راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جواب های کتاب انشا هفتم» ثبت شده است

۰

انشا در مورد تیم والیبال کلاس ما

 تحقیق رایگان

انشا در مورد تیم والیبال کلاس ما

انشا پایه هفتم در مورد تیم والیبال کلاس ما

انشاء شماره یک

مقدمه:مدرسه عامل و سبب بسیاری از فعالیت های علمی و فرهنگی و پژوهشی است که دانش آموزان با استعداد مربوط به رشته های خاص انتخاب می شوند و ایفای نقش می کنند. مثل تیم های فوتبال و والیبال و شطرنج و فعالیت های قرآنی و آزمون های المپیکی و هنری.

تنه ی انشاء:همان طور که گفته شد هر مدرسه ایی بنا بر استعدادهای دانش آموزان خود تیم های تشکیل می دهد و آن را در بالین خود می پروراند و به آن بال و پر می دهد تا دانش آموزان در مهد علم و دانش پیشرفت کنند و پله های ترقی را از همان کودکی به واسطه ی مدرسه که خانه ی دوم ما است بیاموزد و پیش برود ما نیز همانند خیلی از مدارس دیگر تیم والیبالی تشکیل داده ایم که تیم کلاس ما از نظر رتبه و توانایی ، رتبه نخست را از آن خود کرده است که در زنگ های تفریح و زنگ های ورزش تمام وقت و فکر ما مشغول تمرین و آمادگی جسمانی برای مسابقات و بهتر شدن تیم سپری می شود. تیم والیبال کلاس ما تشکیل شده از شش نفر اصلی و شش نفر فرعی یا ذخیره که ما دوازده نفر در زمان هایی که گفته شد در مقابل همدیگر بازی می کنیم تا علاوه بر تمرین و تکرار و آمادگی بهتر دوازده نفر، باعث سرگرمی و طی کردن اوقات فراغت سالم و شاد و هیجان انگیزی باشد. البته تیم والیبال کلاس ما در طی چند سال اخیر کاپ های قهرمانی و مدال های زیادی را از آن خود کرده است و تقدیر و تشکر فراوانی نیز از طرف مدرسه از ما شده است. که این به تنهایی موجب افتخار ما است و امتداد دهنده ی راهی روشن برای تشکیل و ساختن آینده ایی روشن تا که در فرداهای بعدی در مقام های بالاتری تیم والیبال کلاس ما بیشتر بدرخشد و مدال ها و کاپ های درخشان تری را از آن خود و کشور خود کند.

نتیجه گیری: پیروزی های کوچک موجب پیروزی های بزرگ می شود. یک سو امید کوچک باعث باز شدن دریچه ی بزرگ تری از امید می شود تنها کمی تلاش می خواهد و ایمانی بزرگ و دلی پر از آرزو های زیبا.

 

انشاء شماره دو

تیم والیبال کلاس ما یکی از تیم های حرفه ای و خیلی خوب مدرسه است .

همه بچه ها به خوبی تمرین می کنند و در پستی که بازی می کنند واقعا فوق العاده عمل می کنند .

ما حتی تو مدرسه هم حریف نداریم و همه از رویارویی با تیم ما می ترسند .

اکثر بازیکن های تیم والیبال کلاس ما قد بلند هستند و با مهارت خود در زمین بهترین عملکرد را دارند .

همه با هم متحد هستند و به یک هدف که پیروزی در تمامی مسابقات است فکر می کنند .

البته دوستی و رفاقتی که بین ما هست هم در گرفتن نتیجه های خوب بی تاثیر نیست .

حالا می خوایم لباس های یکدست هم برای بازی های خارج از مدرسه خریداری کنیم تا اتحاد میان ما بیشتر به چشم بیاید .

البته تیم ما هم مانند هر تیم دیگر ضعف هایی دارد اما اصلا برای ما مهم نیستند .

زیرا همیشه برای بهتر شدن خود تلاش می کنیم و ضعف ها را یکی یکی از بین می بریم .

علاقه ما به والیبال به زندگیمان نیز کشیده شده است .

همیشه سعی می کنیم اخبار والیبال را دنبال کنیم و در زنگ های تفریح و یا زمان های بیکاری همه ی بحثمان درباره والیبال است .

البته همیشه سعی می کنیم والیبال به درسمان لطمه ای وارد نکند .

