباب و مبادی هستی و سیاسی می پردازد.اسباب و مبادی پدیده های سیاسی در نظریه وی به ترتیب زیر می باشند:
اول.مبادی الهی، اعم از سبب اول یا مبدأ مبادی در مرتبه نخست،
دوم.اسباب دوم در مرتبه دوم یا عقول، ملائکه و مدبران امور عالم و آدم،
سوم.مبادی طبیعی و در مرتبه طبیعت،
چهارم.مبادی انسانی و در مرتبه انسانی-سیاسی، اعم از:فردی و اجتماعی و جبری و اختیاری، شامل:
الف.مبادی-مراتب:1.شخصی-فردی، 2.گروهی-اجتماعی
ب.مبادی-مراتب:1.جبری، 2.اختیاری
وی مبادی یا علل، عوامل و شرایط طبیعی-انسانی را به گونه ای دیگر نیز تقسیم و ترسیم نموده است:
اول و دوم.مبادی الهی اعم از مبدأ اول و اسباب الهی یا دوم.
سوم.مبادی طبیعی؛اعم از عوامل و شرایط:
الف-1.طبیعت مادی-جسمانی پیرامونی
1.محیط یا مسطحه و باصطلاح توپوگرافیک
2.فضایی و آسمانی و باصطلاح حجمی
که می توان از آن تعبیر به جغرافیای سیاسی نمود.
ب.طبیعی درون، شامل:
ب.طبیعت مادی-جسمانی بدنی
ب.طبیعت نفسانی-غریزی
چهارم.مبادی انسانی یعنی ارادی-اختیاری و تدبیری-صناعی و مدنی-سیاسی یا خلق روبه روی خلق و آفرینندگی انسان روبه روی آفرینش(تکوینی-طبیعی)انسان و بر اساس آن، شامل مبادی و مراتب:
1.شخصی درونی و فردی بیرونی
2.گروهی و اجتماعی مدنی-ملی-امتی و جهانی
3.استدلال
برخورد و روش استدلالی و عقلی یا تعقلی فارابی در فلسفه سیاسی، سومین حرکت زیربنایی وی بود.آن هم به جای برخورد استنادی، آنگونه که در کلام و بویژه فقه سیاسی موضوعیت داشت یا به جای برخورد استشهادی و حسی-استقرایی-تجربی، آن سان که در علوم طبیعی-تجربی(سیاسی)رواج داشت.در این برخورد؛
اولا.عقل و تعقل تنها نیروی شناخت حقیقی پدیده های سیاسی و بویژه شناخت ماهیت و حقیقت آنها بوده و تنها اساس و معیار ارزش سنجی پدیده های سیاسی و شناخت آنها محسوب می شود.
ثانیا.روش بررسی استدلال عقلی بوده، بدین گونه که با فرض یا قرض قضایایی ثابت شده یا بدیهی که نیاز به اثبات ندارند، به صورت سلسله مراتب جلو رفته تا به پاسخ مورد نظر دست یابد.بدین ترتیب که نتیجه هر مرحله که بدست می آید، مقدمه قضیه بعدی بوده تا از صورت موضوع به مسأله و صورت آن و از آن به مباید یا مقدمات و داده ها سیر می کند.کمااینکه در این فراگرد با تنظیم و ترتیب آنها، داده ها و داشته ها به نتایج و یافته ها می رسد.بنابراین برخورد تعقلی یعنی هم عقلانی و روش استدلالی از دیگر ارکان گرایش فلسفی سیاسی محسوب شده که توسط فارابی به بهترین نحو به کار برده شده اند.
4.کل نگری و نظام گرایی
بررسی کلیت پدیده های سیاسی و نظام مندی آنها نیز رکن چهارم فلسفه سیاسی است.انسجام فکری، جامعیت و مانعیت، از فروع این رکن دانش فلسفی سیاسی یا دانش سیاسی فلسفی فارابی هستند.
وی بدین ترتیب توانست فلسفه سیاسی را به گونه ای کاملا بنیادین-غایی و فراگیر- سازوار پی ریزی نموده و ساختمان بلند و سترگ آن را بر این ارکان بنا نماید.او با معماری فلسفی سیاسی خویش، اثر گران سنگی برای تمامی آیندگان به یادگار گذاشته است. فارابی آثار زیادی نوعا یا غالبا در فلسفه سیاسی تدوین و ارایه نموده است.هر یک از این آثار یکی از موضوعات فلسفی سیاسی یا یکی از اجزای فلسفی یعنی ماهیت و حقیقت پدیده های سیاسی را مورد بررسی قرار داده یا طی آنها به بررسی پدیده(های) سیاسی از تمامی وجوه گوناگون آن(ها)پرداخته است.بنابراین می توان ادعا نمود، تمامی آثار سیاسی و حتی فلسفی فارابی، منظومه ای به هم پیوسته و مکمل از تمامیت فلسفه سیاسی و در مورد کلیت ماهیت و حقیقت پدیده سیاست م باشد؛پختگی و تنوع آرای فلسفی سیاسی فارابی و تعدد آثار مربوط و سازوارگی و تمامیت آنها، تقریبا در تمامی تاریخ و جهان اندیشه سیاسی بی نظیر است.
