شعر گردانی پایه یازدهم در مورد ز کوی یار می آید، نسیم باد نوروزی
شعر گردانی پایه یازدهم صفحه۱۰۳ در مورد ز کوی یار می آید، نسیم باد نوروزی
انشاء شماره یک
«ز کوی یار می آید، نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی»
در زندگی فرصت ها و لحظه ها بدون خبر می آیند و می گذرند بدون آنکه خبری دهند و تو را مطلع سازند. آن لحظه تویی که باید فرصت زندگیت را بگیری و غنیمت شماری و به وسیله ی آن چراغ دل خود را روشن و امیدوار کنی.. دقیقا مانند نسیم بهاری ملایم و بی صدا می آید و می گذرد بدون هیچ صدا و هیچ هشداری. همیشه که از این فرصت ها برایت پیش نمی آید و در قلبت را نمی کوبد تا تو نیز در قلبت را باز کنی و کلید روشنائیش را فشار دهی. تنها فرصت های کمی برای روشن کردن و پر کردن قلبت از امید و آرزو فراهم می شود و تو باید با بیشترین دقت و نگاهی آگاه و موشکافانه فرصت های خوب را از فرصت های بد جدا کنی و بهترین آن را انتخاب کنی. همیشه باد نوروزی نوید بهار و شگوفایی و زیبایی و عطر و بوی گل را به همراه خود دارد و نشان دهنده ی نوآوری و آبادانی می باشد. دقیقا همان فرصت بزرگ زندگیت که با آمدنش همچون باد نوروزی علاوه بر روشن کردن دلت تو را سرشار می کند از عطر و زیبایی بهاری و با گل های رنگارنگ دلت را پر می کند از انرژی مثبت و دیدی مثبت و قلبت را از سیاهی ها و انرژی منفی دور می کند و تبدیل می شود به قلبی روشن و پر از نور و روشنایی.
بنابراین از این بیت زیبای حافظ باید درس بگیریم و در قلبمان را رو به سیاهی ها و تاریکی ها ببندیم و با استفاده از فرصت ها خوب و انتخاب آن ها قلبمان را پر کنیم از امید و روشنایی و حس خوب تا دنیا به ما لبخند بزند و هر روزمان پر شود از روزها و بادهای نوروزی و بهاری.
انشاء شماره دو
در گوشه ایی نشسته بودم و از آرامش آن بعد از ظهر دلنشین تابستانی لذت میبردم، ناگهان نسیمی سرزده به اتاق خلوتم پاگذاشت چشمانم را بستم و شادی حضور مهمانم را بیشتر احساس کردم ، که دوستی قدیمی و دلنشین مهمان فکر و جسم خستم شد این فکر که حضورش به قول شاعر شیرین سخن چون نسیم کوی یار جانبخش دلم بود خستگی های روز پر از فعالیت را زود ، جرات چشم گشودن با این فکر که خیال دوست از سرم بپرد را نداشتم چشم بر هم نهادم و در خواب لحظاتی را کنار یکدیگر گذارنیدیم؛ چشم باز کردم و دیگر در کنارم حضوری نداشت و دستان مهربانش در دستانم نبود امام همچنان فکرش روشنای قلبم شده بود از پنجره به بیرون نگاه کردم خورشید از دریچه ی تنگ آسمان داشت جای خود را با شب عوض میکرد و در این واپسین لحظات تمام زیبایش را با پاشیدن نورهای رنگیش به رخ زمینیان میکشید دلم شاد بود و قلب می تپید باری دیگر یاد کردم از شعری که میگف ز کوی یار می آید، نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
شعر کامل ز کوی یار می آید، نسیم باد نوروزی
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
میای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عیبش خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم بیا ساقی که جاهل را هنیتر میرسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ میکند تنها دعای خواجه تورانشاه ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
معنی شعر
١ - از کوى یار بوى خوش باد نوروزى مىآید. اگر از این باد یارى بخواهى، چراغ دلت را روشنخواهى کرد. [یعنى: دلت روشن خواهد شد. دل را به چراغى مانند کرده که با وزش باد نوروزىفروزانتر مىشود.]
٢ - اگر مانند گل خردهاى دارى، آن را براى عیش و عشرت خرج کن؛ زیرا که سوداى زر اندوزى، قارون را دچار خطاهاى بسیارى کرد. [خرده،یعنى پول خرد و اندک. در این جا مقصود از خرده،پرچمهاى زرد درون گل است که معمولا از آن به عنوان زر یاد مىشود.مقصود آن است که اگر اندکى زر دارى،آن را نیندوز، بلکه صرف عیش کن.]
٣ - بلبل از شراب لعلگون جام گل آن چنان مست است که در فضاى آسمان فیروزه رنگ آهنگ «تخت فیروزى»را سر داده است. [گل را به جام پر از شراب سرخى مانند کرده که بلبل از آن سرمستشده؛ چرخ فیروزه استعاره از آسمان و«تخت فیروزى»نام آهنگى و لحنى در موسیقى قدیم بودهاست.]
۴- به صحرا برو تا غبار غم را از دامن وجود خود بیفشانى و به گلزار بیا تا غزل سرودن را از بلبل بشنوى و یاد بگیرى. [غبار غم، تشبیه غم به غبار و از دامن افشاندن،کنایه از رها کردن و دور ریختناست.پس مىگوید:به صحرا برو تا با تماشاى سرسبزى و خرمى و زیبایى آن،غمها را فراموشکنى!]
