راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۱

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید پایه هشتم صفحه ۸۱

 تحقیق رایگان

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید پایه هشتم صفحه ۸۱

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید پایه هشتم صفحه ۸۱

انشاء شماره یک

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید

مقدمه:چه کسی می گوید که یک قطره در زندگی جایی را نمی گیرد و می توان به راحتی از آن گذر کرد مگر اینطور نیست که همین قطره ها جمع می شوند و از پس آن دریایی شکل می گیرد به عظمت دنیا.

تنه انشاء: از تنش ابرها باران تشکیل می شود و از آن قطره های باران هستند که از آسمان خدا بر زمین نازل می شوند از بین این قطره ها که شادی و خنده در کنار یکدیگر فرود می آمدند یکی از آن ها من بودم که همراه با دوستانم قل می خوردیم و می خندیدیم. اما در این بین ناگهان من از دوستانم جداشدم و بر روی برگ درختی چکیدم و روی برگ نشستم و من با وجودم گرد و خاک را از رویش پاک کردم و برگ نیز در حالی که از تمیزی برق می زد به من لبخند زد و من اینکه توانستم با وجودم وجودش را تمیز کنم بسیار خوشحال شدم اما طولی نکشید که روی برگ لیز خوردم به جوی آبی روی زمین چکیدم. آنجا قطرات زیادی مانند من حضور داشتند و دوباره دوستانی پیدا کردم روان شدیم و در راه با تخته سنگ های زیادی برخورد کردیم. گاهی حیوانی یا پرنده ایی از لب جوب آبی می نوشید و گاهی باد می وزید و جریان آب را تندتر می کرد و گاهی ملایم و آرام روان بودیم تا به رودخانه ایی پرخروش رسیدیم و جوی آب که انشعاب باریکی بود به جریان عریض و محکم رودخانه رسیدیم از میان تخته سنگ ها گذر کردیم و به جنگل رسیدیم و از جنگل عبور کردیم و به کوه رسیدیم و از میان کوه ها گذر کردیم تا در نهایت پشت سد بزرگی متوقف شدیم. از آنجا با خیلی ها دوست شدم و تا کمی که صمیمی شدم و کمی ساکن شدم دریچه را باز کردند و وارد لوله های بزرگ شدم، گذر کردم تا به لوله های کوچک رسیدم و باز هم گذر کردم تا در نهایت از شیر آبی خارج شدم و وارد لیوان آبی گشتم ، پسرک کوچکی با دست هایش دور لیوان را گرفته بود و من را نوشید.. این چرخه ادامه دارد و باز می آید و باز می رود مهم این است که این چرخه می آید و می گذرد و زندگی جریان می یابد و ادامه دارد.

نتیجه گیری: زندگی همین است، از یک جایی شروع می شود گاهی در  این میان ضربه ایی می خوری و گاهی از سر لذت ذوق می کنی. گاهی دیگری را شاد می کنی و گاهی اشک را مهمانش می کنی اما مهم این است که ما انسان ها نیز مانند قطرات باران هستیم به تنهایی شاید آن قدر به چشم نیاییم اما همین که در کنار یکدیگر باشیم قطره ها می شوند دریایی بزرگ به عظمت دنیا، زندگی همین است جریان دارد و می گذرد و مهم این است که در میان چه چیزی را به جا بگذاریم لحظات خوب یا بد.

 

انشاءشماره دو

در یکی از روز های خوب  بهاری همراه دوستانم روی ابرها در حال بازی بودیم ناگهان صدای بلند رعد و برق  به گوش رسید و ابر ها در حال مچاله شدن بودن و من همراه دوستانم از بالای ابرها به پاین سقوط کردیم .  من خیلیدر آن لحظه حس خوب و در کنار حس ترس داشتم وقتی که به زمین رسیدم درون یک رودخانه پر فشار افتادم که همه قطره های اطراف من  هم همراه با من  وارد رودخانه شدن

من در آن لحظه  خیلی ترسیدم اما در کنار آن لذتی وصف ناپذیر داشتم که همراه موج رودخانه در حال بالا و پایین پریدن بودم و مانند سرسره ایی عمل می کرد که ما را از مسیر رودخانه به سمت  پایین می کشید .. کمی بعد باران قطع شد و رودخانه به مرور زمان  آرام تر گرفت و ما با آرامش در مسیر جریان پیدا کردیم و در نهایت وارد یک مزرعه شدیم که با استفاده از من  و دوستانم به محصولات خود را ابیاری  می کردند

و مابه درون خاک منتقل پیدا کردیم  در آنجا چیزهای عجیب و باور نکردنی  دیدیم . در زیر زمین نیز سفره های زیر زمینی وجود داشت  که ما دوباره از طریق این سفره های زیر زمینی  به بالای کوه رسیدیم که به آن و چشمه های معدنی می گویند

و دوباره در فضای ازاد رها شدم که بعد از مدت ها که درون زمین بودم حس تازگی و سر زندگی را دوباره حس کردم ودر نهایت در اثر تابش خورشید تبخیر شدم و دوباره به روی ابر ها باز گشتم که این فرایند که برای من تحولی دوباره بود گردش آب می گویند

 

انشاء شماره سه

هنگامی که از ابری چکیدم  هنوز در جست و جوی نشان امیدبخشی بودم ؛ به زیر پایم که نگاه کردم حس و حال عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت ، دهکده ای سرسبز و زیبا را دیدم که مردم در مزارع مشغول کار بودند قبلا که در شکمم مادرم  خانم ابری بودم از دنیا و اتفاق هایش برایم می گفت . هوا در آسمان سرد بود اما هر اندازه که فاصله ام با زمین کمتر می شد دمای هوا نیز کمتر می شد انگار هوا و زمین باهم متحد شده بودند . من به این هوای مرطوب و گرم عادت نداشتم . کم کم که به یکی از مزارع  نزدیک شدم کوجودات عجیبی را دیدم این موجودات برایم ناآشنا بودند . جانور بزرگی را دیدم  که پوستش قهوه ای رنگ و پشمالو بود . با دیدن این جانور ترسی عمیق وجودم را تسخیر کرد . ناگهان یک چیز غول پیکری با سروصدای هراس انگیز به طرفم آمد ؛ دردی سنگین  تمام بدنم را فرا گرفت . بعد از مدتی چشم هایم را گشودم فضایی با درختان ملامت انگیز و اندوهبارترین جانوران را دیدم . درد شدیدی را حس می کردم اما همزمان به فکر وقتی افتادم که مادرم خانم ابری از دنیا و موجوداتش می گفت ، موجوداتی که به گفته ی مادرم آنها را انسان می نامیدند . مادرم می گفت انسان ها موجودات عجیبی هستند گاهی خوشحال اند ، گاهی غمگین و گاهی نیز خنثی...