ابوالحسن عامری، پس از فارابی، سلسله دار این گرایش فکری سیاسی بوده و کتاب های«السعادة و الاسعاد»و نیز«الاعلام بمناقب الاسلام»وی به طور عمده در این زمینه می باشند. (4) اخوان الصفاء، با رسایل پنجاه و یک گانه خویش این سنت را دنبال کرده اند.اینان که به احتمال قوی شیعی-ایرانی بوده و به طور عمده در حوزه بصری فعالیت داشتند، به منظور انقلاب سیاسی، در پی انقلاب فرهنگی از طریق انقلاب آموزشی بودند.به همین نظام علمی مورد نظر خویش را بسان منابع و متون اصلی درسی تدوین و ارایه نمودند.این رسایل، حاوی کلیات، مبادی، اصول و فلسفه یا کاربری تمامی علوم عصر و نسل آنهاست و به صورت کاملا ماهرانه ای تهیه و تنظیم شده اند.اینان علاوه بر داعیه سیاسی کلی و عمومی خویش، دغدغه های سیاسی خود را در سراسر رسایل خویش نمودار ساخته اند، به گونه ای که حتی از همان رساله نخست که در ریاضیات و عدد یا حساب نگاشته شده است، به مبحث و پدیده یا مفهوم و پدیداری
همگرایی و سیاست گرایی انسان و ضرورت دولت می پردازند. (5)
ابن سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، قطب الدین شیرازی تا ملاصدرای شیرازی و بلکه استاد وی میرداماد، برای نمونه در القبسات، حیت تا حضرت امام خمینی و علامه جعفری، برجسته ترین شخصیت های شاخص سنت فلسفی سیاسی در حوزه اسلامی- ایرانی و شیعی می باشند. (6)
دوم.گرایش علمی سیاسی:پدیدارشناسی سیاسی
این گرایش به بررسی واقعیت عینی پدیده های سیاسی شامل:اجزا و عناصر، یعنی مبانی یا بنیان ها، روابط، رفتار و ساختارها و همچنین عوامل و شرایط پیدایی و تحولات آنها و کشف قانون مندیهای حاکم بر آن پدیده ها می پردازد.غالب فلاسفه سیاسی در تداوم ارایه نظریه فلسفی سیاسی خویش به فلسفه علم سیاسی و ارایه نظریه فلسفی علمی سیاسی پرداخته اند، حتی برخی از آنها در همین راستا وارد حوزه علمی سیاسی شده اند.از قبیل خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب اخلاق ناصری (7) که به طرح و بررسی عوامل پیدایی، پایایی، پویایی و بقا یا زوال دولت پرداخته است.لکن عمده نظریه پردازان این حوزه یا گرایش و مرتبه علمی دانش سیاسی، توسط تاریخ گرایان و دانشمندان تاریخ نگر و حتی فلاسفه تاریخ سیاسی (8) توسعه و تکامل یافته است.آن هم به تعبیر ابن خلدون(قرن 9-8 ه)با فراروی از تاریخ نگاری صرف و تحقیق عینی - تجربی پیرامون واقعیت خارجی پدیده های سیاسی با پدیده های سیاسی عینی، خارجی و واقعی و کشف سیر تحولات، قانون مندی و نظام مندی های حاکم بر آنها و عوامل و شرایط و نیز حالات و دیگرگونی های مربوط می باشد.
ابوالحسن مسعودی(قرن چهارم هجری)نخستین نقطه روشن شروع این گرایش است.کتاب های التنبیه و الاشراف و نیز مروج الذهب (9) وی که اشارات و جستارگونه های باقی مانده از آثار بسیار بزرگ و زیاد گم شده یا نابود شده او می باشند، سرشار از دیدگاههای علمی سیاسی هستند.ابن مسکویه و تجارب الامم وی نیز در همین راستاست. (10) عبدالرحمن ابن خلدون (11) که بر پیشتازی مسعودی و محمد بن جریر طبری و نظریه و کتاب تاریخ وی تأکید دارد، (12) خود برجسته ترین نظریه پرداز
گرایش علمی سیاسی نه تنها در جهان اسلام و قدیم یا میانه بوده بلکه تا حدودی در جهان و تا عصر حاضر می باشد.وی علاوه بر فلسفه تاریخ سیاسی دولت ها و انقلاب ها، دارای نظریه های علمی جامعی در روانشناسی سیاسی و انسان شناسی سیاسی، جامعه شناسی سیاسی، جغرافیای سیاسی و سرانجام اقتصاد سیاسی می باشد.علومی که خود اجزای اصلی گرایش علم سیاست محسوب می گردند.
به تناسب شؤون سه گانه سیاست و نقش و کار ویژه آن، می توان علم سیاست را بدین ترتیب شامل ارکان سه گانه علمی سیاسی زیر دانست:
1.علم مهندسی یا معماری سیاسی یعنی شأن تأسیس و ایجاد یا باصطلاح تمکن و استقرار نهادها و هنجارهای سیاسی.
2.علم مدیریت و سامان دهی سیاسی یا شأن راهبردی سیاست و علم سیاست.
3.علم پزشکی و طب سیاسی یا شأن حفاظت، بهداشت، تأمین و درمان (هنجاریهای)سیاست و علم سیاست.