راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه در مورد تهی پای رفتن به از کفش تنگ» ثبت شده است

۰

بازنویسی ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ پایه دهم

 تحقیق رایگان

بازنویسی ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ پایه دهم

پایه دهم صفحه ۱۲۲ مثل نویسی تهی پای رفتن به از کفش تنگ

انشاء شماره یک

مثل نویسی پایه دهم با موضوع تهی پای رفتن به از کفش تنگ

مقدمه:دست خالی و پای پیاده در بعضی موارد بهتر است از حال بد و جان پر درد.

تنه انشا: مردی بود که از دار دنیا  تنها یک اسب داشت و یک خانه ی کلنگی، با همان اسب کار می کرد و خرج زندگیش را در می آورد. بعد از مدتی کفش هایش پاره شدند و انگشت های پایش از کفش بیرون زد، مرد اهمیتی به این موضوع نداد. اما هر که از روبه رویش می گذشت به او می گفت که چرا انگشت های پایت بیرون زده است، کفشی نو بخر. اما مرد اهمیتی نمی داد تا اینکه کفش بیشتر پاره شد و بیشتر پای مرد بیرون زد . همه به او می خندیدند و می گفتند که پای برهنه راه بروی بهتر  است از این کفش پاره. مرد که دیگر ناگذیر شده بود به فکر چاره ایی افتاد و تصمیم گرفت کمی از پول هایش را که کنار گذاشته بود بردارد و به بازار رفت تا کفشی نو برای خود  بخرد. به حجره ی کفش فروشی رفت و از میان کفش ها، کفشی را انتخاب کرد و پوشید و بسیار به دلش نشست. پول را داد و کفش را گرفت. روز اول که کفش را پوشید احساس کرد که کمی کفش تنگ است اما با خود گفت حتما جا باز می کند کمی پایش تاول زد. اما اهمیتی نداد. روز دوم پایش بیشتر زخم شد، به طوری که دیگر نمی توانست آن وضع را تحمل کند. فریاد زنان کفش را از پای درآورد و گفت تهی پای رفتن به از کفش تنگ.

نتیجه گیری:شاید ما در شرایطی قرار بگیریم که ناشکری کنیم اما کمی که بگذرد و شرایط عوض شود می فهمیم شرایط قبل که آنقدر از آن می نالیدیم خیلی بهتر از شرایط جدید می باشد.

 

انشاء شماره دو

– یعنی راه رفتن با پای برهنه و بی کفشی بهتر از پوشیدن کفشی که به اندازه پا نباشد و کوچک باشد و پوشندن آن زحمت دارد.

– تنها نشینی بهتر از نشستن با انسان های نادان و نا اهروزی روزگاری پسر نوجوان در شهری زندگی می‌کرد او خیلی پاهای بزرگ و پهنی داشت، وقتی کفش در پا میکرد بزرگی پا ها چند برابر می شد و باعث می شد دوستانش او را به تمسخر و خنده بگیرند او هر روز که به مدرسه می رفت دغدغه کفش های بزرگ خود را داشت که احیاناً دوستانش او را دوباره مسخره نکنند او روزی تصمیم گرفت یک کفش با چند شماره کوچکتر از پای خودش خریداری کند تا از پاهای بزرگ و پهن خود خلاص شود، به مغازه کفش فروشی محله رفت و یک کفش با چند شماره کوچکتر برای خود خرید.

فردا آن روز: پسر نوجوان که می خواست به مدرسه برود کفش تنگ و کوچک را با زحمت فراوان پوشید، در لحظه اول از کوچک و جم و جور شدن پاهایش خیلی خوشحال شد ولی بعد از مدتی حس خیلی بد از تنگی کفش خود داشت، اما جم و جور شدن پا را ترجیح به‌راحتی داد و راهی مدرسه شد بعد از مدتی پیاده‌روی به سمت مدرسه از درد و فشاری که کفش به‌پای او وارد می‌کرد ناله می‌کرد و می‌گفت این درد پا کی خوب میشِ خدا …

اما با همان وضعیت دوست نداشت دوباره کفش‌های بزرگ و راحت خود را بپوشد، وقتی به مدرسه رسید به دلیل تنگی کفش و درد پا نه نمی‌توانست با دوستانش بازی کند و نه در سر کلاس صحبت‌های معلم را متوجه شود…

گذشت و گذشت تا صدای زنگ آخر مدرسه به گوشش رسید… او آرزو می‌کرد هر چه سریع‌تر به خانه برسد… از طرفی خستگی بعد درس و مدرسه و از طرفی دیگر درد پا، حاصل تنگ بودن کفش، او را بیچاره کرده بود…