خیلی دوست داشتم انسان ها را ببینم .

سرم را تکان دادم صدای عجیبی را شنیدم . این صدا برایم تازگی داشت تا به حال چنین صدایی را نشنیده بودم . دمای هوا در حال تغییر کردن بود از این تغییر دما راضی نبودم . با گرم شدن هوا و آمدن خورشید خانم به طرب آسمان اوج گرفتم . نمی دانم از خورشید خانم مو طلایی متنفر باشم یا خوشحال ... زیرا با رفتنش به زمین آمدم و با برگشتنش به نزد مادرم باز گشتم .

 

انشاء شماره چهار

دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم وکم کم شروع به بارش می کند.

باران مانند اشک های حضرت زینب(س)همچنان میبارد.

ناگهان صدای مهیبی به گوش میرسد.!!! این صدا صدای رعد و برق ها هستند.

باران تندتر و تندتر میشود.همه ی مردم درخیابان به دنبال پناهگاهی میگردند.!

چترهای مردم و بالکن های مغازه ها مانند یک پناهگاهی اند که به مردم درخیابان آغوش بازمیکنند تا مردم زیر این رحمت الهی خیس نشوند.!!!

با گذر زمان خیابان ها خلوت شده وتعداد کمی از انسان ها در خیابان پیدا می شود و باران سرد شده و به تگرگ تبدیل می شود و با شکل و شمایلی خاص مانند سنگ های یخی به زمین فرو میریزند.

-باران باغبانی میشود که به گل و گیاهان و درختان و سبزه ها آب می دهد.

-کشاورزی میشود که به کشاورزان کمک می کند.

-و باران رفتگری خواهدشود که خیابان را تمیز می کند.

-و سقایی میباشد همچون(ابوالفضل<ع>)که به تشنگان آب میرساند.

باران آهسته وآهسته تر می شود.

کم کم رنگین کمان نمایان می شود رفته رفته پر رنگ تر و پر رنگ تر می شود و خیابان ها باز هم رو به شلوغی برمی گردند.

تا چندین ساعتی زمین نم خواهد داشت ولی زمین خشک خواهد شد.

 

انشاء شماره پنج

در دل من شور و هیجانی تازه جان میگیرد .وقتی قطرات باران بروی شیشه ها می نشیند انگار مهمان جدیدی به خانه ما می آید به طوری که با امدنش نشاط و طراوتی که به همراه دارد به خانه ما نیز وارد می شود.

وقتی صدای چک چک باران به گوش می رسد تازه به یاد می اورم که خداوند چه زیبایی های فراوانی آفریده ونعمت های بیکرانی را در اختیار ما قرار داده تا به نهایت از انها استفاده کنیم .

وقتی دانه های بلورین بر روی زمین می افتد ،دل زمین شسته می شود؛ای کاش ما هم همین گونه بودیم . ای کاش با باریدن باران تمام بدیها از دل ما شسته می شد واز بین می رفت .وقتی باران می بارد درختان ،گل ها ،چمن ها جانی دوباره می گیرند گویی دوباره متولد شده اند ،سرشان را به آسمان بلند می گیرند واز خدا به خاطر این نعمت تشکر می کنند .ما انسانها نیز با شنیدن صدای باران با طراوت می شویم واز این نعمت خداوند نهایت استفاده رامی بریم .

 

انشاء شماره شش

من اگر قطره ی بارانی بودم که از ابری به زمین می چکیدم، به رودخانه ای پر آب می رفتم که به قطره های زلال آب می پیوستم یا اینکه مسیرم را چنان متمایل می کردم که در دل گلبرگی تشنه فرو روم و رفع عطشش کنم.

الان که این تصورات را از ذهنم می گذرانم، حس خوبی نسبت به یک قطره ی باران دارم مخصوصا اگر بر دل کویری ببارم و سیرابش کنم. یا در آسمان آلوده شهرها ببارم و پاکیزگی را مهمان آسمان کنم. آنگاه دوست داشتم به قطره های دیگر بپیوندم و قطره ی بزرگی شوم تا عاملی شوم برای رشد گیاهان و درختان زیبای شهر.

آری قطره باران بودن، لذت بخش است. و این لذت آن زمان به اوج خودش می رسد که با صدای بلند رعد و برق، هر لحظه بیشتر و بیشتر شوم و خاک را خیس کنم تا بوی خاک خیس خورده، فضا را معطر کند.

من اگر قطره باران بودم کثیفی ها را از بین می بردم و زندگی را پر از اکسیژن مهر و محبت می کردم و در نهایت با طلوع خورشید در یک روز بهاری، رنگین کمان را میهمان آسمان آبی می کردم. این بود انشای من.

۰

انشا درمورد پروانه ایی هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید پایه هشتم

 تحقیق رایگان

انشا درمورد پروانه ایی هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید پایه هشتم

پایه هشتم صفحه۸۱ پروانه ایی هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید

انشاء شماره یک

پروانه ایی هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید

مقدمه:کورسوی امید می تواند مانند جانی دوباره نفس از دست رفته ایی را بازگرداند و از شوق آن همان نورکم تبدیل شود به خورشید تابان که روشنایی و تابشش یک لحظه هم قطع نمی شود.

تنه انشا: تصور کنید که پروانه ایی هستید که به تازگی از پیله ی خود بیرون آمده اید و چیزی جز تاریکی و سیاهی شب به چشمتان نمی آید و نه قیافه ی خود را دیده اید و نه می دانید در کجا قرار دارید و مقصد و هدف شما چیست اما ناگهان در پس همه ی سیاهی ها یک کورسوی روشنایی می بینید و پران تازه تان رامی گشویید و شتابان اوج می گیرید و با شوق رسیدن به یار پرواز می کنید تا به معبود خود رسید . زمانی که از دور همان روشنایی کم را دیدید امید نیز در دلتان روشن می شود و با تمام امید و آرزو به سمت آن می روید اما هر چه نزدیک تر می شوید احساس خستگی و ناتوانی را از بدن خود خارج می کنید و زمانی که بعد از طی مسافتی که برایتان فرسنگ ها طول کشیده است به مقصد می رسید متوجه ی روشنایی زیاد می شوید. شمعی که مانند ماه تابان تاریکی و ظلمات را روشن نموده و پرده از تاریکی برداشته است که حال به معبود خود رسیده با شادی و شعف فراوان به دور شمع پرواز می کند و از شادی زیاد از این سمت و آن سمت می رود و با دیدن خود در روشنایی بر پرهای خود نگاه می کنم و پرهای رنگارنگ با خال های ریز و درشت که نشان از نقاشی ماهر را یادآور می شود را در زیر هاله ی نور شمع با چشم می کاوم و در حالی که از دیدن زیبایی خود و روشنایی شمع در پوست خود نمی گنجم به سمت شمع می روم تا او را در آغوش بگیرم تا اینگونه شادی خود را به او نشان دهم اما امان از روزی که شمع با شعله ی هرچند کوچکش پرهای لطیف پروانه را بسوزاند. زیرا که شمع کاری را جز سوختن و روشنایی نمی تواند انجام دهد و تنها از غم این درد بزرگ اشک می ریزد و آب می شود و می چکد در حالی که شمع از شوق رسیدن به یار چشم می بندد.