 

انشاء شماره سه

تیم والیبال کلاس ما خیلی قوی و قدرتمند است. یک روز در مدرسه مان مسابقه والیبال بین کلاس های مختلف مدرسه مان برگزار شده بود. قبل از آغاز مسابقه کلی تمرین کرده بودیم و حسابی خودمان را برای رقابت بزرگ آماده کرده بودیم. بزرگترین نیرویمان که امید و شجاعت بود را تقویت کردیم و همگی با شور و نشاط به زمین مسابقه راهی شدیم.

مسابقه شروع شد. تیم حریف بازی را با سرویس پرقدرتی آغاز کرد که علی توانست آن را به خوبی دریافت کند و به ما پاس بدهد. من هم در سومین ضربه، چنان به توپ کوبیدم که صاف روی زمین حریف خوابید و یک هیچ به نفع ما بازی پیش رفت!

صدای تشویق بقیه همکلاسی هایمان که بیرون زمین نشسته بودند بلند شد. میثم که بیرون زمین بود بلند بلند فریاد می کشید : ما برنده میشیم! و همچنان با تشویق های جانانه شان به ما انگیزه می دادند. بازی ادامه داشت و آن تیمی برنده محسوب می شد که زودتر به امتیاز ۲۵ برسد. بازی هیجانی تر میشد و ما هم با تمام تلاشمان بازی می کردیم. اسپک های محمد خیلی قوی بود و کم تر پیش می آمد که برایمان امتیاز آور نباشد.

محسن هم پاسور تیم بود و حسابی رو سفیدمان کرد. بالاخره امتیاز به ۲۲ و ۲۴ به نفع تیم ما رسید که من رفتم تا سرویس بزنم. همه برای این لحظه و کسب امتیاز آخر، هیجان داشتند تا اینکه با تمام نیرویم سرویس زدم و تیم حریف نتوانست آن را بگیرد و تیم ما برنده شد.

همکلاسی هایمان با جیغ و دست و تشویق آمدند و ما را در آغوش گرفتند. مدیر هم علاوه بر تشویق، جایزه مان را اهدا کرد. توپ ارزشمند والیبال به بازیکنان تیم ما! حالا مانده بود خریدن شیرینی پیروزیمان! بعد از پایان مدرسه بستنی پیروزیمان را هم خوردیم!

 

انشاء شماره چهار

تیم والیبال کلاس ما ، یه تیم قوی و خوب تشکیل شده از اعضای پرقدرت و پر انرژیه ! ماشالا همه ی بچه ها هم که کاربلدن و هیچکس حریفمون نمیشه!تو تیممون هم قد بلند داریم هم متوسط هم کوتاه که هرکی یه گوشه از زمینو میگیره و حسابی گرد و خاک میکنیم و رقبا رو از زمین میندازیم بیرون !

اتحاد بچه هام که اصلا قابل وصف نیست!همه باهم دوست و یکصدا هستیم و شاید این دلیل بردهای پی در پی ما باشه ، برعکس بعضی تیما که بین اعضاشون همش دعوا هست و خب مسلما به نتیجه هم نمیرسن!

حالا زیادی از خودمون تعریف کردیم ، البته تعریف که نه حقایق رو گفتیم ! ولی با تمام این ها تیم ماهم ضعف هایی داره که بهتره اینارو فاش نکنیم و بین اعضای تیم بمونه ، آخه حریف زیاده اگه بخوان ضعفای ما رو بدونن که دیگه هیچی… . باید ما جمع کنیم بریم .

نتیجه گیری انشا در مورد تیم والیبال کلاس ما :

ولی با وجود ضعف ها و همه ی مشکلاتی که داشتیم و داریم ما تونستیم به یکی از بهترین تیم های والیبال حداقل توی مدرسه تبدیل بشیم و پوزه حریفارو به خاک بمالیم ! اگه این مشکلاتم حل بشه شاید بتونیم تو منطقه ام جز بهترینا باشیم .

۰

انشا در مورد صدای زنگ آخر

 تحقیق رایگان

انشا در مورد صدای زنگ آخر

انشا پایه هفتم در مورد یک بند درباره صدای زنگ آخر

انشاء شماره یک

مقدمه:بعضی لحظه ها بی دلیل لذت بخش هستند مثل صدای نوزاد تازه به دنیا آمده از شکم مادر، مثل زنگ روز اول مدرسه، مثل صدای زنگ آخر کلاس.

