راهنما :
با خیال راحت خرید کنید .پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست .در صورت هرگونه مشکل در خرید آنلاین و دریافت فایل با شماره 09159886819 - صارمی اسمس بدهید .

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا در مورد تضاد مفاهیم» ثبت شده است

۰

انشا با ویژگی تضاد مفاهیم روز و شب پایه دهم

 تحقیق رایگان

انشا با ویژگی تضاد مفاهیم روز و شب پایه دهم

انشا با ویژگی تضاد مفاهیم روز و شب پایه دهم صفحه ۱۰۷

انشاء شماره یک

انشا با ویژگی تضاد مفاهیم روز

مقدمه: کره ی زمین تقریبا گرد است و در اثر چرخش زمین نیمی از کره ی زمین در روشنایی فرو می رود که به آن روز می گویند و نصف دیگر در تاریکی که به آن اصطلاحا شب گفته می شود.

تنه انشا: با طلوع خورشید طلایی روز آغاز می شود و تاریکی و شب رخت می بندد و برای چند ساعتی ما را ترک می کند. روز یعنی روشنایی یعنی درخشش و تابیدن هر آنچه که روی زمین است و رنگ وجلای دیگری می گیرد. آب ها زلال تر دیده می شوند و آسمان تیره و تار روشن و آبی رنگ می شود و ابرهای سفید در آن موج می گیرند و همراه باد از این سمت به آن سمت می روند. در روز مردم به کار و تلاش می پردازند و به دنبال روزی حلال می روند اما در شب همگی به استراحت و خواب می پردازند تا که دوباره ماه از آسمان برود و شب پرده بردارد و روز دوباره با همه ی روشنایی اش به آسمان سلام بگوید. سلام بگوید و باری دیگر زندگی جریان یابد و مردم از خواب بیدار شوند و به زندگی و روال آن بازگردند. عده ایی به دنبال درس می روند و عده ایی به سر کار و عده ایی دیگر می خوابند زیرا که تمام طول شب را بیدار بوده اند و کار کرده اند. شب و روز دو دنیای متفاوت اند، یکی تاریک و دیگری روشن، یکی در اوج آرامش و دیگری در اوج شلوغی و هرج و مرج، یکی در اوج خواب و بی خبری و دیگری در عالم بیداری و هشیاری. دو دنیا به همراه تضادها و زیبایی هایش که دنیا را ساخته و به آن رنگ و زیبایی بخشیده. زیرا اگر اینطور نبود دنیا در مسیر یکنواختی پیش می رفت  و هیچ لذت و هیجانی نداشت و دنیا پر می شد از روزمرگی و کسلی.

نتیجه گیری: دنیا زیباست. با همه ی تضادها و ناهمواری ها زیباست زیرا که اگر دنیا همیشه یک جور بود و همیشه یکنواخت، تبدیل به رودخانه ایی آرام می شد و بدون تلاطم. این تضادها به دنیا تلاطم و موج می بخشیده و این موج ها گاهی محکم است و گاهی آهسته. این دنیا پر است از زیبایی ها و تنها دو چشم بینا می خواهد و دستانی شکرگزار و دلی سراسر از عشق به خدا.

 

انشاء شماره دو

آفتاب که غروب می کند خیلی زود اولین ستاره طلوع می کند. بعد کم کم ستاره های دیگر پیدایشان می شود . مثل یک مجلس مهمانی که یکان یکان مهمانانش از راه می رسند ودر خانه ای به وسعت آسمان می نشینند اگر درشبی که هوا صاف است مثلًا در جایی مثل کویر در پشت بام خوابیده باشی نظاره ی ستارگان زیبای آسمان که آسمان را به شکل چادر گلی آبی رنگی در آورده اند هوش از سر آدم می ربایند .ماه در گوشه ای از آسمان مثل یک صورت نورانی یا رهبری آسمانی گویی پادشاه شب است . ستاره ها در پناه او سو سو می زنند و ماه حرکت می کند و از آن ها سان می بیند .آدم های عاشق صورت یار را به صورت ماه تشبیه می کنند ودر دوری یار با ماه نجوا می کنند وستاره می شمرند. دوباره با طلوع خورشدی آسمان شفقی رنگ نوید روزی جدید را می دهد روزی که با مدد گرمای آفتاب به زمین جانی دوباره بخشیده می شود  و با روشنایی درخشانش زیبایی های جهان را به رخ ما می کشد ..روز هنگام فعالیت و جنب و جوش و پیشرفت است با این حال شب و روز  از اسرار خداوندند. ما هم باید در مقابل این نعمات خداوندی سر تعظیم فرود آوریم و بنده ای شاکر و صد البته شکر گذار .