نتیجه گیری:زندگی پر از فراز و نشیب هایی است که روزانه بارها با آن برخورد می کنیم اما زمانی که در زندگی امید گرفتیم باید با تمام دقت و فکر به سمتش برویم اما هرگز با عجله و شتابان نرویم تا که با همان امید در زندگی در میان همه ی تاریکی ها و ناامیدی ها جان بگیریم و در آسمان اوج بگیریم. زیرا که با عجله و شتابان رفتن تنها چیزی که نصیبمان می شود سوختن است و آب شدن در میان همان امید کذایی متوجه ی روشنایی بیشتر می شوید و پرهایتان برای رسیدن به آن جان دوباره می گیرند.

 

انشاء شماره دو

در تاریکی شب با بال های رنگین خود که هر کدام از بال هایم همچون رنگین کمان رنگا های خیره کننده ای بر ان نقش بسته است که در تاریکی شب جلوه های زیباتری پیدا میک ند از این سو به آن سو پرواز می کنم تا به نوری برسم ….

پروانه ها در شب هر کجا که نور کم هم که باشند به آنجا می روند و در آن نور پرواز میکنند همچونمعبودی که انگار بر دور ان می چرخد و معبود خود را طواف میکند …

در همین تاریکی به دنبال یک روشنایی می گشتم شعمی روشن از  دور دیدم که با دیدن نور شمع سریعتر پرواز کردم  تا هر چه زود  تر  به شمع  تا در کنار همان شمع به آرامش برسم اما باید حواسم را جمع کند که مبادا همین شمع که به دنبالش می گردم پر های زیبایم را بسوزاند و مرا به کام مرگ نکشاند ….

با رسیدن به شمع با شادمانی پر زدم و مانند دیوانه ایی به دور شمع پرواز کردم و تا خود خود سپیده ی صبح از شادی زیاد به دور آن رقصیدم و بال های زیبایم را به نمایش گذاشتم  تا که صبح در روشنایی خورشید از آنجا دور شوم تا که شبی دیگر و جستجوی نور شمی دیگر پر زدم و دور شدم .

 

انشاء شماره سه

خورشید به خواب فرو رفته است و ماه در آسمان، کنار ستاره ها مشغول روشنایی زمین است.

از پرواز کردن خسته شدم و بال هایم درد میکنند هیچ جا را نمیبینم به کمی استراحت نیاز دارم، دیگر نای پرواز کردن ندارم.

به زمین افتادم و تمام بدنم درد گرفته است.

از خدا درخواست کمک کردم که یک پسر بچه با شمعی که در دستش بود به من نزدیک شد و مرا از زمین بلند کرد و یک آه کوچک کشید و مرا در کاسه ای که در دستش بود در کنار شمع گذاشت شمع با چهره مغرور آمیزش رو به من می کند و می‌گوید از اینجا برو من از پروانه ها خوشم نمی آید و در حالیکه من از سرما یخ زده ام گرمایش را به سمت دیگری می اندازد به او گفتم تو چه شمع مغروری هستی؟!

این کمک تو به یک پروانه کوچک خسته است که به گرمای تو نیاز دارد؟

اون میگوید اگر من گرمایم را به تو بدهم خودم در این هوای سرد یخ میزنم!!

میخواستی در این هوای سرد به بیرون خانه ات نیایی!!

آنقدر چشم هایم خسته بودند که به خواب عمیقی فرو رفتم و در یک هوای گرم در زیر نور خورشید از خواب بیدار شدم و هر کجا را نگاه کردم آن شمع مغرور را ندیدم!!

زیر پاهایم خیلی گرم شده انگار بر روی یک شعله اجاق گاز دراز کشیده ام؟!!

در زیر پاهایم آن شمع مغرور را دیدم که از گرمای خورشید آب شده بود و در خواست کمک می کرد.

به او گفتم میخواستی در این هوای گرم به بیرون خانه ات نیایی!!

پس هرکس یک زمانی به خواب عمیقی به نام مرگ فرو می رود و فقط خدای یکتا می تواند ما را به زندگی بازگرداند.

 

انشاء شماره چهار

تنهایی امانم را بریده بود و در گوشه ای نشسته بودم و منتظر امدن خورشید زیبا!

ولی مثل اینکه شب تاریک قصد رفتن را نداشت. کلافه بودم!نمی دانستم چه کار کنم؟!

زدم زیر اواز ها ها ها ها نه فایده ای نداشت. اواز نیز حوصله ام را برنمی گرداند. در اوج نا امیدی در باز شد، نوری از لای در وارد اتاق شد، چقد زیبا بوددد!بی اختیار به طرف نور رفتم.واقعا زیبا بود!اما همین که به نزدیکی در رسیدم،در بسته شد.اَه!عجب شانسی دارم. مردی وارد اتاق شد بود و به طرف میز گوشه اتاق رفت. نسبت به او بی توجه بودم،حواسم به نور پشت در بود ،ک ناگهان نوری دیگر اتاق را روشن کرد.به طرف نور برگشتم دیدم که مرد شمعی را روشن کرده بود.چقد شمع زیبایی بود!در ان لحظه تاریک انگار مالکیت خورشید را به من داده بودند. خوشحالیم حدواندازه نداشت. به طرف شمع رفتم.در حال سوختن بود،هر لحظه کوچک و کوچکتر میشد،سلام کردم،او با مهربانی جوابم را داد،صدایش چقدر دلنشین بود!مملو از ارامش!نورش فضای اتاق را پر کرده بود.نور نارنجی رنگ قشنگش! دورش چرخیدم.گفت:چه میکنی پروانه قشنگ؟او مرا قشنگ صدا زد.در پوست خود نمی گنجیدم. گفتم:انقدر خوشحالم که میخواهم ،تاصبح دورت بچرخم.