تنه انشاء: فرقی نمی کند عاشق مدرسه باشی و یا خیر لحظه ی آخر دقیقا زنگ آخر وقتی صدای زنگ پایان به گوش می رسد یکی از همان لحظات دلنشین و لذت بخشی است که نام برده شد. لذت رسیدن به آغوش خانواده و باری دیگر نشستن روی یک سفره در کنار خانواده و بعد از سپری کردن روزی سخت دور هم نهاری بخورید و کمی استراحت کنید. صدای زنگ آخر مانند سوت پایانی قطار است که برای پیاده کردن مسافران خود سوت می کشد و می ایستد و می گوید که امروز این سفر به پایان رسید تا باری دیگر و روز بعد سوت شروع به صدا درآید و دوباره سفر شروع شود. صدای زنگ آخر آنقدر برای شخص من خوش آیند است که همیشه در کلاس آخر گوش  به زنگ می نشستم تا صدای زنگ را اولین نفر بشنوم و کوله بارم را جمع کنم و مانند پرنده ایی بالم را بگشایم و به سمت خانه پرواز کنم. دانش آموز دقیقا مانند همان پرنده ایی است که باری را به نوک خود می گذارد و در زنگ آخر پرواز می کند. ما دانش آموزان هم دقیقا مانند همین پرنده می نشینیم و در میان دوستانمان بر افزوده هایمان می افزاییم و در زنگ آخر رها می شویم و می رویم. یکی از زیباترین دوران زندگی دوران خوش مدرسه است اما نمی دانم چه حکمتی در پس زنگ آخر نهفته که هر چقدر عاشق مدرسه باشی باز لذت صدای زنگ آخر شوری دیگر در میان گوشت و پوستت می گنجد.

نتیجه گیری: آنقدر زندگی کوتاه است که اگر به همین لذت های کوچکش دقت نکنی متوجه می شوی که زندگیت به پایان رسیده و تو هیچ لذتی از آن نبردی. بنابراین از تک تک لحظاتی که دلت به آن ها گرم است استفاده کنید مثل لبخند بعد از شنیدن صدای زنگ آخر. زندگی خیلی کوتاه است که بتوان از این لبخند ساده اما پر از لذت چشم پوشید.

 

انشاء شماره دو

صدای زنگ اخر و شور و هیجان برای رسیدن هرچه زود تر به خانه برای همه ما وجود دارد

وقتی صدای زنگ اخر به صدا در میاید و همه دانش اموزان باید به خانه بروند

هر کسی به شور و شوق چیزی به سوی خانه میرود

شاید یکی برای رفتن و انجام کار هایی که دوست دارد

یا شاید برای رسیدن به خانه و انجام تکالیف مدرسه اش و تکالیفی که از انجام انها لذت میبرد.

یا شاید برای هرچه زود تر دیدن خانواده و رسیدن به کانون گرم خانواده اشو البته نا گفته نماند که بعضی ها هنگامی که صدای زنگ مدرسه به صدا در میاید و مجبور میشوند به خانه بروند ناراحت میشوند یا سرخورده و دلتنگ میشوند برای اینکه مدتی از دوستان خود جدا میشوند و نمیتوانند برای مدتی انهارا ببینند و بازی گوشی ها و سرگرمی هایی که در مدرسه انجام میدهند و دارند دور میشوند ولی بیشتر بین عموم ما دانش اموزان صدای زنگ اخر و به سوی خانه راهی شدن پر از هیجان و خوشحالی است

 

انشاء شماره سه

روز سخت و خسته کننده ای را در مدرسه سپری کرده بودیم. چون هر زنگ یک امتحان داشتیم! زنگ آخر که دیگر فقط خدا خدا می کردیم هرچه زودتر زنگ آخر بخورد و یک نفس راحتی بکشیم. من مدرسه و دوستانم را خیلی دوست دارم و خستگی آن روز من در مدرسه نشان دهنده نفرت من از مدرسه نیست.

پس از آنکه آخرین امتحانمان را دادیم کتاب فارسی را روی میز گذاشتیم و به نوبت، شروع کردیم به خواندن شعر زیبای زیر:

 

سعدی شیرین سخن گفت به فصل بهار:

برگ درختان سبز با خط رخشان سبز

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار …

همینطور مشغول خواندن شعر بودیم که صدای زنگ آخر به گوشمان رسید. انقدر هیجان داشتیم برای رفتن به بیرون که هورای بلندی کشیدیم که صدای زنگ در میان صداهای بلند ما گم شد! زنگ که خورد گویی آب خنک را در گرما روی صورتت پاشیده اند! ذوقمان در این حد بود!