 

انشاء شماره سه

بازشب زیبای خداوند فرارسید.شبی که مانند گناه دردل یک انسان آسمان را به رنگ سیاه پوشانده است.در شب لکه هایی سفید دیده می شود که گویا برای زیبا کردن شب به کار گرفته می شود.

آسمانی که مانند دوست می ماند دوستی خوب که خود را در دامان دوستی با شب و روز محاصره کرده است و راه فرارندارد جز اینکه با شب و روز زندگی خود را سپری کند .

صداقت را می توان درچشمان آسمان مشاهده کرد زیرا در دوستی با روز وشب تبعیضی قائل نمی شود.

آسمان آن قدر پهناور است که انسان دوستی با آن را ترجیح نمی دهد بلکه فکر می کند در حد واندازه او نیست.خورشید طلایی یکی از دوستان آسمان است که موجب پایدار شدن دوستی او با روز می شود:روز وشب خود دریایی از معنی ست که ما انسان ها قابلیت درک آن را نداریم وآن ها را دو دشمن بیش نمی دانیم درحالیکه دوستی این دو از عشق بین لیلی و مجنون بیشتر است.

ماه نیزخود را جزو شب می داند وشب با ماه زیبایی فراوان خود را به رخ مردم این جهان هستی می کشد وخورشید نیز زیبایی را در زندگی روز معنا می دهد و زندگی وی را زیباتر می کند.

به نظر من شب زیبا تر است زیبایی که انگار برای مردم از خود تعریف می کند و با آدم ها درد و دل می کند.ستاره ها هم محرم راز برخی از انسان ها شده اند و برخی ستاره ها را نماد خود در آسمان می دانند.

شب و روز وخورشید و ماه و ستارگان همه و همه روز و شب دنیای زیبای خداوند خویش را می سازند که موجب زیبایی و عاطفی شدن جهان هستی شده است.بیایید ما انسان ها هم مانند شب و روز باشیم ونهال محبت و دوستی را در دل همدیگر بکاریم.

۰

انشا در مورد تضاد مفاهیم یا ناسازی معنایی

 تحقیق رایگان

انشا در مورد تضاد مفاهیم یا ناسازی معنایی

 

این مطلب شامل سه انشا است :

انشاء یک

موضوع: دست فروش

مقدمه:تضادها گاهی کمر می شکانند، گاهی شرمنده می کنند و گاهی می میراند. تضادها می توانند زندگی را برهم زنند همان زندگی را که من و تو در حال گذر هستیم ولی یکی در گوشه ای از دنیا با آن دست و پنجه نرم می کند.

تنه انشاء: تا به حال به اطراف توجه کرده ای؟ به گوشه و کنار خیابان به دست فروش هایی که لبه خیابان بساط پهن کرده اند تا بساط زندگی خود را از همان تامین کنند. تا به حال به نگاه خسته و شرم زده ی آن ها دقت کرده ای؟ آن ها در نگاهشان حسرت موج می زند حسرت یک شغل ثابت. خسته شده اند از بس متحرک بوده اند، از جایی به جای دیگر کوچ کرده اند و عده ایی دیگر در مغازه های شیک و لوکس خود کار می کنند، آن ها حرف های رهگذران را می شنوند، طعنه ها و گله ها می شنوند اما سکوت می کنند اما مغازه دارها پا روی پای خود می گذارند و با رهگذرانی که اجناسش را تماشا می کنند بگو بخند می کنند. یکی قدر داشته هایش را نمی داند و گله می کند از بازار و کسادی و دیگری چشمان خسته زیر لب شکر می گوید که خدا رو شکر امروز کسی مزاحم کار و بارش نشد و بساطش را برهم نزد. یکی شیشه ی مغازه اش را با شیشه پاک کن برق می اندازد و دیگری با پارچه نمناک اجناسش را از خاک می زداید، یکی زیر باد کولر می نشیند و دیگری عرق های خود را پاک می کند. هر روز اجناسش را جمع می کند و پهن می کند هر روز مجبور است دنبال جا و مکان مناسب بگردد تا که موقعیت او در خطر نیفتد.