پرسید:برای چه؟مگر تو تا به حال شمع ندیده ایی؟؟؟

خندیدمو گفتم:چراااا!دیده ام!اما چون تو شب تیره و تاریکم را روشن کردی و ارامش را به شبم برگرداندی،میخواهم تا صبح دورت بچرخمـ....

با ذوق بیشتری ب دور او چرخیدمـ...

—اما...اما میترسم پرهایت بسوزه...

لبخندی زدمو گفتم:اشکالی نداره!مواظبم!

شمع تا صبح اواز خواند و من تا صبح دور او چرخیدم.او با امدن خورشید زیبا خاموش شد و من به خوابی عمیق رفتمـ....

 

انشاء شماره پنج

دیگر آفتاب غروب کرده بود و اثری از نور سرخش در آسمان نبود.مهتاب نورش را در دامان شب گسترده بود و ستارگان که مانند مروارید بر پارچه سیاه شب دوخته شده بودند به من چشمک میزدند. بال های ظریفم دیگر تحمل پرواز نداشتند ،به سختی خودم را به تخته سنگی که در آن نزدیکی بود رساندم و بال هایم را روی آن پهن کردم تا کمی از خستگی شان کاسته شود؛در همین حال نور عجیبی چشم هایم را خیره کرد،گویی یک ستاره از آسمان به زمین افتاده و می درخشد ،سریعا آماده پرواز شدم و با وجود خستگی بال هایم ،خودم را در مدد زمان کوتاهی به چشمه نور رساندم.ماه رخ نقره ای اش را پشت ابر های تیره پنهان کرده بود و جنگل در تاریکی مطلق غرق شده بود ،نور شمع نیمه سوخته قلبم را روشن و نورانی کرد و نور امید به زندگی در وجودم درخشید و حس لطیف آرامش وجود نازکم را نوازش کرد ؛چه دیروز که کرم ابریشمی کوچک بودم و چه حالا که پروانه ای بالغ شده ام هرگز چنین حس دلپذیری را تجربه نکرده بودم.ناگهان باد سیلی محکمی بر گونه ام زد و مرا به خودم آورد .باد شعله های شمع را به لرزه در آورده بود .نگرانی خاموش شدن شمع وجودم را آشفت و حس تلخی در من ایجاد کرد.بال هایم را مانند سدی نفوذ ناپذیر اطراف شعله های رقصان شمع گرفتم تا در برابر باد هولناک از آن محافظت کنم و باد بیرحم شمع درخشانم را نکشد؛آنقدر نگران خاموشی شمع بودم که متوجه نشدم بال هایم کی آتش گرفت و در آتش سوخت...چند لحظه آرامش کنار شمع بودن عالی ترین حس زندگی ام بود که تا آخرین لحظه برای دفاع از این حس دلپذیر کوشیدم و در این راه جانم را فدا کردم...

 

انشاء شماره شش

هوا بسیار سرد بود و تاریک حسابی ترسیده بودم تا چند دقیقه پیش خودم را از دست چند خفاش زشت به زور نجات داده بودم پرهایم آسیب دیده تمام بدنم درد میکند برای فرار کردن از حیوانات ترسناک بیرون خودم را در یک کانال کوچک و تاریک پنهان کرده بودم ساعت هاست در حال حرکتم ولی جز تاریکی چیزی نمی بینم دیگرنا امید و خسته شده ام کمی جلو تر را نگاه کردم انگار یک روشنی بود خوشحال شدم تمام درد و خستگی هایم را فرا موش کردم به سرعت به سمت روشنی حرکت کردم شمعی بود که نمیدانم چطوری در این جای تاریک و سرد که کسی در این جا زندگی نمی کند ونمی آید روشن شده بود

 

با خودم فکر کردم که این یک معجزه است ظرفی که شمع داخلش بود را با سختی به جلو حرکت دادم چند دقیقه بعد دوباره از دور یک روشنی خیلی بزرگتر دیدم با شوق زیاد حرکتم را به جلو ادامه دادم از صحنه ای که رو به رویم دیدم دهانم باز مانده بود رود خانه ای پر از اب و درختان پر از میوه از خوشحالی دوره خودم می چرخیدم دیگر از حیوانات ترسناک خبری نبود!

 

انشاء شماره هفت

درنومیدی بسی امیداست

پایان شب سیه سپید است

دریکی از روز ها که هوا ابری و طوفانی بود من روی شاخه درختی نشسته بودم وبه فکر رفته بودم .

ناگهان باد شدیدی وزید و مرا به این طرف و انطرف پرت کرد ، گیج شده بودم نمیتوانستم خودم را کنترل کنم از سویی دیگر هوا مه

آلود بود و نمی توانستم جایی را ببینم سرم داش گیج میرفت نامید شدم و خود به باد سپردم.

وقتی چشمانم را باز کردم دیدم نوری از دور دست دیده میشد توجهم را جلب کرد هر طور که بود خود را به انجا رساندم.

دیدم کلبه ایی ست کوچک خانواده ایی فقیر که زندگیشان را با نور شمع روشن نگه داشته بودند چند دوری به دور شمع زدم و در گوشه ایی خواببیدم.

۰

انشا درمورد اینترنت موضوع آزاد

 تحقیق رایگان

انشا درمورد اینترنت موضوع آزاد

انشای آزاد اینترنت

انشاء شماره یک

انشا زیبا با موضوع اینترنت

مقدمه:زندگی روز به روز رو به پیشرفت است و تکنولوژی تمام محیط اطراف ما را در برگرفته است. اینترنت یکی از عوامل مهم و پر نقش در این پیشرفت است به گونه ایی که در نبود آن خیلی از این پیشرفت ها ناممکن و غیرممکن به حساب می آمد.

