انشا در مورد تصورات ما از گم شدن در جنگل
تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی
انشا در مورد تصور از گم شدن در جنگل
این مطلب شامل دو انشا است :
انشاء یک
مقدمه:تصورات و تخیلات انسان ها گاهی می توانند تبدیل شوند به کابوسی که گویی انسان در آن لحظه با تمام حواس و احساسات خود آن را درک و حس می کند مثل پریدن از یک دره ی عمیق و یا گم شدن در یک جنگل تاریک و ترسناک.
تنه انشاء :با ترس و وحشت قدم هایم را شمرده شمرده روی زمین می گذارم. در حالی که عرق از سر و صورتم می چکد و به سرعت سرم را به اطراف می چرخانم تا مبادا حیوان درنده ایی به سمتم حمله کند به جلو پیش می روم. جنگل در تاریکی فرورفته و درختان سایه افکنده اند و باد هو هو کشان از میان شاخه ها به گوش می رسد.
به هر سمت که نگاه می کنم تنها چیزی که به چشم می خورد درختان سر به فلک کشیده ایی اند که مانند اشباح معلق از این سو به آن سو می روند. ناگهان حس می کنم که چیزی پشت سرم در حال تکان خوردن است در حالی که عرق سرد از ستون فقراتم به پایین می چکد صداها بیشتر می شود. انگار که به من نزدیک تر می شود. زیر لب خدا را صدا می زنم و دستانم را که از ترس می لرزد مشت می کنم و تمام جرئت خود را جمع می کنم تا برگردم و از چیزی که حس می کنم مطمئن شوم. با نام خدا به سرعت بر می گردم و اما چیزی که روبه رویم قرار گرفته موجب تعجب من می شود.
خرگوشی سفید و کوچک که جهش زنان به سمت من می آمد و حرکت من را که دید با ترس ایستاد و خیلی زود پا به فرار گذاشت، ترس چند لحظه پیش با دیدن خرگوش سفید که در آن سیاهی جنگل تضاد جالبی داشت از وجودم رخت بر بست و من هم دوان دوان به دنبال خرگوش رفتم. آنقدر دویدم تا خرگوش در کنار رودخانه ایی زیبا ایستاد و من زمانی که به اطراف نگاه کردم متوجه شدم اینجا برخلاف آن سیاهی پر از نور و روشنایی است و من در حالی که از شدت تابش خورشید دستم را سایبان چشم هایم کرده بودم به طبیعت خدا و به تصور ذهنی خود با لبخند نگاه کردم.
نتیجه گیری: همیشه می توان از سخت ترین شرایط ، زیباترین شرایط خواست. تنها کافی است جرئت پیدا کنید و پیش بروید به قول قدیمی ها مرگ یک بار، شیون هم یک بار.
انشاء دو
مقدمه: تصورات ما انسان ها گاه و بی گاه دست خودمان است که به چه نوع تصراتی برویم و آن را چگونه به پیش ببریم. تصور ما در گم شدن در یک جنگل پر درخت و روشنایی کم و اینکه ممکن است با هر نوع حیوانی روبرو شویم و اینکه چگونه راه نجات خودمان را پیدا کنیم و در لحظه های ترسناک زندگی چگونه لذت ببریم یا اینکه نا امیدی به سرغمان آمده باشد.
متن انشا: من به مدت ده روز است که در جنگل گم شده ام اما هنوز زنده ام و تنها چیزهایی که با خودم قبل و بعد از گم شدن در جنگل داشته ام کوله پشتی و یک عصا است و دیگر هیچ. در آن کوله پشتی یک آب معدنی و مقداری نان بود و چیز دیگری نداشتم در این مدت که در جنگل گم شده ام و هنوز کسی نتوانسته مرا پیدا کند در هر لحظه مرگ را احساس کردم و شاید از خوش شانسی من بود که هنوز این تجربه را احساس نکرده ام و خوشحالم از این خوش شانسی. من در زیر درختان و مکانهای پر از برگ می خوابم تا هیچ حیوانی مرا نبیند این تنها راهی بود که ذهن من رسید من هیچ راهی را برای شناسایی نمی دانم و گاهی اوقات با خودم می گویم کاش چشم هایم راببندم و وقتی بازمیکنم در خانه امن خودم باشم اما نمی شود، یک روز آفتاب بیشتری را دیدم در حالی که در روزهای یگر از آفتاب خبری نیست هر زمان خورشید را می بینم امیدی در دلم جان میگیرد اما اغلب روزها در زیر درختان جنکلی خورشید به ندرت دیده می شود و وقتی خورشید می تواند بری لحظه ایی دیده شود با خودم می گویم چرا امیدی برای پیدا کردن راهم نداشته باشم؟ من هنوز امید دارم که راهم ر پید می کنم هر جند هر روز راههای زیادی را امتحان می کنم اما هنوز راه های زیادی برای ادامه دادن هست، گاهی به این می اندیشم که شاید خانه را هرگز پیدا نکنم اما لاقل می توانم جایی ر پیدا کنم که در آن یک یا چند انسان زندگی می کنند.
نتیجه گیری: امید در زندگی و تصرات ما بسیار مهمو ارزشمند است و زنده بودن در یک جنگل بزرگ فقط با امید ممکن است، این است زنده ماندن چه در تصورات و چه در حیات واقعی