راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا در مورد قطره باران» ثبت شده است

۱

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید پایه هشتم صفحه ۸۱

 تحقیق رایگان

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید پایه هشتم صفحه ۸۱

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید پایه هشتم صفحه ۸۱

انشاء شماره یک

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید

مقدمه:چه کسی می گوید که یک قطره در زندگی جایی را نمی گیرد و می توان به راحتی از آن گذر کرد مگر اینطور نیست که همین قطره ها جمع می شوند و از پس آن دریایی شکل می گیرد به عظمت دنیا.

تنه انشاء: از تنش ابرها باران تشکیل می شود و از آن قطره های باران هستند که از آسمان خدا بر زمین نازل می شوند از بین این قطره ها که شادی و خنده در کنار یکدیگر فرود می آمدند یکی از آن ها من بودم که همراه با دوستانم قل می خوردیم و می خندیدیم. اما در این بین ناگهان من از دوستانم جداشدم و بر روی برگ درختی چکیدم و روی برگ نشستم و من با وجودم گرد و خاک را از رویش پاک کردم و برگ نیز در حالی که از تمیزی برق می زد به من لبخند زد و من اینکه توانستم با وجودم وجودش را تمیز کنم بسیار خوشحال شدم اما طولی نکشید که روی برگ لیز خوردم به جوی آبی روی زمین چکیدم. آنجا قطرات زیادی مانند من حضور داشتند و دوباره دوستانی پیدا کردم روان شدیم و در راه با تخته سنگ های زیادی برخورد کردیم. گاهی حیوانی یا پرنده ایی از لب جوب آبی می نوشید و گاهی باد می وزید و جریان آب را تندتر می کرد و گاهی ملایم و آرام روان بودیم تا به رودخانه ایی پرخروش رسیدیم و جوی آب که انشعاب باریکی بود به جریان عریض و محکم رودخانه رسیدیم از میان تخته سنگ ها گذر کردیم و به جنگل رسیدیم و از جنگل عبور کردیم و به کوه رسیدیم و از میان کوه ها گذر کردیم تا در نهایت پشت سد بزرگی متوقف شدیم. از آنجا با خیلی ها دوست شدم و تا کمی که صمیمی شدم و کمی ساکن شدم دریچه را باز کردند و وارد لوله های بزرگ شدم، گذر کردم تا به لوله های کوچک رسیدم و باز هم گذر کردم تا در نهایت از شیر آبی خارج شدم و وارد لیوان آبی گشتم ، پسرک کوچکی با دست هایش دور لیوان را گرفته بود و من را نوشید.. این چرخه ادامه دارد و باز می آید و باز می رود مهم این است که این چرخه می آید و می گذرد و زندگی جریان می یابد و ادامه دارد.

نتیجه گیری: زندگی همین است، از یک جایی شروع می شود گاهی در  این میان ضربه ایی می خوری و گاهی از سر لذت ذوق می کنی. گاهی دیگری را شاد می کنی و گاهی اشک را مهمانش می کنی اما مهم این است که ما انسان ها نیز مانند قطرات باران هستیم به تنهایی شاید آن قدر به چشم نیاییم اما همین که در کنار یکدیگر باشیم قطره ها می شوند دریایی بزرگ به عظمت دنیا، زندگی همین است جریان دارد و می گذرد و مهم این است که در میان چه چیزی را به جا بگذاریم لحظات خوب یا بد.

 

انشاءشماره دو

در یکی از روز های خوب  بهاری همراه دوستانم روی ابرها در حال بازی بودیم ناگهان صدای بلند رعد و برق  به گوش رسید و ابر ها در حال مچاله شدن بودن و من همراه دوستانم از بالای ابرها به پاین سقوط کردیم .  من خیلیدر آن لحظه حس خوب و در کنار حس ترس داشتم وقتی که به زمین رسیدم درون یک رودخانه پر فشار افتادم که همه قطره های اطراف من  هم همراه با من  وارد رودخانه شدن

من در آن لحظه  خیلی ترسیدم اما در کنار آن لذتی وصف ناپذیر داشتم که همراه موج رودخانه در حال بالا و پایین پریدن بودم و مانند سرسره ایی عمل می کرد که ما را از مسیر رودخانه به سمت  پایین می کشید .. کمی بعد باران قطع شد و رودخانه به مرور زمان  آرام تر گرفت و ما با آرامش در مسیر جریان پیدا کردیم و در نهایت وارد یک مزرعه شدیم که با استفاده از من  و دوستانم به محصولات خود را ابیاری  می کردند

و مابه درون خاک منتقل پیدا کردیم  در آنجا چیزهای عجیب و باور نکردنی  دیدیم . در زیر زمین نیز سفره های زیر زمینی وجود داشت  که ما دوباره از طریق این سفره های زیر زمینی  به بالای کوه رسیدیم که به آن و چشمه های معدنی می گویند

و دوباره در فضای ازاد رها شدم که بعد از مدت ها که درون زمین بودم حس تازگی و سر زندگی را دوباره حس کردم ودر نهایت در اثر تابش خورشید تبخیر شدم و دوباره به روی ابر ها باز گشتم که این فرایند که برای من تحولی دوباره بود گردش آب می گویند

 