تنه انشاء: خیلی از فعالیت ها ی علمی و پژوهشی که روزانه انجام می گیرد و خیلی از اختراعات و اکتشافات که در روز ثبت می شود و یا گفت و گوهایی که در تلگرام و اینستاگرام صورت می گیرد بدون اینترنت غیرممکن است. اینترنت به نوبه ی خود یکی از مهم ترین وسیله های ارتباطات امروز به حساب می آید و بسیاری از مردم بدون آن حتی زندگی برایشان سخت می شود. اما در این بین بسیاری از انسان ها نحوه ی درست استفاده کردن از آن را نمی دانند و به جای استفاده ی درست دست به استفاده های غلط می زنند و از طریق آن برای خیلی از مردم مشکلات ایجاد می شوند. سالانه دزدی و جنایت های زیادی از طریق اینترنت صورت می گیرد اما از آن جایی که هر چیزی در زندگی در کنار فوایدی که دارد مضراتی را نیز در خود جا داده است ما  باید سعی در کم کردن مضرات آن داشته باشیم و فواید آن را بیشتر و بالاتر ببریم تا به وسیله ی اینترنت که وسیله ی ارتباطی پراستفاده در این روزها و در این عصر است به پیشرفت کشور و تکنولوژی و آسان شدن زندگی خود بپردازیم و از همان کودکی به فرزندانمان نحوه ی استفاده از آن و درست استفاده کردن از آن را آموزش دهیم تا مبادا دودی باشند و در چشم خود بروند و نادانسته و از سر ناآگاهی با استفاده ی نادرست از اینترنت موجب ضرر رساندن به خود و کشور خود شوند.

نتیجه گیری:همان طور که گفته شد اینترنت یکی از راه های ارتباطی پراستفاده و پر فایده در امروزه به شمار می رود و همان طور که فوایدی دارد مضراتی را نیز در خود جا داده است. مهم این است که بتوانیم از فواید آن به درستی استفاده کنیم و دست در دست همدیگر دهیم و موجب آبادی و پیشرفت کشور خود شویم. به امید روزی که ایرانیان عزیزمان هرگز در مقابل دیگران سر خم نکنند و کودکان امروز فردایی بهتر بر آن رغم زنند.

 

انشاء شماره دو

اینترنت دنیای بسیار بزرگی است دنیایی که همه افراد به آن دسترسی داشته و دوست دارند کارهایی که خودشان دوست دارند را انجام دهند افراد دیگری هم هستند که می خواهند از وقت ، پول و نام و نام خانوادگی دیگران استفاده کنند و کارهایی که خودشان دوست دارند را انجام دهند البته اینترنت کاربرد های فروانی دارد و برای  انسان ها دنیایی مجازی را به وجود آورده مثلا ما در اینترنت می توانیم با دوستانی که از ما دور شده اند یا در مسافرت هستند تماس تصویری برقرار کنیم یا می توانیم خیلی راحت  و در زمان کوتاه خرید های مان را انجام دهیم  هم چنین می توانیم فیلم های آموزشی زیاد و جالبی را در اینترنت پیدا کنیم و خیلی چیز های دیگر با تمام این خصوصیات مفید و جالب در هنگام استفاده از اینترنت باید مراقب باشیم چون در کنار افراد مهربانی که خدمات به ما ارائه می دهند افرادی هستند که دست به کلاهبرداری های اینترنتی میزنند و به اطلاعات شخصی و خصوصی ما دست می یابند. با تمام این حرف ها اینترنت می تواند باعث راحتی و سرعت زندگی روزمره ما شود به شرطی که نحوه ی استفاده صحیح از آن را آموزش ببینیم.

 

انشاء شماره سه

موضوع انشا: اینترنت چیست؟

بانام و یاد خدا انشای خود را آغاز می کنم. معلم به ما گفت در مورد اینترنت بنویسیم. من از اینترنت خیلی سرم می شود و در خانه مان اینترنت پرسرعت داریم.

اینترنت کاربرد های بسیار بسیار بسیار فراوانی دارد. مامان ,بابا, برادر و خواهر من از اینترنت خیلی استفاده می کنند. هر وقت برادرم پای اینترنت می نشیند همه اش مواظب است کسی به کامپیوتر نزدیک نشود و خیلی خیلی به حریم خصوصی اعتقاد دارد. هیچ وقت به من یاد نمی دهد که چه کار می کند، می گوید بزرگ می شوی یاد می گیری.

خواهرم همه اش به سایت های مختلف سر می زند و موقعی که پشت کامپیوتر می نشیند که تحقیقات دانشگاهی اش را انجام دهد یه حرف هایی می زند که نمی شود در انشا نوشت اما همه اش به سرعت اینترنت مربوط می شود.

ما اینترنت پرسرعت داریم ولی هر وقت می خواهم به سایت باشگاه مورد علاقه ام سربزنم باید مدتها صبر کنم، آخر پشت سر هم پیغام خطا می دهد برادرم می گوید مربوط به سرعت است و با چراغ نفتی کار می کند.

من نمی دانم حالا که برق آمده چرا کاری نمی کنند اینترنت هم برقی شود.

خواهرم می گوید کابل با کشتی قطع شده و دارند تعمیر می کنند. کاش این کشتی ها می فهمیدند ما کار داریم قبض آب،برق، گاز تلفن و … باید اینترنتی پرداخت شود. دانشگاه ها اینترنتی ثبت نام می کنند و تازگی هر کاری می خواهی بکنی می گن از طریق سایتمان اقدام کنید، اما نمی شود.

این بود انشای من.

انشا پایه هشتم تصویر نویسی دو عکس صفحه 84

 تحقیق رایگان

انشا پایه هشتم تصویر نویسی دو عکس صفحه 84

انشا پایه هشتم تصویر نویسی دو عکس صفحه

تصویرنویسی:به دو تصویر دقت کنید و  به تفاوت آن ها بیندیشید و درباره ی آن به صورت جداگانه توصیف کنید به گونه ایی که در کلاس دوستانتان از توصیف شما متوجه ی تصویر موردنظر شوند.

انشاء شماره یک

۱-تصویر شماره اول

گله ی گوسفند ها با همراهی سگ گله که جلودار گله است در بیابان بی آب و علف با رهبری صاحبان خود که سوار بر اسب ها، یکی نوزاد کوچکش را به کول خود بسته است. دونفر دیگر او را در آغوش گرفته و مردی که با لباس بختیاری خود و اسلحه ی آویزان بر دوش خود جلو دار و رهبری کل کاروان را بر عهده گرفته تا در صورت خطر و حمله ی گرگ ها و دزدان از کاروان و گله ی خود محافظت کند و اما این کاروان به قصد سفر یا مهاجرت با کوچ و بار و بندیل خود از میان دشت و بیابان و کوه گذر می کنند و تمام سختی های راه را برای مقصد خود به جان می خرند.

 

تصویر شماره۲

اما تصویر شماره دوم دو زن سوار بر اسب را نشان می دهد که لباس های زیبا و خوش رنگی را بر تن کرده اند و هر کدام فرزند خود را در آغوش گرفته اند و مرد به همراه پسر بزرگ خود که در آینده جایگزین مرد خانواده می شود به همراه پدر خود جلودار راه می رود و بار و بندیل خود را به همراه اسب و خر و بز و گوسفند و بره ی خود با خود همراه نموده اند و به قصد سفر یا مهاجرت در کادر تصویر کوچ می کنند.