۵ - اى دل چون در این کاخ فیروزه رنگ زندگى جاودان امکان ندارد، مجال و فرصت عیش را با پیروزى و نیکبختى غنیمت بشمار[و آن را از دست مده.فیروزه ایوان،استعاره از آسمان و زندگىدنیوى است.]
۶- روش کام بخشیدن به دیگران چیست؟ کام و آرزوى خود را رها کردن است. کلاه سرورى و بزرگى کلاهى است که آن را از این«ترک»-یعنى رها کردن آرزوها-بدوزى! [مىگوید:اگر مىخواهىدیگران به آرزوى خود برسند، تو خود آرزوهایت را ترک کن.ترک آرزوهاست که موجب سرورى و بزرگى است.ترک،در مصراع دوم ایهام دارد به ترک کلاه.مقصود از ترک کلاه،تکههایى است که هرکلاه از آنها دوخته مىشود.مثلا کلاه فقر سه ترک داشته است(به نشانهى ترک دنیا و ترک عقبى و ترک کلاه!)اما در این جا مقصود از ترک،همان رها کردن و ترک کردن است.]
٧ - سخن را پوشیده و سربسته مىگویم: مانند گل از پرده بیرون بیا و شادباش زیرا که حکومت میر نوروزى کوتاه مدت است و پنج روزى بیش نیست. [مقصود این است که روزهاى عید به سرعتمىگذرد، پس فرصت شادى را از دست مده. میر نوروزى،یعنى امیر و فرمانرواى نوروزى،به یک رسمکهن اشاره دارد که مطابق آن،در آغاز هر سال شمسى،به مدت چند روز،کسى به جز پادشاه و حاکم را(اغلب دلقکى را)به عنوان پادشاه انتخاب مىکردند که البته جنبهى تفنن و سرگرمى داشته و ظاهرا دستورهاى او را اجرا مىکردهاند و پس از اتمام مدت مقرر، او را از مقام حکومت بر مىداشتهاند. بنابراین«حکم میر نوروزى»کنایه از زودگذر و ناپایدار بودن است.]
٨ - نمىدانم قمرى در کنار جویباران چرا نوحه و مرثیه خوانى مىکند؛ مگر او هم مانند من غمى دائمى و شبانهروزى در دل دارد؟
٩ - شرابى دارم که مانند جان شفاف و صافى است اما صوفى بر آن خرده مىگیرد! خدایا هیچ عاقلى گرفتار بخت بد نشود. [یعنى: شرابی چون جان و روح، پاک و روشن دارم، ولی صوفی از آن عیب می گیرد. خدایا! بخت بد و ناسازگار نصیب و قسمت هیچ عاقلی نشود. خدایا! آن صوفی ریاکار را مثل ما بدبخت نکن.»]
١٠ - اى شمع! یار شیرین از تو جدا شد. اکنون تنها بنشین؛ زیرا حکم آسمان این است، چه بسوزى و چه بسازى! [با توجه به این که موم عسل را جدا کرده و از آن شمع مىساختهاند، مقصود از یار شیرین شمع، همان عسل است.حکم آسمان هم که سرنوشت است. مىگوید: اى شمع، چهبسازى و چه بسوزى، سرنوشت تو این است که از یار شیرین خود، یعنى عسل جدا شوى!]
١١ - به سبب تکبر ناشى از علم، نمىتوان خود را از اسباب و عوامل شادى محروم کرد. اى ساقى بیا که روزى افراد نادان آسانتر و گواراتر به دست مىآید!
۱۲- در مجلس آصف دوران (یعنی جلال الدین تورانشاه)، در روزهاى عید نوروز جلالى شراب بنوش تا جرعهى جام تو ساز و برگ تازهاى به جهان ببخشد. [یعنى با نوشیدن شراب در مجلس وزیر، چنان سرمست مىشوى کهجهان را با ساز و برگ نوروزى، تازه و نو و زیبا مىبینى! مقصود از آصف،خواجه توران شاه وزیرشاه شجاع است؛ همچنان که در بیت بعد به صراحت از او یاد مىکند. مقصود از عید جلالى همان عید نوروز مطابق تقویم شمسى است.]
١٣ - نه فقط حافظ، خواجه توران شاه را ستایش مىکند و دعاگوى اوست، بلکه جهان او را مىستاید و از مدح او انتظار عیدى و پاداش خوب دارد! [حسن طلب زیبایى در بیت نهفته است.مىگوید:این فقط حافظ نیست که دعاگوى خواجه است،بلکه همه دعاگو هستند و از این دعا و ستایش،امید صله و پاداش مناسب و عیدى دارند!]
١۴ - بارگاه او محراب دل و دیدهى پارسایان و پیشانى او براى سحرخیزان نماد و مظهر صبح پیروزى است.[یعنى بارگاه او در نظر پارسایان مانند محراب شایستهى تعظیم و ستایش است و پیشانى روشن او مانند سپیدى روز پیروزى است.][لازم به یادآورى است که این غزل،در نسخهى خانلرى فقط هشت بیت دارد و برخى ابیات مشترک نیز متفاوت ضبط شده است.ابیات ٣ ، ۵ ، ١١ ، ١٢ ، ١٣ و ١۴ متن حاضر،در نسخهى خانلرىموجود نیست!]