نتیجه گیری: قدر کوچک ترین چیزهای که اطراف خود دارید را بدانید زیرا که فردا روزی می رسد و برای همان چیزهای کوچک و کم هم حسرت می خورید. شاید دست فروشی شغل سختی باشد اما مهم این است که کار می کنی و زحمت می کشی و پول حلال به دست می آوری.


انشاء دو

موضوع: طلوع و غروب


هر پگاه، آفتاب عالم تاب از مشرق زمین طلوع می کند و بی هیچ گونه چشم داشتی، از گوهر وجودی خود می کاهد و پرتو های پرمهرش را، بر سر مردمان این کره خاکی فرو می ریزد.

می گویند انسان تا چیزی را از دست ندهد، ارزشش و احساسات درونی خود را درباره آن نمی فهمد؛ مگر اندکی از افراد آگاه. این گونه است که آفتاب طلوع می کند، ولی ما حتی سری بالا نمی بریم تا پاسخ صبح بخیر او را دهیم؛ اما او می تابد و می تابد و می تابد تا آنجا که پیمانه روزانه اش پر می شود و درمی یابد که به هنگامه غروب، قریب گشته است، می رود تا پشت کوهی، از دیدگانمان محو گردد.

آن هنگام که آفتاب قصد رفتن می کند؛ آدمی تازه از خواب غفلت بیدار می شود و در می یابد که عشقی نهان؛ به آن گوی آتشین در وجود خود داشته، بی آن که خود بداند. آن وقت است که انسان لحظات پایانی را غنیمت می شمارد و خود را در آغوش بانویی مهربان و زیبا، به نام ساحل می اندازد تا بتواند از پشت پرده اشک، نظاره گر رفتن معشوقه خود باشد. دریغا که زود دیر می شود.

اما همان طور که گفتم، برخی افراد از اسرار دل خود آگاه اند و حتی می دانند درد دل خورشید را که این است « من که امروز مهمان توام فردا چرا؟» وکار امروز را به فردا نمی افکنند، دل را به دریا می زنند و پیش از رخ نمایی معشوقه، در بالای کوهی بلند، بر سر راه او می نشینند، به مشرق چشم می دوزند و بعد از طلوع، پرتو های صبحگاهی آن شهاب ثاقب را،با هر نفس می بلعند. این گونه انسان ها در پایان روز و هنگام غروب بسیار شاد و مسرور اند؛ چرا که قدر آن روز را دانسته اند و احساسات خویش را پیش از پایان روزی که دیگر باز نخواهد گشت ابراز کرده اند.

داستان طلوع و غروب استعاره ای از زندگی ما انسان ها ست. تمام عمر خود را پی خوشبختی می دویم، بی آن که نیم نگاهی به آدم های اطراف خود داشته باشیم، بی آن که تشکری زبانی از برای حضورشان کنیم. این گونه است که ما هرگز عشق خود را به خورشید های زندگی مان ابراز نمی کنیم، تا آن هنگام که عزیزانمان در حال غروب از آسمان زندگی اند، آن گاه از خواب غفلت بیدار می شویم و با اشک و آه پایان عمر عزیزانمان را نظاره می کنیم. اما هستند افرادی که تا هنگامی که در پرده سیاه تنهایی محصور نشوند، قدر آفتاب های زندگیشان را در نمی یابند.

حواسمان باشد که زود دیر می شود؛ طلوع و غروب از آن چه که فکر می کنید به یک دیگر نزدیک تر اند.

 

انشاء سه

موضوع: دنیای ما انسان ها

دنیای ما انسان ها عجیب است،دنیایی متفاوت با انسان های رنگارنگ...

در دنیای این روزها،نداشته ها بیش از داشته ها،وشادی ها کمتر از غم هاست.

در این دنیا،انسان های مثبت کم و انسان های منفی زیاد شده اند،گویی تعداد بدی ها بیش از خوبی ها،و جواب خوبی،بدی کردن است.

در این دنیا گاه قدر داشته هایمان را می دانیم و گاه نمی دانیم،گاه تمام هستی مان را فدای نیستی،و گاه تمام مان را فدای ناتمام های عمرمان میکنیم.

ما انسان ها در این دنیا،گاهی بین ماندن ونماندن،وگاه بین بودن ونبودن گیر میکنیم.اما گاه بهتر است نباشیم،تا قدر بودن هایمان را بدانند.

آری! دنیا متفاوت است،دنیای بعضی‌ها قصر ودنیای بعضی‌ها زندان است.