 

انشاء شماره دو

۱-تصویر شماره اول (تابستان)

تابستان سوزان فرا رسیده است و باری دیگر عشایر مجبور به کوچ به ییلاق شده اند . این گرما برای افراد قبیله غیر قابل تحمل است و همه را کسل کرده است . اسب ها تشنه اند و دیگر نای راه رفتن را ندارند .

بز ها و حیوانات دیگر از شدت خستگی نمی توانند جلوتر از قبیله حرکت کنند . این گرما حتی مرد پر ابهت قبیله را نیز آزار می دهد . اما ذره ای از ابهتش را کم نمی کند . این پوست سیاه رنگ و سوخته ی مردم قبیله ثمر تابستان های گرم در بیابان ها است .

مرد نمدی به سر سیاه پوشیده است و غافل از اینکه این لباس های سیاه باعث جذب گرمای بیشتری می شود . مرد برای اطمینان بیشتر تفنگی برای محافظت از قبیله همراه خود دارد.

 

تصویر دوم (زمستان)

فصل زمستان فرا رسیده است و عشایر باری دیگر در حال کوچ کردن به قشلاق هستند . طبیعت جامه ی سفید به تن کرده است .گوسفندان و بز های قبیله نیز با طبیعت یکدست شده اند و جلوتر از قبیله حرکت می کنند .

مرد قبیله جامه ی سفید پوشیده است و بااستوار و ابهت گوسفندان و بزها را کنترل می کند همچنین از خانواده اش محافظت می کند . اسب ها شاد و سرحال هستند و برای رسیدن بهار لحظه شماری می کنند .

پسر کوچک قبیله نیز ابهت را از پدرش به ارث برده است زیرا از همین کودکی احساس مسئولیت می کند و پا به پای پدرش برای محافظت از خانواده تلاش می کند . نوزاد نیز با خوشحالی بقیه خوشحال است و با کوبیدن دستانش به هم تلاش می کند خوشحالی خود را نشان دهد .

گل های روی لباس محلی زنان دست به دست طبیعت داده اند و سفید پوش شده اند . در گوشه ای دیگر تعدادی اسب در حال حمل مقداری وسایل هستند و مرد چوبی را برای هدایت گوسفندان و بزها به دست گرفته است.

 

۰

انشای مقایسه قلم با خون شهید، با اسلحه، با درخت پایه هشتم

 تحقیق رایگان

انشای مقایسه قلم با خون شهید، با اسلحه، با درخت پایه هشتم

انشای مقایسه قلم با خون شهید با اسلحه با درخت

این مطلب شامل چهار انشاء است

انشاء شماره  یک

انشای مقایسه قلم با خون شهید

مقدمه:دنیا پر است از مقایسات و تفاوت هایی که هر انسانی می تواند از آن مطلع شود اما یکی از بزرگ ترین نگرشی که انسان می تواند بر این تفاوت ها داشته باشد لازم و ملزوم بودن آن ها به یکدیگر است زیرا اگر لازم نبود ملزومی وجود نداشت.

تنه انشا: همیشه که نباید با صدای بلند سخن گفت ، گاهی تنها چشم ها گواه هر آنچه که در درونت می گذرد می باشد. گاهی یک قلم می تواند سرگذشت باشد می تواند نجات بخش باشد و یا نوشته هایش یک تنه به مبارزه با فساد و دشمنی و تلخی ها برود گاهی زبان سخن یا آنچه که با قلم نوشته می شود می تواند برنده باشد، برنده تر از شمشیر و نیزه. خون شهید هم مانند جوهری آتشین می تواند شتابان به کمک قلم بیاید. می تواند جوهر شود همان جوهری که ریخته شد تا مبادا دشمن به خاک او، به حق او و به وجود او تجاوز کند و همچون رودخانه ایی روان شد تا قلم با کمک او حرف های نگفته ی شهید را با جوهر وجودیش بنویسد تا آیندگان از حرف های ناگفته اش با خبر شوند قلم گاهی می تواند با زبان تند و تیزش مانند اسلحه ایی کشنده باشد و قلب آدم های نادرست را نشانه گیری کند و با تمام وجود در وجودشان رسوخ کرده و قلبشان را متلاشی کند و گاهی می تواند مانند نهالی جوان کاشته شود و با بال و پرگرفتن ریشه هایش قوی تر شود و روز به روز تبدیل به درختی تنومند شود. درختی که می تواند پرفایده باشد و زیبا. اما اگر به صورت مجزا به این موضوع ها دقت کنیم در می آبیم که هر کدام از آن ها چه قلم و چه خون شهید و چه اسلحه و چه درخت می توانند به خودی خود نقشی بسیار مهم در زندگی ما ایفا کنند. قلم تنها می نویسد اما شهید با خون خود پیش قدم می شود و اسلحه وسیله ایی است که از بین می برد و درخت چیزی است که حیات می بخشد این موضوعات با اینکه بسیار حائز اهمیت هستند اما از هم جدانشدنی می باشند و مانند زنجیری دنباله روی یکدیگر می باشد. این طبیعت زندگی است و نمی توان با طبیعت جنگید.

نتیجه گیری:هر چیزی که در این دنیا وجود دارد علت و معلول همدیگرند. یعنی تا علتی نباشد معلولی نیز وجود ندارد و همه ی اجزای دنیا و جهان مانند زنجیری با تمام تفاوت های ذاتی با هم پیوسته اند و دنباله روی همدیگر می باشند.

 

انشاء  شماره دو

در روز جمعه ی زمستانی سال که هوا آرام و قرار ندارد و دل پرش را با بارش باران سبک میکند، در بالکن اتاق چشمانم را به کوچه و درختان خیس شده از  بلورهای اشک آلود ابرهای زمستانی اما بهارگونه میدوزم و ذهنم به سخنان پدر و سالیانی که درآن حضور نداشتم پر میکشد...

به آرامی بر میگردم و نگاهی به دیوار اتاقم که باعکس قهرمانانِ قهرمان زندگی ام،پدرم، زینت داده شده است می اندازم. بوی نم باران و صدای چیک و چیک آن ،همراه تاریکی شب آرامش فضا را بیشتر میکند. باز هم صدای پدر اکو وار در سرم تکرار میشود: +خون،شهید،غیرت،میهن...

