راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا یازدهم درس چهارم» ثبت شده است

۰

کارگاه نوشتاری پایه یازدهم سفر نامه با موضوع کلی لحظات خاص

 تحقیق رایگان

کارگاه نوشتاری پایه یازدهم سفر نامه با موضوع کلی لحظات خاص

کارگاه نوشتاری پایه یازدهم صفحه ۱۰۰سفر نامه با موضوع کلی لحظات خاص

سفرنامه اول

«شهر مصر برکنار نیل نهاده است به درازی و بسیار کوشک ها چنان است که اگر خواهند آب به ریسمان از نیل بردارند اما آب شهر همه، سقّایان آورند از نیل، بعضی به شتر و بعضی به دوش و سبو ها دیدم از برنج دمشقی که هر یک سی من آب گرفتی و چنان بود که پنداشتی زریّن است. یکی مرا حکایت کرد که زنی است که پنج هزار از آن سیو دارد که به مزد می دهد، هر سبو، ماهی به یک درم و چون بازسپارند باید سبو درست بازسپارند».

مکان:شهر مصر در کنار رود نیل

مضوع کلی و لحظات خاص:شهری زیبا و بکر در کنار رود پر آب و زلال نیل که مردم برای تامین آب روزانه ی خود با شتر و به کمک دوش خود آب را از رود برداشته و به خانه ی خود می برند.

نکات جذاب یا عجیب: حکایت کرده اند  زنی پنج هزار سبو دارد که سبوها را اجاره می دهد تا با کمک آن از رود آب بردارند و درآمدی کسب می کند هر سبو ماهی یک درم است و باید سبوها را سالم بازگردانند.

 

سفرنامه دوم

سفرنامه ناصر خسرو به روم

شام روم شرقی(سوریه)

شنبه دوم رجب 438 به سروج آمدیم و دوم از فرات بگذشتیم و به منبج رسیدیم .و آن نخستین شهری است از شهرهای شام ,اول بهمن ماه قدیم بود و هوای آن جا عظیم خوش بود .هیچ عمارت از بیرون شهر نبود و از آن جا به شهر حلب رفتم .از میافارقین تا حلب صد فرسنگ باشد .حلب(آلپو) را شهر نیکو دیدم باره ای عظیم دارد ارتفاعش بیست و پنج ارش (آرنج تا نوک انگشت بلند) قیاس کردم و قلعه ای عظیم همه بر سنگ نهاده به قیاس چند بلخ باشد همه آبادان و بناها بر سر هم نهاده .و آن شهر باجگاه(گمرک) است میان بلاد شام و روم و دیار بکر و مصر و عراق .و از این همه بلاد تجار و بازرگانان آن جا روند .چهار دروازه دارد باب الیهود , با ب الله , با ب الجنان , باب انطاکیه(شهر رومی باستانی امروزه در ترکیه قرار دارد) و سنگ بازار آن جا رطل ظاهری چهار صد و هشتاد درم باشد و از آن جا چون سوی جنوب روند بیست فرسنگ حما باشد و بعد از آن حمص و تا دمشق پنجاه فرسنگ باشد از حلب و از حلب تا انطاکیه دوازده فرسنگ باشد و به شهر طرابلس همین قدر و گویند تا قسطنطنیه(استانبول) دویست فرسنگ باشد . یازدهم رجب از شهر حلب بیرون آمدیم به سه فرسنگ دیهی بود جند قنسرین(شهر باستانی در منطقه حلب سوریه) می گفتند. و دیگر روز چون شش فرسنگ شدیم به شهر سرمین رسیدیم بارو نداشت .شش فرسنگ دیگر شدیم معره النعمان بود باره ای سنگین داشت شهری آبادان و بر در شهر اسطوانه ای سنگین دیدم چیزی در آن نوشته بود به خطی دیگر از تازی(غیر از عربی) . از یکی پرسیدم که این چه چیز است گفت طلسم کژدمی است که هرگز عقرب در این شهر نباشد و نیاید و اگر از بیرون آورند و رها کنند بگریزد و در شهر نیاید .

بالای آن ستون ده ارش(آرنج تا نوک انگشت بزرگ) قیاس کردم , و بازارهای او بسیار معمور(آّباد) دیدم و مسجد آدینه شهر بر بلندی نهاده است در میان شهر که از هر جانب که خواهند به مسجد در شوند سیزده درجه بر بالا باید شد و کشاورزی ایشان همه گندم است و بسیار است و درخت انجیر و زیتون و پسته و بادام و انگور فراوان است .

موضوع: سفر در چندین شهر زیبا و دیدنی اطراف که جزء شهرهای بزرگ و با اهمیت آن دوران بوده و بناهای عظیم و زیبایی در آن ساخته شده که دارای عظت و استقامت زیادی بود ه اند، یکی از این شهرهای بزرگ و دارای اهمیت حلب بوده که کمرگی ما بین شهرهای شام و روم و کشورهای عراق و مصر بوده است.

نکات جالب: وجود ستونی  سنگی عظیم که دست نوشته ایی به خط غیرعربی برای دوری عقرب ها و فرار از شهر بر روی آن نوشته شداند.

 

سفرنامه سوم

مقدمه: زندگی سفری طولانی است که انسان با پیمودن این مسیر از زمانیکه کوچک است و تا وقتی که جوان و بزرگ تر می شود , با به دوش کشیدن کوله باری از تجربیات و خاطرات بار سفر را می بندد و به مقصدگاه ابدی خود می رود.

تنه انشا: یکی از سفرهای زندگی من که هم ناملایمات و هم خوشی های زیادی در پی داشت ,  سفر به شمال کشور یعنی گیلان بود که یکی از خاطرات خوب زندگی من را رقم زد.