گاه در این دنیا ، خالی از صدا میشویم،وگاه پراز حرف.گاهی با هم واز هم جدا،و گاه هم صدای بی صدا میشویم.

در این دنیا،گاه خالی از امید می شویم،و گاه پر از حسرت،گاه خالی از احساس و گاه پر از عشق.

گذشته ی بعضی از ما انسان ها در آینده مان می میرد،و آینده برخی از ما،در گذشته ی مان دفن می شود.

بعضی از ما انسان ها زنده زنده،مرده ایم،مرده ای که در این دنیا نفس می کشد.

در این دنیا گاهی آرامیم،اما گاهی آشوبی درونمان برپاست.

گاهی از نا آرام بودن،فریاد می زنیم ؛اما گاه سکوت می کنیم،تا آرامش اهالی این دنیا بهم نخورد...

آری!اینجا زمین است.

در این دنیا گاهی مهربانیم،و گاه سنگدل.گاه می خندیم و گاه گریه می کنیم،گاه به خاطر شادی ها و گاه به خاطر غم هایمان.

گاهی از درون می شکنیم،و گاه از بیرون ضربه می خوریم.

چه بسیار حق ها که در این دنیا پایمال شد،و چه بسیار ناحق ها که به مقصد رسید.

چه بسیار بار کج به منزل رسید،و چه بسیار بار راست،مقصد خود را گم کرد.

گاه نرسیدن بهتر از رسیدن است،بعضی از رسیدن ها تهشان بن بست است،و فقط خسته و افسرده ات می کنند.

گاهی پشت این شب یک روز خوب نهفته،و گاه پشت این نور ،ظلمت و تاریکی است.

گاه زندگی به کام مان تلخ،و گاه شیرین است...

گاهی از کل این دنیا طلب کاریم،و گاه بدهکار...

طلب روزهای خوب،باهم بودن ها،شادی ها،طلب زندگی و شاید هام طلب مرگ...

و گاه ما می مانیم و بدهکاری هایمان،بدهی نعمت هایی که در اختیار داشتیم و شکر گزار نبودیم.

این دنیا می چرخد،روزها و شب ها سپری می شود،خوبی ها و بدی ها،سیاهی ها و سپیدی ها در پی هم میگذرند،پس خوب است خوبی هارا باهم جمع کنیم،و بدی هارا از هم کم کنیم؛و به یاد داشته باشیم که این دنیا منهای خدا،تکرار بی روح روزها و شب ها،و تلخی ها و شیرینی هاست...

به امید،طلوع شادی و غروب غم هایمان،

شروع خوشبختی و پایان بدبختی...

 


انشاء سه

موضوع: گل و خار

روزی که به گلستان رفتم. گلی زیبا دیدم که در میان همه گل ها دلبری می کند. گل را چیدم و آن را در دست گرفتم. بو کشیدم و از بوی خوش و دلاویز آن مست شدم.

راستی هم چقدر می توان این گل را دوست داشت، به دست گرفت و مظهر لطافت دانست. شاداب بودن آن به شادابی رخساره معشوقکانی می ماند که شاعران برای آنها شعرهای زیبا سروده اند و بوی آن به بهترین عطرهای دنیا می ماند که در گران ترین مغازه ها به فروش می روند. زیبارویان آراستگی و جمال را از زیبایی و شکفتگی گل می آموزند.

باز هم در گلستان به گردش ادامه دادم. گلی که قبلاً چیده بودم را در دست داشتم که گلی دیگر توجه ام را جلب کرد. دست بردم تا آن را بچینم که ناگهان یک خار درشت در دستم فرورفت و آن را زخمی نمود. از این همه خباثت و خشونت خار عصبانی شدم. این خار که هیچ بو و خاصیتی ندارد و زشت و ناهنجار است و مرا زخمی کرد؛ نباید وجود داشته باشد.

باغبان به سراغم آمد. خندید و گفت:«اگرچه خار به نظر خشن و قوی می آید اما وجودش برای گل لازم است. از آسیب دیدن گل جلوگیری می کند. به حفظ گل و دور کردن خطر از گلی که به جز لطافت چیزی ندارد، کمک می کند. تو فکر کن که نگهبان گل است. هر نوع لطافتی نیاز به مراقبت دارد.»

از گلستان بیرون آمدم در حالی که فهمیده بودم گل و خار هر دو باید در کنار هم باشند تا طبیعت زیبا بتواند با شکوه هرچه تمام تر بدرخشد.