ناگهان چیزی باعث میشود چیزی باعث میشود چشمانم را ناخود آگاه باز کنم. مینشینم و به میز زل میزنم. نگاهم به قلم  کنارِ دفتر خاطراتِ زمان جنگ پدر، کہ جلد نسبتا کهنه ای دارد می افتد...

دفتر خاطرات را بر میدارم و به آرامی باز میکنم. موضوع خاطره ی آن روز نظرن را به خود جلب میکند. ابروهایم از شدت تعجب بالا میروند، چشمانم  را دقیق تر میکنم:

+(قلم حاجی)

.امروز یکی از آن روز های بارانی است. هوا فوق معنوی و حس و حال بچه های گردان عمار هم فوق عرفان. خداروشکر عملیات دیشب به خوبی و خوشی به پایان رسید.

موفقیت این عملیات را اول مدیون خدا و اهل بیت( ع) و بعد غیرت و رشادت بچه های تیپ و قلم حاج احمد هستیم. بچه ها به شوخی اسم قلم حاجی را قناسه گذاشتند.چراکه یا نقشه های خیلی خوب مغز دشمن را مانند قناسه نشانه میگیرد...

و باز هم پدر خاطراتش را با جمله ی همیشگی به پایان رساند..خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما ..آمین...

دفتر و چشمانم را باهم میبندم.. قلم کنار دفتر را در دست میگیرم و آن را لمس میکنم و ذهنم را وادار به تفکر میکنم...

آری،قلم،خون،شهید،غیرت،اسلحه...ذهنم را به شهدای جوانی همچون شهید حسین علم الهدی که از قلم خود گذشتند و با خون خود امنیت را برای این مرز و بوم برقرار کردندتا شهدای معاصر که با قلم خود جنگیدند ،تا جایی که دشمنان تحمل  نداشتند و با ریختن خونشان به خیال خام خود راهشان را بستند شهدایی همچون احمدی روشن،شهریاری ،و دیگر شهدای راه اسلام،میرسانم...

حیفم آمد راه رفته ی ذهنم راباقلم بر دفترم پیاده نکنم.

یادم آمد ... هان!قلم،شهید،اسلحه. از کجا به کجا رسیدم!؟ احساس میکنم قلم در دستم سنگینی میکند. شانه هایم میلرزد، توان نوشتن ندارم،!این سنگینی از چیست؟!!

احساس مسئولیت یا احساساتی شدن؟؟؟  من چه؟ چکار کردم برای ادامه ی راهشان؟ چه میتوانم بکنم در روزگاری که از هر طرف بنگری هنوز هم اسلحه جوابگو نیست؟

پدر میگوید :+((انگار همین دیروز بود که گفتند خرمشهر را خدا آزاد کرد...))

آن زمان خون ریخته شد ،با اسلحه،سال های سال گذشت بازهم شنیدیم از سردارمان که گفت:-((اسلام پیروز شد و دشمن نابود))

اما هنوز هم صدای خمپاره هست..بوی خون هنوز هم آزار دهنده است.

کِی به پایان میرسد صدای تیر و بوی خون؟!خُب شاید تا ظهور حضرتش باشد که قطعا همین است...

مگر میشود دست روی دست گذاشت و گفت آقا بیا؟بگویم نشسته ام تا بیایی؟

نه! من ایستاده ام...ایستاده ام و در تکاپو. در تکاپوی جنگی که از آغاز دنیا شروع شده است و قرار است با ظهور حضرت به پایان رسد.

جنگی که از همان آغاز قلم بود و اسلحه و خون...هرسه در کنار هم..اما امروز شاید رنگ قلم کمی بیشتر شده باشد، چراکه خدعه و نیرنگ ها پررنگ تر شده اند...پس بنویس قلم من. بنویس و آماده شو برای جهادی که بر دوش من و توست .برای جنگ نرم و دیگر جنگ ها...

با صدای زنگ بیدار باش ساعت پاتختی ام که به گوش میرسد به خود می آیم... خوابم نگرفت و ساعت مدرسه رسید باید سر کلاس حاضر باشم .. آخر اینجا سنگر من و توست قلم برای جنگ نرمی که در پیش داریم

 

انشاء شماره سه

مقایسه مرکب قلم عالم با خون شهید

نه تنها وزن و قدر اعمال عالم با عبادات عابد در میزان عدل قیامت یکسان نیست بلکه از احادیث برمی آید که این تفاوت بین علماء و شهداء نیز وجود دارد و روایات برتری عمل عالم را نسبت به فداکاری شهید با تعبیری بسیار لطیف بیان نموده است.

عالم و مجاهد هر دو خدمتگذار شرع مقدسند و هدفشان اعلاء کلمه توحید و حق و گسترش پاکی و فضیلت است با این تفاوت که عالم در جبهه درون می جنگد و با شکر و کفر مبارزه می کند و مجاهد در جبهه برون می جنگد و با مشرکین و کفار نبرد می نماید.

عالم و مجاهد هر دو برای سعادت انسانها تلاش می کنند.عالم می کوشد تا ضلالت و گمراهی و انحراف را براندازد، بیماریهای اعتقادی و اخلاقی را درمان نماید مردم را مؤمن بار آورد، و پیوند دوستی و برادری را بین آنان استوار نماید.

مجاهد می کوشد تا گمراه و منحرف را از میان بردارد افراد معاند و غیر قابل اصلاح را که عضو فاسد اجتماعند از پیکر جامعه قطع نماید و مردم را از شر آنان رهائی بخشد، وسیله کار عالم قلم و زبان است و وسیله کار مجاهد سلاح گرم و سرد.

عن علی علیه السلام قال: السیف فاتق والدین اتق فالدین یأمر بالمعروف و السیف ینهی عن المنکر.

علی علیه السلام فرمود: شمشیر عامل انفصال و جدائی است و دین عامل اتصال و پیوستگی پس دین امر بمعروف می نماید و شمشیر نهی از منکر.(۹۱)

عالم با مرکبی که در نیش قلم دارد می جنگد مطالب استدلالی خود را در صفحات اوراق می نویسد و دشمن را با منطق علمی شکست می دهد و مجاهد با خونی که در عروقش می گردد صفحه میدان جنگ را رنگین می کند و دشمن متجاوز را در هم میشکند.

روز جزا این دو سلاح گرانقدر را با هم می سنجند تا آنکه قدر و وزنش بیشتر است معلوم شود.