جاده شمال با آسمان آبی و ابرهای پراکنده سفید و با باران های گاه و بی گاهش , عطر و بوی دلنشین و هوای دلپذیرش , به یک خاطره خوب در ذهن هر مسافری که به شمال سفر میکند تبدیل شده است .

در سفر ما به شمال باران نم نم می بارید و بوی خاک تازه تر شده ,  همه جا را فراگرفته بود. درخت ها بر جاده های پر پیچ و خم شمال مانند چتری سایه انداخته بودند و صدای پرنده ها از گوشه و کنار به گوش می رسید.

اما متاسفانه ترافیک هم از شهرهای دیگر به همراه بقیه مسافران بار بسته بود و به اینجا آمده بود و باز هم تلفات و آسیب ها به چشم می خورد و لحظات تلخی را به وجود می آورد.

اما با این حال گذر کردیم و به مناطق دیدنی گیلان رفتیم تا از مناطق زیبای دیگر هم دیدن کنیم.

به امام زاده ابراهیم رفتیم و برای گذشتگان طلب آمرزش و رحمت کردیم.

به قلعه رودخان رفتیم و از آن همه پله های طولانی و بلند عبور کردیم و به بالای کوه رسیدیم و از میراث فرهنگی اصیل گیلان دیدن کردیم .

تابلوی زیبای قلعه را خریدیم تا برای همیشه لحظات خوب و شیرین و طبیعت زیبای قلعه رودخان را به خاطر بسپریم.

سفر ما ادامه داشت . از مغازه های شهر گیلان که دارای سوغاتی های این شهر نظیر  شیرینی فومن و نان زرین و کوکی های خوشمزه و غذاهای محلی خوشمزه دیدین کردیم و مقداری برای خود و خانواده خود به رسم یادبود خریداری کردیم .

همراه با خانواده به رستوران محلی رفتیم . در منوی آن رستوران  مرغ ترش ,  ترش تره , ماهی شکم پر، باقالی قاتوق و میرزاقاسمی وجود داشت که ما مرغ ترش  را انتخاب کردیم و بسیار خوشمزه بود.

در ادامه مسیر به موزه میراث روستایی رشت رفتیم و از صنایع دستی خوش رنگ و زیبای آن جا دیدن کردیم .

همچنین از موزه میرزاکوچک خان جنگلی و جنگل های سراسر پوشیده از درخت های کاج و صنوبر که منظره ی زیبایی آفریده اند دیدن کردیم. استان گیلان آنقدر زیبا است که هر چه از آن بگویم کم گفته ام.

زمان ما خیلی زود گذشت و تمام شد و ما مجبور به بازگشت شدیم .

در مسیر بازگشت ماهی گیران زحمت کش را دیدیم که تور به دست به سمت دریا می روند

و می‌دیدیم مزرعه های برنج که عطر برنج تازه خوشه زده همه جا را پر کرده است و همچنین زیتون های خوشمزه که از درخت ها آویزان بودند و رنگ سبز و زیبایش , منظره قشنگی در اطراف و در طبیعت به وجود آورده بود.

نتیجه گیری: سفر ها می آیند و می روند تنها چیزی که مهم است این است که همراه خود از سفرها چه چیزی را به همراه بیاوریم و چه خاطره ای ثبت کنیم.

 

سفرنامه چهارم

نقل است زمانیکه من یکسال بیشتر نداشته ام، والدینم مرا به شهر تبریز برده اند. مثل اینکه پدرم آنجا کاری داشته و به این بهانه اولین سفر من با هواپیما اتفاق می افتد.

خب واضح است که منِ یکساله که به ابزار زبان مجهز نبوده ام و تازه چشمم به دنیا باز شده بوده، هیچ چیزی از آن سفر به تبریز به خاطر ندارم. اما الان که زبان را آموخته ام و مغزم یک جورایی شده که می توانم آن سفر را هر جوری ببینم، توان آنرا دارم که با قوه ی مقدس خیال آن سفر را بازآفرینی کنم.

پس بسم الله، شروع می کنم. من فکر می کنم از هواپیما که پیاده شدیم، پدرم ماشینی گرفته و مارا به هتلی برده که ستاره های زیادی دارد. البته من نمیدانستم ستاره و هتل چند ستاره چیست اما از تخت تمیز و نرمی که داشته و غذاهای داغ و خوشمزه اش متوجه شده ام که حتما جای خوبی است

بعد که در هتل مستقر شدیم، پدرم رفته و برای ما سفارش غذا داده و مادرم با من بازی می کرده و جغجغه ام را بالای سرم، روبروی چشمان از حیرتْ به تمامی باز من، تکان میداده است.

من هم گاهی نق می زده ام و گاهی می خندیدم، گاهی بهانه شیر داشته ام و گاهی شیطانی ام گل می کرده و میزدم وسایل بابا را که مرتب روی میز چیده شده بوده، می انداختم و می شکاندم.

بیرون از هتل اما برعکس، سرد سرد بوده. مادرم مرا داخل چند لباس و پتو می پیچیده که یک وقت سرما نخورم که اگر می خوردم چه ماجرایی بوده و چه بدبیاری ای می شده سفر.

خلاصه از شواهد و اذکار اینگونه بر می آید که نه تنها سرما نخوردم که سرحال و سالم بودم و کمی هم به واسطه سفر و آب و هوای ناب تبریز چاق هم شده ام.

این قصه چند روزی ادامه داشته تا اینکه بالاخره کار پدر انجام گرفته و پس از کمی گشت و گذار در شهر و دیدن دیدنی های تبریز باز با یک هواپیمایی که از قضا قصد سقوط هم نداشته به تهران این شهر تعریف ناپذیر بازگشته ایم.

این هم گوشه ای از خیال من بود، که اگر خیال همه چیز نیست، پس چیست!