جلوی درب مدرسه دیگر تحملش تمام شد و کفش‌هایش را درآورد آهی کشید … ( ای خدا خلاص شدم از این درد پا ) و کفش‌هایش به سطل زباله دم مدرسه انداخت و گفت …” تهی پای رفتن به از کفش تنگ ” و راهی خانه شد…

 

انشاء شماره سه

دیدی تحمل کفشی که پای آدم را می زند چه عذابیست؟معمولا" این مشکل در مورد کفش های نویی است که برای مراسمی تهیه شده اند.زخم حاصله و ساییدگی دوباره آن با کفش را هم حتما" تجربه کرده ای..تجربه ای که می تواند تمام لحظات شاد را به نابودی بکشد.مشکل وقتی است که به هر دلیلی مجبور باشی دوباره و برای ساعات متمادی از این کفش استفاده کنی.کفشی که در پشت ویترین و پس شیشه فریبنده بود، حال در پای تو عذاب مجسم است.هنگامی که کفش مورد نظر تنها پاپوشت باشد، مصیبت دو چندان می شود.چاره ای نیست.رستم است و همین یک دست اسلحه!بالاخره یک جوری با هم کنار میایین، البته با درد و عذاب!

گاهی کفشهای مناسب دیگری هم داری، منتهی همان زخم اجازه استفاده از بقیه کفش ها را هم نمی دهد.از هر چی کفش است بیزار می شوی و فراری.ناچار می شوی با یک دمپایی سر کنی.

همه ی ما یک جور کفشیم ...

 

شعر کامل تهی پای رفتن به از کفش تنگ

زن خوب فرمانبر پارسا    ***    کند مرد درویش را پادشا

برو پنج نوبت بزن بر درت    ***    چو یاری موافق بود در برت

همه روز اگر غم خوری غم مدار    ***    چو شب غمگسارت بود در کنار

کرا خانه آباد و همخوابه دوست    ***    خدا را به رحمت نظر سوی اوست

چو مستور باشد زن و خوبروی    ***    به دیدار او در بهشت است شوی

کسی بر گرفت از جهان کام دل    ***    که یک‌دل بود با وی آرام دل

اگر پارسا باشد و خوش سخن    ***    نگه در نکویی و زشتی مکن

زن خوش منش دل نشان تر که خوب    ***    که آمیزگاری بپوشد عیوب

ببرد از پری چهرهٔ زشت خوی    ***    زن دیو سیمای خوش طبع، گوی

چو حلوا خورد سرکه از دست شوی    ***    نه حلوا خورد سرکه اندوده روی

دلارام باشد زن نیک خواه    ***    ولیکن زن بد، خدایا پناه!

چو طوطی کلاغش بود هم نفس    ***    غنیمت شمارد خلاص از قفس

سر اندر جهان نه به آوردگی    ***    وگرنه بنه دل به بیچارگی

تهی پای رفتن به از کفش تنگ    ***    بلای سفر به که در خانه جنگ

به زندان قاضی گرفتار به    ***    که در خانه دیدن بر ابرو گره

سفر عید باشد بر آن کدخدای    ***    که بانوی زشتش بود در سرای

در خرمی بر سرایی ببند    ***    که بانگ زن از وی برآید بلند

چون زن راه بازار گیرد بزن    ***    وگرنه تو در خانه بنشین چو زن

اگر زن ندارد سوی مرد گوش    ***    سراویل کحلیش در مرد پوش

زنی را که جهل است و ناراستی    ***    بلا بر سر خود نه زن خواستی

چو در کیله یک جو امانت شکست    ***    از انبار گندم فرو شوی دست

بر آن بنده حق نیکویی خواسته است    ***    که با او دل و دست زن راست است

چو در روی بیگانه خندید زن    ***    دگر مرد گو لاف مردی مزن

زن شوخ چون دست در قلیه کرد    ***    برو گو بنه پنجه بر روی مرد

چو بینی که زن پای بر جای نیست    ***    ثبات از خردمندی و رای نیست

گریز از کفش در دهان نهنگ    ***    که مردن به از زندگانی به ننگ

بپوشانش از چشم بیگانه روی    ***    وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی

زن خوب خوش طبع رنج است و بار    ***    رها کن زن زشت ناسازگار

چه نغز آمد این یک سخن زان دوتن    ***    که بودند سرگشته از دست زن

یکی گفت کس را زن بد مباد    ***    دگر گفت زن در جهان خود مباد

زن نو کن ای دوست هر نوبهار    ***    که تقویم پاری نیاید بکار

کسی را که بینی گرفتار زن    ***    مکن سعدیا طعنه بر وی مزن

تو هم جور بینی و بارش کشی    ***    اگر یک سحر در کنارش کش

(سعدی)