خلاصه به سرعت برق و باد، کتاب هایم را از روی میز برداشتم و کوله ام را پشتم انداختم و با دوستم، حسین، راهی خانه شدم. همیشه صدای زنگ آخر را دوست دارم چون تمام خستگی های ۵، ۶ ساعته روزم را تمام می کنم و به خانه می روم.

در خانه هم پس از کمی استراحت، مشق هایم را با دقت و به تمیزی می نویسم تا همیشه شاگرد زرنگ و بانظافت باقی بمانم. در آخر روز هم با دوستانم بازی می کنم. این بود انشای من درباره صدای زنگ آخر.

 

انشاء شماره چهار

زنگ آخر در هر مدرسه زمانش فرق دارد.هر کس نسبت به شنیدن این زنگ،عکس العملی دارد.من نمی دانم.شاید زنگ آخر از طرف خدا می آید،شاید...

وقتی که صدای زنگ آخر را به گوشم می شنوم،وقتی است که کمترین انرژی را دارم و در حال غش زدنم.زنگ آخر،وقتی که چاپلوسان را در حال چاپلوسی می بینم،اعصابم به هم می ریزد و انرژی باقی مانده در ناحیه شکمی ام که توسط غده کبدم به گلیکوژن تبدیل شده بوده،به گلوکز تبدیل می شود و به ماهیچه هایم می رود.اما وجدانم این انرژی را کنترل کرده و اکثر وقت ها به دیوار کنارم منتقل می کند.خلاصه طرف شانس می آورد.

ولی زنگ آخر نکات مثبتی هم دارد.به طور مثال نشان از پایان مدرسه به طور موقت دارد.وهمیشه بعد از زنگ

آخر به خودروی سرویسم سوار می شوم و بر روی صندلی های نرمش می نشینم و نسیم دلنشین و آلوده

شهرم،اهواز،به صورتم می خورد.به فکر فرو می روم.فکر های رنگین،سیاه و سفید و...

دیدن اعمال افراد دیگر هم لذت مخصوص به خود را دارد.بعضی ها می خندند،بعضی فحاشی می کنند و بعضی معتادند و به مانند حلزون مرده راه می روند.راننده سرویس ها هم که به زبان محلی خود،عربی،حرف می زنند.و به ندرت کسی متوجه می شود که چه می گویند.

وزنه نکات مثبت زنگ آخر بر روی ترازو سنگینی می کند.و فکر کنم که نظر بیشتر دانش آموزان،به جز پاچه خواران عزیز،این است که زنگ آخر باید زودتر زده شود.وچه بهتر بود اگر این اتفاق می افتاد...

 

انشاء شماره پنج

زنگ‌اخر بود.‌ پایان زندگی،مثل کودک محصلی که در زنگ اخر خسته است خسته بود ولی هیچ شوقی برای به صدا در امدن زنگ نداشت.

تمام طول عمرش ماننده فیلمی از جلوی چشمانش گذشت. زنگ اول و اغاز زندگی‌اش که باگریه طفلی کوچک شروع شد وحال؛زنگ اخر است که بابسته شدن چشمانش تمام میشود.

دوست داشت به این امید ک باز به دنیا می اید چشمانش را ببندد و ارام به خواب ابدی رود،ولی زندگی مانند مدرسه نیست فقط یک زنگ اول و اخر دارد که اگر از ان استفاده نکنی هیچ جای جبرانی نیست.

یاد درس هایش افتاد، درس هایی که زندگی به او اموخته بود؛تجربه هایش که هر کدام تلخ و شیرین بود؛یاد ازمون‌ها و امتحان‌هایش افتاد ک قبل از تدریس گرفته شده بود یاد سقوط هاوصعود هایش که هرکدام از او انسانی استوار مانند کوه ساخته بود.

 

انشاء شماره شش

آخرین زنگ مدرسه برای همه ،چه معلم و چه دانش آموز دوست داشتنی است چون بعد از آن به خانه می روند.

چهارشنبه است، سر کلاس علوم نشسته ایم.معلم همچنان دارد برایمان فرمول های جدید فیزیک را روی تابلو می نویسد و بقیه ی بچه ها هم به دنبال او دردفترها نت برداری میکنند.

بعضی ها از بس خودکار در دست گرفته اند از درد انگشت می نالند و برخی سرشان را روی دسته ی صندلی گذاشته اند ،یک نفر با انگشت شست پایش با لنگه ی کفشش بازی می کند.