انشاء شماره سه

هنگامی که از ابری چکیدم  هنوز در جست و جوی نشان امیدبخشی بودم ؛ به زیر پایم که نگاه کردم حس و حال عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت ، دهکده ای سرسبز و زیبا را دیدم که مردم در مزارع مشغول کار بودند قبلا که در شکمم مادرم  خانم ابری بودم از دنیا و اتفاق هایش برایم می گفت . هوا در آسمان سرد بود اما هر اندازه که فاصله ام با زمین کمتر می شد دمای هوا نیز کمتر می شد انگار هوا و زمین باهم متحد شده بودند . من به این هوای مرطوب و گرم عادت نداشتم . کم کم که به یکی از مزارع  نزدیک شدم کوجودات عجیبی را دیدم این موجودات برایم ناآشنا بودند . جانور بزرگی را دیدم  که پوستش قهوه ای رنگ و پشمالو بود . با دیدن این جانور ترسی عمیق وجودم را تسخیر کرد . ناگهان یک چیز غول پیکری با سروصدای هراس انگیز به طرفم آمد ؛ دردی سنگین  تمام بدنم را فرا گرفت . بعد از مدتی چشم هایم را گشودم فضایی با درختان ملامت انگیز و اندوهبارترین جانوران را دیدم . درد شدیدی را حس می کردم اما همزمان به فکر وقتی افتادم که مادرم خانم ابری از دنیا و موجوداتش می گفت ، موجوداتی که به گفته ی مادرم آنها را انسان می نامیدند . مادرم می گفت انسان ها موجودات عجیبی هستند گاهی خوشحال اند ، گاهی غمگین و گاهی نیز خنثی...

خیلی دوست داشتم انسان ها را ببینم .

سرم را تکان دادم صدای عجیبی را شنیدم . این صدا برایم تازگی داشت تا به حال چنین صدایی را نشنیده بودم . دمای هوا در حال تغییر کردن بود از این تغییر دما راضی نبودم . با گرم شدن هوا و آمدن خورشید خانم به طرب آسمان اوج گرفتم . نمی دانم از خورشید خانم مو طلایی متنفر باشم یا خوشحال ... زیرا با رفتنش به زمین آمدم و با برگشتنش به نزد مادرم باز گشتم .

 

انشاء شماره چهار

دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم وکم کم شروع به بارش می کند.

باران مانند اشک های حضرت زینب(س)همچنان میبارد.

ناگهان صدای مهیبی به گوش میرسد.!!! این صدا صدای رعد و برق ها هستند.

باران تندتر و تندتر میشود.همه ی مردم درخیابان به دنبال پناهگاهی میگردند.!

چترهای مردم و بالکن های مغازه ها مانند یک پناهگاهی اند که به مردم درخیابان آغوش بازمیکنند تا مردم زیر این رحمت الهی خیس نشوند.!!!

با گذر زمان خیابان ها خلوت شده وتعداد کمی از انسان ها در خیابان پیدا می شود و باران سرد شده و به تگرگ تبدیل می شود و با شکل و شمایلی خاص مانند سنگ های یخی به زمین فرو میریزند.

-باران باغبانی میشود که به گل و گیاهان و درختان و سبزه ها آب می دهد.

-کشاورزی میشود که به کشاورزان کمک می کند.

-و باران رفتگری خواهدشود که خیابان را تمیز می کند.

-و سقایی میباشد همچون(ابوالفضل<ع>)که به تشنگان آب میرساند.

باران آهسته وآهسته تر می شود.

کم کم رنگین کمان نمایان می شود رفته رفته پر رنگ تر و پر رنگ تر می شود و خیابان ها باز هم رو به شلوغی برمی گردند.

تا چندین ساعتی زمین نم خواهد داشت ولی زمین خشک خواهد شد.

 

انشاء شماره پنج

در دل من شور و هیجانی تازه جان میگیرد .وقتی قطرات باران بروی شیشه ها می نشیند انگار مهمان جدیدی به خانه ما می آید به طوری که با امدنش نشاط و طراوتی که به همراه دارد به خانه ما نیز وارد می شود.

وقتی صدای چک چک باران به گوش می رسد تازه به یاد می اورم که خداوند چه زیبایی های فراوانی آفریده ونعمت های بیکرانی را در اختیار ما قرار داده تا به نهایت از انها استفاده کنیم .

وقتی دانه های بلورین بر روی زمین می افتد ،دل زمین شسته می شود؛ای کاش ما هم همین گونه بودیم . ای کاش با باریدن باران تمام بدیها از دل ما شسته می شد واز بین می رفت .وقتی باران می بارد درختان ،گل ها ،چمن ها جانی دوباره می گیرند گویی دوباره متولد شده اند ،سرشان را به آسمان بلند می گیرند واز خدا به خاطر این نعمت تشکر می کنند .ما انسانها نیز با شنیدن صدای باران با طراوت می شویم واز این نعمت خداوند نهایت استفاده رامی بریم .

 

انشاء شماره شش

من اگر قطره ی بارانی بودم که از ابری به زمین می چکیدم، به رودخانه ای پر آب می رفتم که به قطره های زلال آب می پیوستم یا اینکه مسیرم را چنان متمایل می کردم که در دل گلبرگی تشنه فرو روم و رفع عطشش کنم.

الان که این تصورات را از ذهنم می گذرانم، حس خوبی نسبت به یک قطره ی باران دارم مخصوصا اگر بر دل کویری ببارم و سیرابش کنم. یا در آسمان آلوده شهرها ببارم و پاکیزگی را مهمان آسمان کنم. آنگاه دوست داشتم به قطره های دیگر بپیوندم و قطره ی بزرگی شوم تا عاملی شوم برای رشد گیاهان و درختان زیبای شهر.

آری قطره باران بودن، لذت بخش است. و این لذت آن زمان به اوج خودش می رسد که با صدای بلند رعد و برق، هر لحظه بیشتر و بیشتر شوم و خاک را خیس کنم تا بوی خاک خیس خورده، فضا را معطر کند.

من اگر قطره باران بودم کثیفی ها را از بین می بردم و زندگی را پر از اکسیژن مهر و محبت می کردم و در نهایت با طلوع خورشید در یک روز بهاری، رنگین کمان را میهمان آسمان آبی می کردم. این بود انشای من.