قال ابوعبدالله علیه السلام: اذا کان یوم القیامة جمع الله عز و جل الناس فی صعید واحد و وضعت الموازین فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء.(۹۲)

امام صادق علیه السلام فرمود: چون روز قیامت فرا رسد خداوند عز و جل خلق اولین و آخرین را در یک سرزمینی گرد می آورد، ترازوها برقرار می گردد خون شهیدان با مرکب قلم علما سنجیده می شود و این نتیجه بدست می آید که مداد علما از خون شهیدان سنگین تر است.(۹۳)

قال علی علیه السلام فی مدح من اثنی علیهم: هجم بهم العلم علی حقایق الایمان و باشروا ارواح الیقین فاستسهلوا ما استوعر المشرفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی اولئک خلفاء الله فی ارضه و الدعاة الی دینه آه آه شوقا الی رؤیتها.

حضرت علی علیه السلام در مدح جماعتی فرماید: از پی هم می آیند کسانی که ایشان را علم و آگاهی بحقایق ایمان و ادراک معارج یقین است و آسان گرفتند آنچه را دنیاپرستان مشکل شمردند و مأنوس شدند آنچه را که جاهلان وحشت داشتند از آن و مصاحبت کردند در دنیا با بدنامها ولی ارواحشان از علایق دنیا جسته و رها گشته و با ملکوت خدا پیوسته بودند ایشانند خلیفه های خدا در زمین و دعوت کنندگان مردم بسوی دین خدا آه آه چه بسیار شوق دارم دیدار ایشان را.(۹۴)

لا یستفز خدع الدنیا العالم. العالم لا یدحش عند البلاء الحازم.

مرد دانا را خدعه و مکر دنیا فریب ندهد و از بلا و گرفتاریها وحشت نکند.(۹۵)

یستدل علی علم الرجل بقلة کلامه و علی مروته بجزیل انعامه.

قلت کلام و پرحرف نبودن علامت دانش مرد و عطا و بخشش علامت مروت مرد است.(۹۶)

 

انشاء چهار

خون شهدا, فرهنگ شهدا

توصیف خون شهدا با هیچ چیزی ممکن نیست, جز یکتای بی همتا و ائمه اطهار و افرادی که اهل فداکاری و ایثار در راه خدا هستند و نماد معلوم, نه خون خدا که بهای خون خداست بهایی که در هر بازار معرفتی ارزش و منزلت خود را به معرض نمایش می گذارد و در خرید هر جانی قدرت دادن قیمت را ناخودآگاه در دل عموم قرار می دهد و این مهم بدین سان است که چشمه از سرچشمه ی اصلی گرفته شده و آنچه که از اصل باشد, بی شک خصوصیات اصیل و مقدسی را دربر دارد

توصیف خون شهدا با هیچ چیزی ممکن نیست، جز یکتای بی‌همتا و ائمه اطهار و افرادی که اهل فداکاری و ایثار در راه خدا هستند و نماد معلوم، نه خون خدا که بهای خون خداست.

بهایی که در هر بازار معرفتی ارزش و منزلت خود را به معرض نمایش می‌گذارد و در خرید هر جانی قدرت دادن قیمت را ناخودآگاه در دل عموم قرار می‌دهد. و این مهم بدین سان است که چشمه از سرچشمه‌ی اصلی گرفته شده و آنچه که از اصل باشد، بی‌شک خصوصیات اصیل و مقدسی را دربر دارد.

ما انسانها بعد از قرنهایی که پشت سر گذاشته‌ایم و هر کدام حکایت از فراز و فرودهای زندگی اجتماعی زمان خاص خود بوده است؛ هنوز هم معتقد به این اصل هستیم که آرمانهای وطن ایران به عنوان یک ارزش ماندگار و محفوظ مدنظر هستند و در ترقی و تعالی این آرمانهای نمادین در کندوکاو و تلاش مضاعف هستیم. پس آنچه ما را یاری می‌کند تا قدم در فرهنگ شهدا گذاشته و ارزش خون شهدا را وارسی کنیم، همان خون شهداست که به عنوان یک فرهنگ مقدس در جامعه‌ی ایران ابراز وجود می‌کند.

شهید در فرهنگ نفیس قرآنی مقامی بس گرامی و گرانبها دارد و بر زنده بودن شهید و مقام شامخی که در آسمانها کسب می‌کند، تأکید مؤکد شده است. شهید کسی است که به تعبیری ساده و سلیس بخاطر آرامش و حفظ و استقلال و هم‌نوایی و وحدت وطن پا در عرصه‌ی جنگ می‌گذارد و خود می‌داند که ارزش جان دادن بخاطر وطن و ارزشهای اسلامی وطن چقدر مهم و حیات بخش است.

شهید کسی است که در اوج سادگی قله‌های غرور و تفاخر را یکی پس از دیگری فتح می‌کند و بر قله‌ی رفیع استقامت و پایداری با نگاهی عاشقانه با معشوق خود به سخن می‌پردازد. شهید کسی است که دل از کانون گرم خانواده و نگاه شیرین بچه خود می‌کند و خود را واجبی عینی در عرصه‌ی دفاع از میهن می‌بیند.

شهید کسی است که جان را بس شیرین و نه تلخ در کام میدان مین می‌برد تا به ارزش معنوی جامعه و خویش بیفزاید. شهید کسی است که با آشتی خون خود با خاک؛ سجاده‌ای بنام ایثار را به اندازه‌ی دنیای هستی و نه دنیای نیستی را، برای خواندن نماز در خاستگاه پهن می‌نماید.

شهید کسی است که باید خلقیات و ویژگیهای مثبت آن را در چهره‌ی دشت آکنده از شقایق جستجو کرد. شهید کسی است که باید مقام بلند آن را از کوههای شاخ شمیران و حاج عمران پیدا کرد. شهید کسی است که در پشت خاکریز، مناجات با فرهنگ شهادت را با لهجه‌ی خودمونی به خدا می‌گوید.

شهید کسی است که تحجد را با شبی مشحون از ستاره و یکتایی بنام ماه به صبح می‌رساند و با زبان دل به خدا می‌گوید:«اندکی صبر سحر نزدیک است». «این را صورت ماه به من می‌گوید». شهید شلوغ گاهی است که تنها با خلوتگاه دوست صمیمی است. شهید کسی است که به دنبال چشم روز است تا که در چشمانش آرامی ابدی گیرد.

شهید کسی است که خوب می‌داند، دنیای اهل دنیا فانی است و خوب می‌داند که دل زلال خویش را بایستی با کوله‌باری ناخسته در جاده‌ی دنیای آخرت سوق داد. شهید کسی است که همیشه به آغاز وفادار است و نه به پایان.