دیگری با لوله خودکار،ماش به طرف بقیه پرت می کند،چند نفری مشغول پچ پچ هستند ،یکی دیگر از بچه ها باکفشش لباس صندلی جلویی را کثیف می کند، دیگری خودکارش را در پای بغل دستی اش فرومی کند ،تا بگذارد از وی دستش بنویسد.

معلم زیرکانه همه ی کلاس را زیر نظر دارد اما در برابر شیطنت بچه ها سکوت می کند و همچنان به درس دادن ادامه می دهد.

دقایق آخر کلاس است و به لحظات شیرین زنگ آخر نزدیک میشویم.هی به ساعت نگاه می کنیم و بالاخره صدای زیبا و دل نشین زنگ آخر مدرسه ، هیاهوی بچه ها و جمع آوری وسایلشان با شور ونشاط بابت تعطیلات پایان هفته و رفع خستگی تلاش یک هفته ای.

زنگ آخر مدرسه یکی از زیبا ترین نوا های شنیدنی است، اما زمانی که به یاد دانش آموزان سوریه می افتم،قلبم به درد می آید ،چرا که آنها زمانی که سر کلاس به انتظار زنگ پایانی مدرسه هستند نمی دانند آیا این صدا را خواهند شنید یا نه.

آنهاهر لحظه منتظر صدایی هستند:

زنگ مدرسه، صدای موشک و راکت ، صدای بمب و گلوله و صدای انفجار.

...و ما که در آرامش در مدرسه نشسته ایم آیا قدرصدای دوست داشتنی زنگ مدرسه را میدانیم؟

 

۰

جواب فعالیت انشا پایه هفتم در مورد فداکاری صفحه 92

 تحقیق رایگان

جواب فعالیت انشا پایه هفتم در مورد فداکاری صفحه 92
جواب فعالیت انشا پایه هفتم در مورد فداکاری صفحه 92

 تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی


برای موضوع فداکاری سوالاتی را طرح کنید و براساس آن متنی بنویسید پایه هفتم صفحه۹۲

جواب فعالیت انشا پایه هفتم صفحه ۹۲ با موضوع  فداکاری

۱-به چه کسی فداکار می گویند؟

۲-فداکار چه خصوصیاتی دارد؟

۳-به نظر شما از اطرافیان شما چه کسی فداکاری می کند؟

۴-هدف او از این فداکاری چیست؟

5- ویژگی های انسان فداکار

پاسخ ها(نوشته شما):

انسان فداکار کسی است که جان بر کف دست خود می گذارد و برای رضای خدا و برای لطف و رحمت خداوند از جان خود می گذرد تا جان انسان هایی  که در خطر هستند و یا توانایی دفاع از خود را ندارند را نجات دهد.

 

انسان فداکار دارای قلبی مهربان و دلی صاف و ساده و نگاهی زیبا است که چیزهای مادی برایشان بی ارزش است و تمام توان خود و هرآنچه که در دست خود دارند پیش می روند تا بتوانند کمکی هر چند کوچک در این دنیای بزرگ به کسی یا چیزی کرده باشند. به نظر من انسان فداکار، آتش نشانی است.که در دل آتش می رود تا انسانی را نجات دهد و یا پلیسی که در راه امنیت و آرامش مردم جان خود را سپر تیر و تفنگ می کند تا مبادا یک قطره خون از دست کسی جاری شود و یا معلمی دلسوز که با تمام وجود و صبر خود به ما می آموزد و پا به پای ما کودکی می کند و فداکاری که از لحظه ی گشودن چشمانمان آن ها را می بینیم مادر و پدری هستند که با تمام عشق و علاقه ایشان برای رفاه و راحتی ما در همه ی خوشی ها را به روی خود می بندند تا ما را غرق خوشی و لذت کنند.

 

فداکاری بسیاری از پزشکان که در مناطق مختلف برای حفظ جان و سلامتی مردم تلاش می کنند و شبانه روز آمادی خدمت به هم نوع خود هستند یا فداکاری پلیس ها,کارگران در کارخانه یا در شرایط بسیار خطر ناک برای چرخاندن اقتصاد جامعه با آگاهی از مشکلات جان خود را به خطر می اندازد و در شرایط سخت کار می کنند.

این ها برحسب وظیفه کاری را انجام نمی دهند زیرا اگر عشق به وطن و هم وطن نبود هرگز این وظیفه آن طور که باید انجام نمی گرفت، اگر در این کارها تنها وظیفه حکم می کرد هیچ کدام از پازل های زندگی در جای خود قرار نمی گرفت مگر می شود که انسانی با محبت و با عشق و با وجدان نباشد و فداکاری کند؟